روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه ها را از سر میگیرم

سلام

صبح بخیر

دیشب خیلی دیر رفتیم خونه

سوپ گشنیز تازه ی مامان را خوردم و سریع رفتم برای خواب


یک هفته پیش ، محل کار پدر مغز بادوم   پتو میفروختن با قیمت مناسب

منم گفتم پتو میخوام

مغز بادومم گفت من و خاله رنگ هم... و این شد که من و مغز بادوم صاحب پتوی یاسی و سفید نرمالوی گل برجسته شدیم

دیشب پتو را افتتاح کردم

به به

چه خوابی

امروز سرحالم !!!!

نظرات 9 + ارسال نظر
خاله ریزه یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:23 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

آخییییییییییششش دلم وا شد... بعد مدتها روزانه هاتو شروع کردی ..خیلیییییییی خوبه

شما عزیزمن هستید

دخترشیرازی یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:26


عایا نیشه من از این بازترم میشه؟من چه جوری باید به همه توضیح بدم که چقدر از برگشتت خوشحالم؟
.....................................................
هووووم از اون خوابا داشتیا
....................................................
خانم خانما از چالش نمیگی دیگه ها؟

قربون اون نیشت برم من
اقا از چالش نپرس که گند زدم بهش

امیر یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:31

چه خوش باشد که بعد از انتظاری
به امیدی رسد امیدواری ....

بعد از هفته ها کار سخت ، خوردن سوپ مامان جان ؛ و خوابیدن در پتوی نرمینه و خواب عمیق چنان ادم را سر حال میاره که هیچ توصیف و توضیحی نمی تونه شرح حالشو بیان کنه....

مارک پتو لیلیان بود... در ضمن بعد از هفته ها .... ؟؟؟؟؟ یعنی اینهمه وقت سوپ نخورده بودم؟؟؟؟
واو

سلام یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:37

صبح بخیر...چه خوب پتوی نو خیلی کیف داره مخصوصا این نرمو ها

اقا یک خوابی رفتما

گیلاس سرخ یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:46

صبح تو هم بخییر خانم.
شاد باشی و پرانرژی

در کنار شما دوستای خوبم

گندمکی حوالی دریا یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 11:47

آخ جووووون تیلوییی جووونم برگشتییی خیلییی خوش اومدی کلی دلتنگ شدیم
به به یاسی رنگ رویایی مبارک باشه
عه راستی یادم نبود شما هم دیگه گندمکی در شهر رنگ ها شدین

هورا
هورا
من گندمکم

دخترشیرازی یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 16:39

ای بابا نگو دیگه تیلو جونه خودم عزیزم
باید دوباره یا علی بگی و شروع کنی به مبارزه
قربونت برم لطفا به خاطر من دوباره تلاش کن
لطفا

سلام عزیزترین
شما که غریبه نیستی
انگار دلم میخواد یه جایی لم بدم تو سایه و استراحت کنم
دیگه از مبارزه خسته ام
حالا دیگه وقتشه که اگه قراره این رابطه بازم ریشه های قوی تری داشته باشه نفر دوم تلاش بیشتری بکنه... من از تلاش خسته ام
باید یکی بیاد دستام بگیره
نوازشم کنه
باید یکی خستگیهام را درک کنه...

mehra یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 19:42 http://paeize-por-rang.blog.ir

واااای سلااام:)))))
چه خوبه که دوباره شروع کردین نوشتن..کلی هیجان انگیزانه شدم
هی میومدم چک میکردم...هی هنوز برنگشته بودین...خیلی خوشحال شدم الان که پستتونو دیدم!:دی

+امیدوارم ترجیحا همون چیزی که دوست دارین براتون پیش بیاد در نهایت

دوباره شروع کردم ولی انگار هیچی مثل قبل نیست

امیر دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 07:26

سلام
و صبح اولین دوشنبه از دومین ماه سومین فصل سال بخیر و شادکامی باد
شما چرا لقمه را چپکی دهن میزارید. من گفتم بعد از هفته ها کار و تلاش و خستگی ناشی از آن شب بعد از خوردن سوپ لای پتوی نرم و لطیف خوابیدید . آرامشی که بعد از خستگی دو سه هفته کار ، و شوق نوشتن و همراهی و دیدار دوستان خصوصا .... و خوابیدن زیر پتوی نرم و زیبا باعث میشه که خواب شیرینتر از بقیه شب ها باشه ...

نگفتم دو سه هفته سوپ نخوردین ، شاید هم نخورده باشید یا اگه خورده باشید به این خوشمزگی نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد