روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عکس نوشته ی بعد از چند روز تعطیلی

سلام

روزتون لبریز از حس های رنگارنگ

خوبید ؟

خوش گذشت تعطیلات؟


اول بگم که پنجشنبه برای ظهر رفتم خونه و آبگوشت مامان پز را زدم به بدن...

از بعد از ناهار دقیقا ساعت یک دست به کار مرتب کردن چهل تکه شدم و در نهایت ساعت یک و نیم نیمه شب تمامش کردم

0k6q_12.jpg


این هم عکس نهایی.... هورا

هورا

من که فکر میکنم خیلی خوشگله... البته کی میگه ماست من ترشه


جمعه هم خونه خواهر مهمون بودیم

مهمونی خداحافظی برای داداش گرفته بود

ehm9_13.jpg


کلا شش نفر بودیم و اندازه شونزده نفر غذا درست کرده بود

گراتن سیب زمینی- سمبوسه- ساندویچ مرغ و قارچ- ساندویچ ژامبون- بندری - میگو سوخاری- مرغ سوخاری- جوجه کباب- خورشت قیمه بادمجان - دیگه از سالادها و دسر ها و اینا چیزی نمیگم

شنبه هم بعدازظهر رفتیم خونه ی اونیکی خواهر (خانه مغز بادوم)

برای شام نگهمون داشتن و اونا هم کلی غذا به خوردمون دادن

فکر کنم باید این هفته کلا ترک غذا کنم تا جبران این یکی دو روز بشه....




پ ن 1 : این روزها اونقدر آرامه که به آرامشش شک میکنم

پ ن 2 : خواهر قول یک لباس زیبا را بهم داده باید پارچه ش را همین یکی دو روزه بخرم

پ ن 3 : آقای دکتر بهم قول یک دیدار یهویی عاشقانه دادن... نمیدونم کی اما ذوق دارم

پ ن 4 : خیلی مراقب سلامتیتون باشین... این روزها یادآور روزهای سختی در سال گذشته است برام... حتما در پست بعدی خواهم نوشت...

پ ن 5 : بعضی از دوستای وبلاگی تو کل روزهای تعطیلی با من و در خاطر من بودن...

پ ن 6 : دلم برای همتون به شدت تنگ شده

نظرات 29 + ارسال نظر
دلژین یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:01 http://delzhin313.blogsky.com

میگمممم میخوای نگهش دار واسه خووودت خیلییی خوشگله
به به نوووش جووونتون
منم از بس جمعه با بانو خوردیم جرات ندارم غذا بخورم عصن

پیشنهاد وسوسه برانگیزی دادی
ببینم میشه صاحب جدیدش را گول زد و یه طوری برش دارم برای خودم

حالا بزار نزدیک ظهر بشه... همچین میپریم سروقت غذا
من که شکمو هستم و میدونم ظهر که بشه دوباره روز از نو روزی از نو

دخترشیرازی یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:11

وااااای چه خوشکل شده خانم واقعا احسنت
...........................................................
عاقا من دیشب از دیروز ظهر تا حالا غذا نخوردم
الآن دیگه واقعا گشنم شد من از او دیس برنجو موخام
نوش جونتون

برنج شمال
زعفران مشهد ... بفرمایید در خدمت باشیم

جات خیلی خالی بود
خوش به حالت من این چند روز چند برابر همیشه خوردم

نازنین یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:11 http://khalvate-man.blog.ir/

خیلی خیلی خوشگل و فوق العاده...
مبارکه آقای برادر..
غذا هم نوش جان الان دلم اکثر چیزایی ک نوشتیو خواست... :))

من دوتا برادر دارم این رفتنی ک مینویسی برای من فکر کردنش خیلی سخته... :(

وای رفتن همیشه سخته
من یه دونه برادر دارم

صحرا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:16

وای عالی شده گندم، چه ترکیب رنگ چشم نوازی

عروس خانوم تو چشمات خوشگل میبینه

دلژین یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:22 http://delzhin313.blogsky.com

اخه من چون خودم تنهام مخصوصا غذا نمیذارم :)) دیروز فقط ی تیکه ماهی گذاشتم فقط احتمالا امروز بزنم تو کار تخم مرغ

به به
من کلا خوردنی باشه با لذت میخورم
حالا هر چی
با سبزی و ماست... به به

شاذه یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 10:26 http://moon30.mihanblog.com

سلااااام تیلوجانم
دلم برات یه ذره شده بود
به به چه پتوی خوشگلی! مبارک باشه
منم وسوسه کردی شروع کردم. این دو سه روز دو سه تا مربع بافتم بعد از هزار سال. الان گمونم بیست و پنج تا شدن. چه خوبه اینقدر تاثیر خوب روم میذاری
درباره غذا اصلا حرف نمی زنم امروز روز دیگریست و می خوام حسابی ورزش کنم و کم بخورم انشاءاللهههه...
دیدار عاشقانه ات حسابی دلچسب باشه الهی

عکس همینا که بافتی را بزار ببنیم کیف کنیم
خیلی خوشگل میشه من که خیلی دوستش دارم
وای از غذا
ممنونم

اذر یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 11:07 http://azar1394.blogfa.com

وااااااااااااییییییییی
چقد خوردنی
ما هم تو 3 روز فقط مهمون بازی
الان باید خونه رو ببینی .منفجر شده ولی در کل خوب وخوش گذشت
چهل تیکه قشنگه
دوست دارم ی کوچولوشو ببافم.چ جوری به هم وصلشون کردی


وای راست میگی یادم نبود بعد از مهمونیا خونه چه شکلی میشه راست میگی
ولی ما چون تعدادمون کم بود زیاد خونشون منفجر نشد
ممنونم از تعریفت
با میل مربعها را بافتم ... دورشون را با قلاب بافتم و بعد با سوزن وصل کردم

Meredith یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 11:38 http://san-antonio.blogsky.com

واااااای چه پتوی خوشگلی...چقدر عالی!
اوووه چه غذاهایی. :) اگه من بودم احتمالا بعد از غذا منفجر میشدم بس که میخوردم

ممنون از تعریفت عزیزدلم
خب البته منم تا انفجار فاصله ای نداشتم

خاله ریزه یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 12:00 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

اوه اوه عجب پست رنگی رنگی ای.. هم پتو خوشگله هم میز غذای هوس برانگیززز... نوش جونتون ..
هدیه مناسب و قابلیه. مبارکش باشه

ممنونم
از همه تعریفات
ناقابله برای شما...

روشن یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 12:12

واقعا خوشگل شده منم وسوسه میشم یکیشو داشته باشم ن ک خودم ببافم
یادم باشه یبار خونه اون خواهر کدبانوت ی سر بزنمو دلی از عزا دربیارم

سفارش بده خودم برات ببافم تازه روشن شده ی عزیزم
اوه
اون خواهر من خودش یه پا سرآشپز... بس که غذاهای هوس برانگیز و خوشمزه میپزه

گلشن یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 13:05

خیلی قشنگ شده تیلو جانم کاش منم از این هنرا داشتم

سلام عزیزم
کجایی اینهمه کم پیدایی
واقعا کسایی که بافتنی بلد هستند میدونن که این مبتدی ترین کاری هست که میشده من انجام بدم

هدی یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 13:20

سلام خیلی خوشگل شده عالی دستت درد نکنه خیلی قشنگ و خوشرنگه
منم یکی از اینها برا دخترم کادو دادن البته با قلاب بافته شده زیرش هم ساتن زدن
دلم ضعف رفت برا یهویی عاشقانه ات زود بیا برامون تعریف کن ان شاالله با خبر های خوب بیایی
غذاهای خواهری هم نوش جان

ممنون از تعریفت
یهویی عاشقانه هنوز رخ نداده
قراره یهو رخ بده ...ز مانش معلوم نیس

گلشن یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 14:15

خب به منم یاد بده دیگه:(

بیا شروع کن
مردیت هم میخواد بافتنی شروع کنه

سارا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 14:36

سلام تیلو جان ، بسلامتی خوشی همیشه ان شاالله عزیزمچقدر قشنگ هست پتوی چل تیکه زیباتون هنرمند تیلو عزیز تبریک
ناخن هام دارن بلند میشن همچنان بر عهد و چالشمان هستم

امروز روز بیستم هست.... آفرین
منم هستم
گاهی سخت میشه
گاهی عین مو نازک میشه
اما هنوز نزاشتم پاره بشه

سارا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 14:59

سلام تیلو عزیز
همینطوره عزیزم اما خداروشکر بیست روز رو به سلامت گذروندیم و با توکل به خدا ادامه میدهیم ان شاالله عزیزم


بازم ازت ممنونم ساراجان

The Conqueror Worm یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 15:33 http://lunacy.blogsky.com/

ای جانم چه قدر این کار هنریتون خوشگل شده رنگ های گرم و زنده ای داره وقتی تو پست های سابق ازش حرف میزدی تصورم یه چیز دیگه بود الان که دیدمش واقعا خوشم اومد.

ای بابا
چقدر شرمنده کردین منو
لطف دارین

نازلی یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 15:44

وای وای وای
چه خوشکل شده تیلو
کی دلش میاد اینو بندازه روش ؟
چه رنگهای شادی
منم میخوام
منم بر چالش استوار بودم تا علی جفت پا پرید رو چالشم
حسش شد تعریف میکنم تیلو


چشمات خوشکل میبینه
ناقابله
ای بابا تعریف کن ببینم چی شده

سارا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 19:08

سلام تیلو جان ، خواهش میکنم عزیزم من خیلی ممنونم ازتون تیلو عزیز

نه من تا آخر عمرم یادم میمونه که سارا نامی... اومد و جرقه ی این چالش را زد و این اتیش امید را تو دل خیلیا روشن کرد... من میدونم که خیلیها دارن با این چالش با عادتهای بدشون مبارزه میکنن
من میدونم که خیلیا با این چالش دارن یه حرکت بزرگ را تجربه میکنن
من که دعا گوت هستم دختر

امیر یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 19:46

سلام
نمیدونم اصلا ماست داری که یبخاد ترش باشه یا نه ؟
اما اگه داری ترش نیست و خالا حالا هم ترش نمیشه اینو با ضریب اطمینان بالای صد درصد گفتم
تیلوی عزیز
طرح زیبایت بسیار زیبا و دارای هارمونی شیک و دلنشینی است . هنر نزد اصفهانی و خصوصا تیلوی عزیز است و بس
رنگ های زیبا در مربع های های متقارن هر انسانی را یاد عالی قاپو میندازه
میدونی هر چیزی کز دل براید لاجرم بر دل نشیند و تو (شما) نه با دستت که با دلت نقش زدی پس خواه ناخواه دلنشین و موجب آرامش روح و جان پرور است .
بزار کمی هم از بعد فلسفه بگم
این چهل تیکه نام داره و میدونی چهل هم عدد کامل است ادم تو چهل به نهایت کمال زندگی میرسه . فرزند را بعد از چهل روز غسل مخصوص میدن در گذشته را مراسم چهلم میگیرن ْ پیامبر در سن چهل سالگیز به نبوت رسید . توپ چهل تیکه از نوع درجه یک توپ ها بود . در مجموع عدد چهل بر سایر اعداد سلطان است و پتوی چهل تکه تو هم اشرف سایر پتو هاست و حیف است که فقط رو انداز باشد بلکه باید جایی باشد که مدام چشم نواز و منظر دیدگان باشد
پس دستانی که خلاقانه و با عشق این را خلق کرده لایق بوسیدن (از بعد تشکر و تقدیر) است

کی میره این همه راه را....
اینهمه تعریف کردی الان یه غرور عجیبی در خودم حس میکنم
الان حس و حالم عوض شده

امیر یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 19:48

سلام
الان که اینو برات می نویسم تهران میدون جمهوری هستم و با دیدن کافی نت طاقت نیاوردم و امدم که جویای حال و احوال خودت و وبلاگ ات باشم ممنونم از اینکه منو تنها نذاشتی و بهم سر زدی
دلم برا همه دوستان تنگ شده است

هورا
ای دوست مسافر
چقدر خوبه که یادمون هستی
هورا

سارا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 21:59

سلام تیلو عزیز ، خیلی ممنونم عزیزم من هم دعا گوی شما و تمام دوستان عزیز هستم و از خداوند میخواهم ان شاالله همیشه موفق و سلامت و شاد باشید خیلی متشکرم تیلو جان

من و تمام دوستام هم از شما متشکریم

بهار شیراز دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 08:28 http://baharammm.blogsky.com/

خیلی زیبا شده تیلو... چند بسته کاموا برده ؟ دارم وسوسه میشم

وسوسه ی شیرینی هست... بخصوص اگه برای هدیه باشه
تقریبا بیست و چهارعدد

رسیدن دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 09:05

سلام عزیزم خوبی . به به چه خوشکل شده . دستت درد نکنه خانم هنرمند . امیدوارم همیشه تنت سلامت باشه . امیدوارم داداشت هم هر جا هست موفق و سالم باشه . همه خوشی ها از آن تو عزیزم .

سلام به روی ماهت
ممنونم خانوم مهربون

شبنم دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 12:10

سلام استثنایی شده واقعا بسیار زیبا زیبای زیبای زییییبا عالی
می گم اریب آخر رنگ بنفشو چرا صورتی زدی اون وقت؟؟

اخه من بدون محاسبه رنگها را بافتم
قصدم این بود که رنگی رنگی بشه
بعد یهو دلم خواست به این رنگی رنگیا نظم بدم
دیگه همین تعداد مربعی که داشتم را نظم دادم

شبنم دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 12:13

آخر آبی هم نارنجی زدی که ؟؟؟

رسیدن دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 12:47

چقدر دلم آب شد برا این خوراکی ها کدبانو خانم . کاش بگی چی هستن.

نوشتم که براتون
کدومش را بگم
هر کدوم را بگی برات میگم خوشگل خانوم

رسیدن دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 12:50

البته نوشتی چی بوده کلا . اما بیشتر اون ساندویچه نظرم جلب کرده که چطور درست شده

اوه اینا را که نباید بلد باشی درست کنی
باید خودت را لوس کنی بری خونه خواهر بخوریشون....
خارج از شوخی نمیدونم کدوم را میگی .
دقیق تر بگی برات توضیح میدم

ساناز دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 12:54 http://sanaz1359.persianblog.ir

روتختی خوشگل شده. آفرین به این همه حوصله.

واقعا حوصله میخواست
خیلی زیاد

Juddya سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 09:07 http://juddya-abbot20.blogsky.com

سلااامممم
چه پتوی ناااازی :-)

سلام
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد