روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

برگشتم اما...

سلام دوستان جان

اینهمه محبت... اینهمه مهر... اینهمه عشق... من لایقشونم یعنی؟

چقدر حرفای قشنگ زدین.... 200 تا کامنت پیش من امانته... چون هنوز بسیار شلوغم

اومدم چون دیگه بی تابی های دلم را نمیتونستم تحمل کنم

نمیدونم دقیقا چند روز ازتون دور بودم... اما میدونم هزاران هزار بار و هزاران هزار دفعه در ساعتها و دقیقه های مختلف تک تکتون را یاد کردم

گاهی لابلای اشک ها دلم خواست شانه های تو  پناهم باشه

گاهی دلم خواست با تو لبخند بزنم

گاهی دلم خواست با تو برم بیرون و یه دوری بزنم

گاهی دلم خواست تو برام پاییز را تعریف کنی

گاهی دلم خواست با تو برم خرید

گاهی دلم خواست با تو درد دل کنم

گاهی دلم خواست تو اینجا باشی

گاهی دلم خواست تو در کارها به من کمک کنی

گاهی دلم خواست با تو میوه بخورم.... با تو کاردستیهام را سر و سامان بدم ... با تو روی فکرای بد خط بکشم... با تو به چیزای جدید فکر کنم ... با تو بخوابم... با تو بیدار بشم... با تو به مسافرت فکر کنم و ....

هر کدام از این   « تو « ها یکی از شما دوستای هستین که اسما مجازی هستین و رسما در قلب و جان من جای دارین...


روزهای نه چندان آسانی بر من گذشت

روزهای بسیار سختی بر من و عشقم گذشت... تا پای جدایی پیش رفتیم... هنوزم چیزی مشخص نیست

هیچ کاری جز کار انجام ندادم

هیچ مهمانی نرفتم

هیچ دور همی نرفتم

رنگ آفتاب و مهتاب را ندیدم

حتی اومدن پاییز را لمس نکردم

اینقدر کار کردم که دیگه واقعا نایی برام نمونده... در عوض در آمد خوبی داشتم

در عوض آدمهای زیادی بیشتر و بیشتر از کارم تعریف کردن

مشتریهام زیادتر شدن

خواهرانه نداشتم

از برادرم سراغ نگرفتم... فقط گذری از حالش باخبر شدم

و اصلا خبری از قرارهای عاشقانه نبوده

با آقای دکتر روزهای خیلی بدی را گذروندیم

للی دچار مشکلات زیادی شده... با اون زمانهای خیلی فرسایشی بدی را گذروندیم

خلاصه که حتی یک جمعه تعطیل نبودم

حتی ساعتی به آرامی و استراحت نگذروندم

و حتی لحظه ای برای خودم زندگی نکردم

اما الان یه دفعه بی قرارتون شدم

باید میومدم

باید حرف میزدم

باید بهتون میگفتم که جاتون در سینه من محکمه... جای بعضی ها خیلی خیلی محکمه

باید بیام بقیه قصه را بنویسم... باید بیام

باید باشم

باید بیشتر بیام

باید باهاتون حرف بزنم

و به زودی بشم همون تیلوی سابق...



هزار تا پی نوشت دارم ... اما باشه سرفرصت

دلم میخواد بعضیهاتون را از حالت مجازی در بیارم و به واقعیت زندگیم گره بزنم....

نظرات 22 + ارسال نظر
آروشا شنبه 1 آبان 1395 ساعت 15:25 http://khodaaramejanha313.blogfa.com

سلام تیلو عزیز
خیلی دلم تنگ شده بود براتون ، ان شاء الله موفق باشید و سریعتر بیاید


دل به دل راه داره
انشاله

هدی شنبه 1 آبان 1395 ساعت 15:46

خیلی عزیزی

ْسلام شنبه 1 آبان 1395 ساعت 16:31

تیلو جونم...دلم برات یه ذره شده بود،هر روز می اومدم،می دیدم خبری ازت نیست،فکر کردم شاید دیگه می خوای نیای
غصه نخور تیلو جون...همه چی درست میشه،مراقب رابطه ات باش نذار بهم بریزه،کار همیشه هست ولی نذار یارت ازت برنجه،گاهی زخم هایی به وجود میان که هرگز التیام پیدا نمیکنن

سلام عزیزدلم
من اونو نرنجوندم ...

Nihan شنبه 1 آبان 1395 ساعت 16:41 http://nihan-raz.mihanblog.com

سلام اگه دوست داشتی منو لینک کن

Nihan شنبه 1 آبان 1395 ساعت 16:43 http://nihan-raz.mihanblog.com

اگه دوست داشتی من رو لینک کن

من همه دوستام رو دوست دارم
سر صبر همین کارو میکنم

delaram شنبه 1 آبان 1395 ساعت 16:44

Harchi kheire pish biad barat
Poleto pas andaz kon nanejon, mikham khone bekharia;)

مامان مهربون
خیلی عزیزی

دلژین شنبه 1 آبان 1395 ساعت 17:33 http://delzhin313.blogsky.com

میدونستم سرت شلوغه
انشاءالله که با اقای دکتر مشکلی پیش نمیاد... خیره...

شلوغم و داغون
اما نمیدونم چرا آرومم

دخترشیرازی شنبه 1 آبان 1395 ساعت 18:03

سلاااااااااااااااااااام عزیز دلم خوش اومدی
الهی من بمیرم چی گذشته بهت؟
اما من میدونم تیلو خیلی محکمتر از این حرفاست...
خیلی خوشحال شدم که اومدی نوشتی
منتظرتم تیلو
بیا بهم بگو چی شده
وای تیلو واقعا نگرانت بودم

سلام
لطفا شمو سالم و سرحال باش که خیلی بهت نیازمندیم
فدات بشم

دخترشیرازی شنبه 1 آبان 1395 ساعت 18:04

قربون تو برم من

امیر شنبه 1 آبان 1395 ساعت 18:42

سلام
اینقدر خوشحالم که می ترسم سکته سوم را بزنم
گاهی گله کردم و گاهی تحمل
گاهی نالیدم و گاهی امیدواری ...
اما میخام اینو بگم همه و همه از رو دلتنگی بود ...
میخام بگم که ندیدنت را به امید دیدنت صبر می کردیم .
میخام بگم ولی انقدر ذوق زده ام که حرف ها و واژها را گم کرده ام ...
میخام بگم خوش آمدی و قدمت رو چشم من ...
اما بشرطی که مراقب باشی خار مژگانم به پایت نرود....

نوشتین که در این مدت که نبودی چقدر دلتنگ بودی و دوست داشتی با ما باشی و حرفات دلتنگی هات اظهار نظرهات را با ما در میان بگذاری و ...

اما اینو بدون که ما هم بیشتر از تو دلتنگ بودیم .... تو دلتنگ بودی ما هم دلتنگ و هم نگران .... تو دلتنگ بودی ما بسیار فرا تر از دلتنگ

اما هر چه بود گذشت و بر اثر صبر نوبت به ظفر آید...

چقدر تو خوبی
چقدر خوب حرف میزنی
مطمئنم در این روزهای ، هر روز یکجا دعوت میشی برای سخنرانی

صحرا شنبه 1 آبان 1395 ساعت 22:27

سلام عزیزم. خوشحالم که برگشتی. گندم جان بسپر به خدا رابطه تو. اگه خیرت توش باشه سرجاش میمونه. محکم باش عزیزم.

سلام عروس خانوم گل
دقیقا همه چیز در دستان باقدرت خداوند هستش و من خودم را بهش سپردم

حانیه شنبه 1 آبان 1395 ساعت 23:05

خیلی خوشحالم که دوباره وبلاگ اپ کردید هروزبه وبتون سرمیزدم امامیدیدم اپ نشده ونگرانتون بودم انشالله اونی که خیرهست براتون پیش بیاد وهمیشه دلتون خوش ولبتون خندون باشه

ممنونم دوست عزیزدلم

امیر یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 07:26

سلام و صبح بخیر

گاهی ادما از بس داغون هستند دیگه توان شلوغ بودن را ندارند و خودشون را وا می دهند و تسلیم میشن و می گویند من دیگه بریدم و نا ندارم هر چه پیش آید خوش آید. انشالله که تو جز این ها نیستی ...

سلام بهترین
سعی میکنم وا ندم
سعی میکنم قوی باشم
سعی میکنم
اما من یک زنم... گاهی لازم دارم مردی قوی تر از یک کوه باشه که بهش تکیه کنم

لیلی یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 07:56 http://www.leili1988.blogfa.com

تیلو زودی بیا بگو ببینم داری با آقای دکترمون چه میکنی دختر دوباره تنهات گذاشتیمو دسته گل به آب دادی

سلام عزیزم
هنوز اتفاقی نیفتاده
آقای دکتر هوامو دارن

امیر یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 08:59

سلام
دوست خوبم
تو ماشالله خودت به اندازه ده تا مرد قوی هستی و پشتکار داری کسی که توانسته تا الان مقاومت کنه ، مطمئن باش باز هم می تونه....
ممکنه بگین در مدت گذشته انرژی و توان بیشتری داشتم اما الان انرژی به همان اندازه هست و تجربه هم اضافه شده ..... مطمئن باش قوی هستی ....
من نمی گویم مرد در کنارت نباشه و تکیه گاهی نباشه اما هر مردی که... گاهی نبودنش بهتر از بودنش است .... اما مرد خوب مثل کوه پشتت هست و این خیلی خوبه ولی شناختن کوهی با سنگ خارا با کوهی که فقط روکش داره و فقط اسم کوه را یدک می کشه سخت هست .... بر همین گفتم دستت را روی زانوی خودت بزار و یا علی را بگو .... آقا و ارباب خودت و کارگر و رعیت خودت باش
آقا بالا سر نمیخوای ، بالش زیر سر نمیخای، همسر و دلبر نمیخای....

هورا
هورا
نمیخوام
نمیخوام

خاله ریزه یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:24 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

خیلی خوش اومدی به جمع دوستات

فرساد یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 11:53

سلام
همه اینجا به اتفاق قبول دارند شما محکم و استوار هستید
بزارید بادها هر چه می خواهنذ بوزنذ
شما که ایمان ریشه تو دلتون داره
شما که صبر تون از باور و ایمانتون به اینکه خدا همیشه بهترین رقم میزنه سرچشمه میگیره
اینم می گذرونید

والبته بعد از هر قهر و تا پای جدایی رفتن
چقدر دوستی ها عمیق تر می شه
چقدر محکم تر میشه

شاد و سلامت باشید

سلام به روی ماهت
شاعر میگه که... من رشته محبت خود را بریده ام ... شاید گره خورد نزدیک تر شوم...

mah یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 11:53

تیلو جان دقیقا همین حدس رو زدم ولی خیلی دوست داشتم اشتباه فکر کرده باشم ادما تو این شرایط خیلی عادیه که بی حوصله باشن و حتی حوصله وبلاگت رو هم نداشته باشی انشالله که روزای خوب و عاشقانه برگردن

من حوصله وبلاگ را داشتم اما واقعا وقت نمیکردم

مینا یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 12:29

تیلوجونم بارها بارها بهت سرزدم اما نا نوشتن نداشتم تو شوکم حس عجیبى دارم گاهى شادم گاهى... تیلومن ناخواسته دارم مامان میشم...

وای
نمیدونم ناخواسته مادر شدن خوبه یا نه... اما میدونم که سوپرایز همیشه میتونه دلپذیر باشه

مینا یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 15:04

الان اصلا امادگیشو ندارم ولى شوهرم میگه ایشاالله که قدمش خیر باشه وبرکت بندازه توزندگیمون, اما از حرف حدیث مامانه شوهرم متنفرم

هر تغییری در قدم های اول سخته
ولی به زودی میشه بهترین رخداد زندگیت

الی یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 20:55 http://elhamsculptor.blogsky.com

نه تیلو جان اصلا از جدایی حرف نزن مطمئن باش جدایی در کار نیست
جدایی بده خیلی بده اندازه کافی اینروزا همش جدایی و درد بوده تو یکی باید خوب باشی حتما هم هستی


معمولا میام یواشکی میخونمت و میرم

خیلی حال رابطه مون بده
هر دو بی نهایت هم را دوست داریم ... اما همه چیز کدر شده

الی دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 15:25 http://elhamsculptor.blogsky.com

من جزییات رابطتون رو نمیدونم اما یه چیزی رو خوب میدونم که نباید بزاری زیاد کدر بمونه
من خودم تازگی طعم تلخ جدایی دردناک رو تجربه کردم
دوستش داشتم و دوستم داشت اما کدر شد شد شد تا.... مقصر هم خودمون بودیم و بیشتر اون که نخواست قدمی برای حلش برداره یا هرچی هم برداشت غلط بود و متاسفانه اینکه بزرگترهامون هم بزرگتری بلد نبودن و اخرش....
تو هر مسئله ای نتیجشه که مهمه
تلاش کن فرصت بده و نزار کدرتر بشه که جمع کردنش سخته
میدونی که میتونی

میدونم
راست میگی
باید از نو تلاش کنم
ممنون از تلنگرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد