روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اگه خدا بخواد....(2)

سلام

روزتون پر از حسای قشنگ

چقدر رنگای پاییز منو به ذوق میارن... حیف که وقت قدم زدن را از خودم دریغ کردم...

صبح خیلی زود در عمق خواب بودم که صدای گوشیم بیدارم کرد

آهنگ آقای دکتر با تمام ملودی های گوشیم فرق داره... دقیقا ملودی زنگی که هردو مثل همدیگه انتخاب کردیم

خوابالو و با چشمای پر از خواب گوشی را برداشتم

یکی خواب آلوده تر از من اون طرف خط بود که با صدای خوابالوی خش دار خیلی یواش ، که تازه سرماخوردگی هم توش موج میزد ، زیر گوشم گفت:

فردا قرار عاشقانه....

یه لحظه انگار بمب انرژی در من منفجر شد...

چشمام را باز کردم و روی تخت نشستم... از سرمای هوا مور مورم شد... پتوی نرمم را دور خودم پیچیدم و صدام را صاف کردم و خیلی بلند گفتم : چی گفتی؟

انگار صدام اون را هم بیدار کرد، خندید و گفت درست شنیدی....

کدورتها عین برف آب شدن...

الان فقط لبخندای گنده میزنم و به دعاهاتون محتاجم....

نظرات 24 + ارسال نظر
دخترشیرازی چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 09:45

هووووووووووووووووررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااا
هوووووووووووووووووووررررررررررررررررررااااااااااااااااااااا
آخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

هووووووووورررررررا هورا هورا
چه شود فرداتیلو زود باش که خیلی کار داری
هر چقدرم که سرت شلوغ باشه باید امروز زود تمامش کن و به خودت برسی و استراحت کنی تا فردا با چهره ی خوبی باشی نه خسته زودباش دختر خانم امروز وقت کار زیادی نیست
ببینم چه می کنی
نه اینکه بعد این همه وقت بخوای به جونش غر بزنیا
دلگیر باش بهش بفهمون اما غر ممنوع
زودباش دختر

ای خدا.................

تو ماهی بخدا
خودمم از صبح دارم با خودم حرف میزنم که مبادا فردا بهش غر بزنم
اما نمیتونم استراحت کنم
باید حتما کارهای دو روز را در یک روز انجام بدم که فردا کسی بهم گیر نده
باید همه چیز را مرتب کنم

delaram چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 10:27

Akhei
*-*

رهرو چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 10:35

هورا
هورااا
هورااااا
ایشالا شما به عشقتون برسین و ما هم به ادامه داستان مهرانه

امیر چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 11:21

دل آدم …چه گرم می شود گاهی ساده… به یک دلخوشی کوچک…

به یک احوالپرسی ساده…
به یک دلداری کوتاه …
به یک "تکان سر"…یعنی…تو را می فهمم…



به یک گوش دادن خالی …بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک …
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام …
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"



به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
… به یک وقت گذاشتن برای تو…
به شنیدن یک "من کنارت هستم "…
به یک هدیه ی بی مناسبت …
به یک" دوستت دارم "بی دلیل …



به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک …
به یک نگاه …
به یک شاخه گل…
دل آدم گاهی …چه شاد است …
به یک فهمیده شدن …درست !



به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک …!!!


و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم.

امیر چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 12:02

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام،مستم
باز می لرزد ،دلم، دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به به غفلت گونه ام را،تیغ
های نپریشی صفای زلفم را ،دست
وآبرویم را نریزی ،دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است ...

وای که این شعر همیشه در این مواقع در ذهن و جان من جاری میشه

امیر چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 12:41

هفته ها بود دریای دلم متلاطم و طوفانی بود . اسکله دلم را سال ها بود بر روی همه کشتی ها و لنج و کرجی ها حتی زرورق های کوچک بادبانی بسته بودم ....
فانوس دریایی قلبم را سال ها بود کسی از دور نمی دید. هیچ ماهی و دلفین و ... به خاطر جذر و مد شدید قلبم توان وارد شدن را نداشتند....

در شبی سرد و یخبندان جزیره قلبم ناگاه زورقی پارو شکسته با ناخدایی که توان و رمقی برایش نمانده دق الباب قلبم را به صدا در آورد ... چه کسی می توانست باشد .... این جیره سال ها متروکه بود و حتی جغدی بر ویرانه آن آشیان نداشت ....

صدای دقالباب ، قلبم را به لرزه در آورد .... از همون دور دورا صدا زدم کیستی.............؟ اما صدایم در هو هوی باد گم شد و دوباره فریاد زدم اینجا سرزمین یخ زده و غیر قابل سکونت است .... اما باز فقط جز صدای کلون در صدایی بر نیامد ... به ناچار خواب آلود فانوسی را که داشت آخرین شعاع نورش را بی رمق می پراکند برداشته و به پشت در رفتم در حالی که غر و لند می کردم در را باز کردم که ناگاه مردی را دیدم که همانند من تنها و درمانده بود ... دستش را دراز کرد و منم دستش را گرفتم و به داخل کلبه بردم پتویم را دورش پیچاندم و از قوری رنگ و رو رفته چایی تلخی برایش ریختم ... چای را که خورد و کمی جون گرفت گفت که دکتر می باشد و در جیزیره ادمای رند و لاشی سوار کشتی شده اما در بین راه کشتی دچار طوفان شده و اون هم بر خودش را بر تخته پاره ای و به کمک موج ها به ساحل رسیده است ... بعد از من و دکتر که اتفاقا سلایق مون نزدیک به هم بود در همون کلبه زندگی می کنیم ولی دیگه اون جزیزه طوفانی نیست و بر عکس بسیار ارام است که گاهی هم دلگیر می شود... چند وقتی است دکتر رفته است و باز بیقراری های سابق در من زنده شده است و قرار ما به فردا موکول شده است ....
اما مگر عقربه ها حرکت می کنند... پای زمان بسته شده است ....

نویسنده بزرگی هستی که واقعا داری هنرت را از ما قایم میکنی ها

امیر چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 12:42

نمی دانم چرا اینقدر زود دلم برایت تنگ می شود....تو که از جان هم به من نزدیک تری...

تو که در نفس هایم نفس می کشی...تو که از چشم من دنیا را نگاه می کنی...

تویی که از آبی ترین آسمانها عروج کردی تا بودنت را، ارزانی تنهاییم کنی...

تویی که مرا از تاریک ترین اعماق این دریای همیشه طوفانی، تا حقیقت شیرین نور و گرما بالا آوردی...

و بعد آمدنت، همیشه دریا آرام است و ساکت...

نه غرش موجی و نه بیقراری قایقی بر روی آب برای رسیدن به ساحل...

که تو خود ساحلی هستی بی پایان...دورادور این بیکرانه تلاطم های گاه و بیگاه....

و زورق سرگردانی ام را، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی...

نمی شود درک کرد...

نمی شود فهمید ، راز این دلتنگی را

این روزها اگر بغضی ترک می خورد....اگر غمی جدید زائیده می شود...

اگر آهی از تارهای داغدیده ی سازم بر می خیزد...

بدان همه برای توست...

برای تویی که نمی دانم روزی خواهد رسید که چشمانم را با ردّ نگاهت، متبرک کنی...

و من چشم انتظار آن لحظه، هر گاه باران ببارد، صدایت می زنم...

نه با نوای زبان...که با نوای دل...چرا که تو درون منی...و دیگر نیازی به آوا و کلام نیست....

فقط باید نوش کرد کلماتت را

خاله ریزه چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 12:58 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

از این بهترم میشه مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا مگه میشه؟

mah چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 13:33

عاااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم پنجشنبه پاییزی که توش قرار عاشقانه باشه اصلا بهش میگن روز بهشتی خداروشکرررررررررررر

اره اسم مناسبیه
واقعا همین بود

گیلاس سرخ چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 13:49

وای وای واآااااااااای چه شود فردا.
خوشحالم از خوشحالیت.

ممنونم عزیزدلم

هدی چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 13:57

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا بهترین از این نمیشه

هورا

دخترشیرازی چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 14:31

خودتو زیاد خسته نکن
کارارو جمع و جور کن زود برو خونه
هر چند که فکر کردن به قرار عاشقانه انرژی تزریق میکنه بهت
تیلو باید برامون تعریف کنیا
ای خدا من که شنبه نمیتونم بخونم چه کردی
حالا چیکار کنم؟

mehra چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 17:30 http://paeize-por-rang.blog.ir

دیدین باز همه چی داره مثل قبل میشه؟:

خیلی خوبه که باز خوشحالین

ممنونم

امیر چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 17:56

سلام
موذن اذان می گوید و مومنین را به نماز فرا می خواند حی الصلاه و حی الله الخیر العمل ... .
براستی خواندن یا نخواندن نماز چه تاثیری به حال خدا دارد مگر او صمد و بی نیاز نیست ... اگر بهترین عمل نماز باشد و خداوند هم به نماز و راز و نیاز ما بی نیاز است پس باید به نوعی بازتاب نماز به سوی ما برگردد . مگر نه اینکه کار خوب را سفارش می کند که بشتابید .... آیا خواندن نماز ما را متحول می کند .... اگر آری است پس چرا این همه در حق هم بد می کنیم و اگر نه ... خواندن و نخواندن ما چه توفیری دارد ....
از خدا بخواهیم نمازمان را چراغ راهمان قرار دهد تا شعورمان در راه خدمت به همنوع قرار دهد.

چرا عبادت به جز خدمت خلق نیست / به تسبیح و سجاده و دلق نیست ....


برای قرار ملاقات فردا در این وقت مقدس و موقع اذان برایت دعا می کنم .....

چقدر تو خوبی
من چیکار کنم مهربونیات جبران بشن

شاذه چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 18:53 http://moon30.mihanblog.com

ای جانممممممممممممممم
برات خوشحالممممممممممم

ممنونم مهربون

الی پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 00:04 http://elhamsculptor.blogsky.com

امیدوارم ازین به بعد فقط قرار عاشقانه باشه و.....
ارامش محض

اخ گفتی
کاش همین بشه

امیر پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 07:30

سلام و صبح بخیر
اولین پنجشنبه آبان ماه است
دعایتان می کنم به خیر
نگاهتان می کنم به پاکی
یادتان می کنم به خوبی

هر جا هستید دنیا دنیا آرامش
آرزو می کنم ....

میدونم دعاهای خیرت در حقم مستجاب شده

دخترشیرازی پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 08:17

چه شووووووود امرووووز

تو خوب میدونیا

بهار شیراز پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 13:01

ای جانمممممممممممممم
منم الان از ذوق این قرار عاشقانه یه لبخند پت و پهن نشسته رو صورت تپلی ام

از بس که من دوستای شیرازی خوب دارم اصلا اسم شیراز میاد نیشم تا بنا گوش باز میشه

امیر پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 19:16

سلام
امشب شب جمعه و شب استجابا دعا است التماس دعا دارم
در مورد برنامه امروز توضیح ندادی ..... ما منتظریم عزیز

ببخشید

می گل جمعه 7 آبان 1395 ساعت 15:28

خوش به حالت...شاد باشین

ممنونم
با شما عزیزان

امیر جمعه 7 آبان 1395 ساعت 19:55

سلام و خدا قوت از دیروز صبح که قرار ملاقات بود تاکنون پر ار ا
اضطراب و استرسم که چب شد تو که هم چیزی در این مورد ننوشتی و ما را از نگرانی بدر اوری لطفا رودتر بنویس

چشم
چشم

طلوع ماه شنبه 8 آبان 1395 ساعت 01:53 http://mmnnpp.blog.ir

سلام تیلو جان.
بیا تعریف,کن ببینیم پنج شنبه چی شد بالاخره

محشر
در هیچ کلمه ای نمیگنجه وصف این پنجشنبه

امیر شنبه 8 آبان 1395 ساعت 07:25

سلام
صبح بخیر
زودتر بگو از قرار و مدار
مردیم از انتظار

الان میگم
دور از جون
زنده باشین و سلامت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد