روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دیر هنگام...

سلام دوستای خوبم

روزتون بخیر

صبح رفتم کلینیک دندانپزشکی

ساعت هشت و نیم نوبت داشتم و میدونید که کلینیک مثل مطب نیست همیشه مقدار تاخیر داره

یه سری کار هم برای پذیرش و پرونده و ...

این بود که زودتر رفتم

کارهای اداری را انجام دادم

توی سالن انتظار در دنج ترین گوشه نشستم

آفتاب خوشرنگ صبحگاهی از پنجره ها روی کف براق سالن میدرخشید

باد خنک اسپلیت ها هم دما را مطبوع کرده بود

قرآنم را درآوردم و شروع کردم به خوندن

(اگه یه روزی یه دختری را دیدین که در نامتعارف ترین جای دنیا داره قرآن میخونه .... اون منم)

از شلوغی سالن میشد فهمید که دیرتر از ساعت مقرر نوبتم خواهد شد

و من که مشغول قرآن خوندن بودم و اصلا به ساعت نگاه نمیکردم

نزدیک یک جز خوندم ... نشانگر قرآن را گذاشتم و توی کیفم جاش دادم...

نگاهی به اطرافم انداختم ... نور و سایه  در حال پای کوبی بودن

درختای بلند... سالن انتظار طبقه دوم...

دیدم ساعت نزدیک نه و نیم هست و هنوز نوبتم نشده

تبلتم را درآوردم و رمانی که این روزها میخونم را باز کردم

نه حرص خوردم

نه مثل خانوم کنار دستی هزار دفعه رفتم سرک بکشم ببینم چی شده که نوبتم نشده

نه به گوشیم توجهی کردم و ......

سر صبر در حال خوندن کتاب بودم که صدام زد...





پ ن 1: برای انجام کارهای مربوط به روکش رفته بودم و اصلا درد نداشت

پ ن 2: ترس هم نداشت

پ ن 3 : میخواستم در راه برگشت برای خودم جایزه بخرم اما گرمای هوا مانعم شد

پ ن 4 : امروز15 روز از چالشی هست که با کمک دوست عزیزم سارا شروع کردیم و با تعداد زیادی از دوستای خیلی خیلی عزیزم داریم ادامه میدیم... من 15 روز را با موفقیت کامل پشت سر گذاشتم... حتی یک خطا نکردم... و امروز صبح توی آینه به خودم لبخند زدم

پ ن5: دلم کمی شادی های دخترانه میخواهد

نظرات 12 + ارسال نظر
امیر سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 14:24

سلام
افرین که قرآن خوندی و قرآن همراهت هست انشالله که با نور قرآن همیشه همدم باشی
حالا شدی یه خانم خوب و دوست داشتنی و با صبر و حوصله اگه من بودم همش تو تلگرام چت می کردم ولی تو با متانت و حوصله صبر کردی
و سایه روشن سالن انتظار به نوعی آرامش بخش بوده برات هر چند در محیط پر استرس دانپزشکی باشی
در مورد خطا نکردن باید بگم که پدری یه پسر داشت که زود عصبی می شد و حرفای بد و ناراحت کننده می زد یه روز باباهه به پسرش گفت هر گاه عصبانی شدی و خطایی کردی یه میخ به دیوار بکوب پسر هم همین کار را می کرد یه روز دید تعداد میخ ها زیاد شده از آن به بعد سعی کرد کمتر عصبانی بشه تا جایی که دیگه اصلا خطا نمی کرد پدر بهش گفت به ازای هر کاری که عصبانی می شدی و الان نمیشی یه میخ را بکش رسید روزی که هیچ میخی به دیوار نبود به پدر گفت بابا دیگه میخ به دیوار نیست . پدر گفت درسته میخ نیست اما جای میخ تا همیشه مانده است پس سعی کن که عصبی نشوی و اگه عصبی شدی کسی را آزرده نکنی که اثرش مثل میخ بر جا می مونه

من همیشه همینطوریم... قرآن هم بهم آرامش عجیبی میده
البته چالش من به طور مستقیم خودم را نشانه میره... ولی خوب درسته... جای اون میخ ها همون رنجی هست که دیگران به خاطر غصه های من میکشن... امیدوارم ازش موفق بیرون بیام

دل آرام سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 15:12

چه خوب که قرآن می بری با خودت:)
من اینطور وقتا یا صلوات می فرستم یا سوره هایی که حفظم می خونم. کیفم از یه حدی نمی تونه سنگین تر باشه/ گردن درد می گیرم.

تبریک میگم بابت موفقیت 15 روزه. امیدوارم به 365 برسی

ممنونم بابت ارزوی خوبی که کردی
امیدوارم


راستش را بخوای منم نمیتونم کیف سنگین حمل کنم
اما این قرآن که خواهرم برام خریده یه کاغذ مخصوصی داره که وزنش کلا به صد گرم هم نمیرسه... خیلی خیلی سبکه
و همیشه همراهم

دل آرام سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 15:16

چه قرآن خوبی

عالیه
از اون هدیه هاست که ادم از جونش جداشون نمیکنه

حامد سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 15:49 http://hamed-92.mihanblog.com

من بعضی وقتا که مجبور میشم با مترو برم جایی خانومهایی رو میبینم که قرآن میخونن تو سالن انتظار از این به بعد اگه دیدم حتما یاد شما میافتم

واسه موفقیت توی چالشتون دعا میکنم اونطوری که من شناختمتون شما دختر با اراده و مصممی هستین حتما موفق میشین

چه خوبه بدونی یکی از راه دور با دیدن یه چیزی یادت میفته
ممنونم
امیدوارم اینطوری باشه
وقتی این حرفا را از دوستام میشنوم نمیتونم کم بیارم... بخاطر باور دیگران هم که شده باید بر این بیماری غلبه کنم

اتشی برنگ اسمان سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 15:58

چ دختری به به

چه مامان گلی به به
نی نی چطوره؟

The Conqueror Worm سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 16:46 http://lunacy.blogsky.com/

چه دختر خوبی هستی تو ، در حضور آفتاب خوشرنگ مطالعه کردی و از دکتر هم نترسیدی.

ممنون از تعریفتون اما...
ترسیدم
به روی خودم نیاوردم

سارا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 17:02

سلام تیلو عزیز ، ان شاء الله چالش را به سلامت پایان میبریم ، شما موفق خواهید شد ان شاء الله ، تیلو جان خیلی ازتون ممنونم ، همیشه هم براتون از خداوند موفقیت و سلامتی و سعادتمندی را خواهانم ان شاء الله

منم دائما دعا گوت هستم
با این پیام های خوبی که میزاری
بخصوص پیام قرآنیت
ممنونم که منو به این سمت سوق دادی

سارا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 17:29

سلام تیلو عزیز
خیلی ممنونم تیلو جان من هم همینطور
خواهش میکنم تیلو عزیزم لطف دارید خیلی متشکرم

امروز روز عشق به آبجیه
باید به تمام خواهرات بگی که عاشقشونی چه خواهر خودت چه کسایی که برات مثل خواهرن!
تقدیم به خواهر های خوب دنیا

وای نمیدونستم
آبجی جون روزت مبارک
الهی همیشه سالم و شاد و بدون چالش باشی

سارا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 18:05

مرسی آبجی جون همچنین

شاذه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 21:34 http://moon30.mihanblog.com

چه خوبه که آرامش داشتی. عکس العمل منم معمولاً اینجور وقتا همینه. هم به نور و سایه ها توجه می کنم. هم قرآن می خونم هم رمان
ولی همه اش رو گوشیمه. قرآنم رمانام و تمام ارتباطاتم...

وای
ببین چقدر شباهت
منم روی تبلتم قرآن دارم اما از روی خوده قرآن یه حس دیگه داره برام

دخترشیرازی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 08:49

تیلو تیلو تیلو تیلو
من میدونم تو خیلی قوووووی هستی
از پس هر کاری که اراده کنی بر میای
مطمینم 15 روز دیگه اصلا هیچ نام و نشانی ازش نیست

انشاله
انشاله
خدا از زبونت بشنوه عزیزدلم

نازنین چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 11:31 http://khalvate-man.blog.ir/

روکش دندون مراحل اخرش درد داره ک باعث خون اومدن لثه هم میشه وگرنه در کل نسبت ب بقیه کارای دندون پزشکی خیلی بهتره...

پ ن4:شما فوق العاده ای و من میدونم موفق میشی

خودت فوق العاده ای که اینهمه خوبی
همون دیروز هم که دندونم را تراشید بی نهایت خون اومد
و اذیت شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد