روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از یک قرار عاشقانه

سلام

صبح شنبه مردادیتون بخیر

امیدوار دلهاتون مهر این روزهای ملتهب تابستانی گرم و لبریز از عشق باشه

با اینهمه ابراز لطف و محبت از طرف دوستای عزیزم

چه خصوصی ها ... چه عمومی ها و حتی خاموشهایی که سکوت میکنید

باید بعد از قرار عاشقانه از عاشقانه ها بنویسم

باید بنویسم حتی اگه بعد از قرار عاشقانه ، بدترین دلتنگی بیاد سراغ آدم ... نباید لحظه های خوب یک قرار را فراموش کرد

نباید یادم بره که زنگ زدم بهش و گفتم کجایی: و گفت دیر میرسم... و چند دقیقه بعد در را باز کرد و اومد داخل دفتر

و من که نمیدونستم از ذوقم چطوری جیغ بزنم

کنار هم چای سبز و دارچین با بیسکوییت خوردیم...

همون اول بعد از سلام دعوا کردیم... (هنوز بلد نیستیم بعد از چهل روز که هم را میبینیم درست به هم ابراز دلتنگی کنیم)

بعد خیلی زود آشتی کردیم

کنار هم بستنی خوردیم

کنار هم لحظه های بی نظیری گذروندیم

ناهار خوردیم

حرف زدیم

باز دعوا کردیم... باز آشتی کردیم

دفترچه ی زمانبندیش را برداشتم برای خودم

آهنگ گوش دادیم

حرف زدیم... حرف زدیم... حرف زدیم

و بعد وقت تمام شده بود.. حتی یک ساعتی بیشتر از هر بار... بغض کردم...

دلم نمیخواست بره

دلم میخواست بمونه... تا ابد بمونه... دیگه اصلا ازش دور نشم

اخم کرد

گفت منطقی باش

نگفت که منم دلتنگم ... نگفت که منم دلم میخواد نرم... نگفت منم الان بیقرارم

گفت منطقی باش

و من دلم شکست.. یه حالی شدم ...

بغض کردم... و اون رفت....



اما این بغض زیاد دوام نیاورد

مامان زنگ زد

یه عالمه مهمون برای جمعه دعوت کرده بودن

رفتم با مامان و بابا خرید

بعدش سر زدیم به عمه

بعد اومدیم تا ساعت سه نصفه شب با مامان تو آشپزخونه بودیم

من کیک پختم

مامان یه کمی آلبالو رو با شکر برای شربت فردا قوام آوردن و مایع شربت تازه تهیه کردن

من دسر درست کردم

مامان به کارهای غذا رسیدگی کردن

صبح جمعه با گریه از خواب بیدار شدم... تو خواب دلم براش تنگ شده بود.. اینقدر اشک ریختم تا آورم شدم

خیلی زود بود... ولی باید میرفتم کمک مامان

شروع کردم به جارو و گردگیری نهایی

بعدش تی کشیدم

مامان دونه دونه کارهای غذا را آماده میکردن

بدو بدو سالاد کاهو و کلم و کلی مخلفات آماده کردم

بعد شربت درست کردم

لیوانها را روی میز چیدم

کیک ها را برش زدم و توی ظرف چیدم

ظرف های لازم را آماده کردم

سالاد ماکارونی درست کردم

میوه ها را شستم و چیدم

وای ساعت نزدیک یازده و نیم بود که یکی از خواهرا اومد

منم بدوبدو رفتم دنبال کارهای خودم

زنگ زدم به آقای دکتر... بازم بغض... دلتنگم... بداخلاقی کرد... گفت این دلتنگیت کلافه ام میکنه

میدونی اوضاع همینه

نگفت منم دلتنگم ... نگفت منم عین تو کلافه ام ... نگفت منم تو رو میخوام

گفت میدونی اوضاع همینه...

....

دوش گرفتم و مهمونی به بهترین شکل برگزار شد

مهمونها حدودای ساعت 5 رفتن

ما موندیم و خواهرام و مغز بادوم شیطون

گفتیم

خندیدیم

شیطنت کردیم

سربه سر هم گذاشتیم

و بعد یادم اومد نماز نخوندم... رفتم اتاقم... باز بغض و دلتنگی گلوم را گرفت

نماز خوندم

قرآن خوندم

زنگ زدم ...


دیگه تعریف کافیه...

فقط اینکه خیلی دلتنگم

فقط اینکه اینبار بی قرار شدم

فقط اینکه آرومم نکرد ... بیقرارم کرد

جای انگشتاش روی میز کارم هست.... بوی تنش را اینجا حس میکنم... دست زده به خودکارام و من روی تک تک خودکارها دست کشیدم

 لیوانی که چای خورده ... فنجانی که نسکافه خورده ......

دلتنگی حسیه که میتونه آدم را دیوانه کنه




اما باید بگم ... قرار عاشقانه آخرش ، قراره عاشقانه است

پر از لحظه های بکری که حتی بی تکرارن

پر از تپش ها و نگاه ها

لحظه های عاشقانه ...گاها میتونن آدم را به خدا برسونن....



پ ن 1: میخواستم پشت سرش نماز بخونم ... یادم رفت

پ ن 2 : میخواستم باهاش برم امامزاده نزدیک ... یادم رفت

پ ن 3 : میخواستم کف دستش بنویسم دوستت دارم... یادم رفت

پ ن 4 : عودمون را یادمون رفت روشن کنیم

پ ن 5 : دلستری که خریده بودم مالت کلاسیک بود و برای هردومون خیلی تلخ بود.. اما خندیدیم و خوردیمش

پ ن 6: بوی عطرش را در فضای دفترم حس میکنم


پ ن 7: جواب های اون پست « اگه » را یادم رفته بود خودم بنویسم... همین الان تکمیلش کردم

نظرات 26 + ارسال نظر
دل آرام شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 10:40


اوخی.
نمی دونم چی بگم. فقط اینکه مردا سخت دلتنگیشون رو بروز میدن. مخصوصا رو در رو.
من یه بار به همسرم گفتم من این همه دلتنگم تو یه بار نمیگی. گفت من مردم. غرور دارم. سختمه هی بگم. ولی تو بدون که من دلم برا نفس کشیدن با تو هم دلتنگ میشم چه برسه به بقیه ی چیزا


اره
راست میگی
واقعا اونا مردای مریخی هستند و ما ونوسی ها گاها درکشون نمیکنیم

دخترشیرازی شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 10:44

و این لذت بخش ترین و عذاب آورترین دلتگیه عمر آدمه که حسه مرگ میده به آدم
آره باید منطقی بود تیلو باید درک کرد باید فهمید چون خودمون خواستیم
و بازم خودمون میخوایم حتی اگه تو شرایط بدتر از اینا باشیم بازم می خوایم
خدارو چه دیدی شاید همه چیز عوض شد و شد باب میله تیلو بدون جدایی..بدون یغض دلتنگی..بدون چچچچچچچچند روز انتظار برای قرار عاشقانه...بدون هیچ مخفی کاری...
واااااااای احساساتی شدم و اشک تو چشمام................

عزیزدلمی
چقدر خوبه که یکی همجنس خودم این حرفا را میزنه
چون وقتی آقای دکتر این حرفا را میزنه تازه بدتر میشم به جای اینکه بهتر بشم
انگار از اون یه انتظار دیگه ای دارم
انگار ازش یه حرفای دیگه ای میخوام

دخترشیرازی شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 10:48

هیچوقت نمیشه غرور این مردارو درک کرد
مطمین باش آقای دکتر از شما خیلی خیلی خیلی حال بدتری داره
اما باید و مجبورا به روی خودش نیاره تا تو بیشتر بهونه گیری نکنی بغض نکنی و خودتو اذیت نکنی

دقیقا همینه که میگیا
بعضی وقتا درک کردنش برام محاله
انگار میشه یه کتاب با یه زبون بیگانه که من هیچی ازش نمیفهمم
اره واقعا میفهمیدم که حال خودش بدتره... اما بازم مثل دختربچه های لوس و لجباز بدتر میکردم

بهار شیراز شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:01

دیروز همسرو از یکی صحبت میکرد که کارش سه هفته کار یه هفته مرخصیه . منم گفتم وای خیلی سخته . دوری رو چطور تحمل می کنند. اونم نه گذاشت نه برداشت گفتش که سخت نیست که ، در عوضش پول درمیاره . عامو اینو گفت شدم یه گوله آتیش ... طفلک پشیمون شد از حرفش ... تا کلی منت کشی کرد و گفت من منظورم به خودمون نبود که . همیجوری گفتم
عاموووو اصلا این مردا بلد نیستن حرف بزنن

وای میبینی
با یک کلمه همچین آتیش به پا میکنن
خوبه میدونن بعدش هم خودشون باید منت کشی کنن و این آتیش را خاموش کنن

بانو سین شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:08 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

عزیزمممممممممممم همیشه عاشق باشی و پر از قرار عاشقانه بدون دلتنگی اوایل دوستی آقای همسر تهران کار نمیکرد 3 هفته میرفت یک هفته میومد تو او یکهفته از دلتنگی همش باهاش دعوا میکردم ایشالا دلتنگی ها همش تموم میشه

وای
پس این دعوا از سر دلتنگی ماله ما نیست
همه اینو تجربه کردین
البته از آقای دکتر بعیده... ولی خب کاریش هم نمیشه کرد

دخترشیرازی شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:08

و مرد است دیگر...

ای بابا
خوبه همه هم میدونیم بازم غصه میخوریم

دخترشیرازی شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:29

والا

ساناز شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:48 http://sanaz1359.persianblog.ir

اصلا وقتی به جدایی و فراق میرسه مزه شیرین دیدار هم از بین میره. من هم این لحظات تلخ رو داشتم زمانیکه با همسرم نامزد بودیم. عکس العمل همسرم درمقابل بیقراری من دقیقا مثل آقای دکتر شما بود. آی که حسابی حرص میخوردم از دستش.بعدها به من میگفت که اون هم از لحظه خداحافظی و دوری چقدر متنفر بوده.


حرفهای مشترک آدم را آروم تر میکنه

حامد شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:49

تو که مثله اونا نیستی؟

معذرت میخوام متوجه نشدم
مثل کیا؟

Meredith شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:55 http://san-antonio.blogsky.com

سلام تیلو جاااان عزیزم
من اصن حال میکنم این روزانه هاتو میخونم. کاشکی منم مث تو ظرایف زنانه داشتم. من هیچ وقت کیک نپختم :| شربت درست نکردم :/ غذا و دسر درست نکردم.هیچ وقت کارای مهمونی رو انجام ندادم تاعزه قرار عاشقانه هم نرفتم
امیدوارم رابطه تون با هم خوب بشه.و همه چیز عالی جلو بره و یک روز برسه که برای همیشه کنارت باشه که دلت تنگ نشه

خانوم دکتر
شما هم هنرهای مخصوص خودت را داری
همه که مثل هم نیستن و اینه که همه چیز را زیبا میکنه

اذر شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:10 http://azar1394.blogfa.com

من هم متوجه نمیشم .مثلا اگه بگن من هم دلم تنگ میشه برات غرورشون شکسته میشه.خوب این حرف که حرف بدی نیست.ضعفی توش نیست.
اوضا ع همینه خیلی حرف بدیه .یعنی هیچی قابل تغییر نیست


دقیقا حق باشماست
مگه چی میشه که بگن

حامد شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:13

این دختر شیرازی و امیر

مگه چیکار کردن دختر شیرازی و امیر آقا؟
دقیقا مگه چی شده ؟
چه شکلی هستند؟

هدی شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:25

سلام تیلو جان خوبی
دلم گرفت دلتنگی و دوری سختته سخت سخت
ان شاالله رفع بشع این دلتنگیها و دوریها بهم برسید در کنار هم زندگی شیرینی رو شروع کنید

عزیزمی شما
ممنونم

گلشن شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:45

می دونی? یه چیزایی برات نوشتم اما بعد فکر کردم تو الان شکلاتی گرما ببینی آب میشی، حیفی

عمرا من گرما ببینم آب بشم
من عین گندم هستم گرما ببینم طلا میشم

فرساد شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 13:15

سلام
حال خوب یعنی اینکه هم دیگر را دارید و اینطور عاشقید
به آقای دکتر غبطه می خورم
هرجند که باور دارم عشق هم یک موجودی که در تعامل دوطرفه به وجود میاد و بزرگ میشه

درضمن از آقای دکتر به دل نگیر یک مرد طبیعی همین طور

سلام به روی ماهت
اذیت هم زیاد میکنما... غبطه نخورید
بعله دقیقا عشق یه موجود زنده است... و نیاز به نگهداری و رشد داره

واقعا همینطورین؟ همه؟

شبنم شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 13:47

سلام مدت زیادی نیست که خواننده تون شدم از ته ته دل آرزو می کنم عاشقانه هاتون در کنار هم همیشه دوام داشته باشه تو وبتون در مورد آشنایی با آقای دکتر خوندم ولی چرا بعد این همه سال تلاش برای وصال نمی شه نمی دونم !
البته اگه دوست داری بگو

همیشه قرار نیست ته عاشقی وصال باشه
گاهی فقط باید عاشق باشی

حامد شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 15:49 http://hamed-92.mihanblog.com

سلااااام بر تیلو خانوم
اصلا آدم باید اول صبح بیاد وبلاگتون کلی انرژی بگیره بعد بره وبلاگ خودش و بقیه دوستان
اصلا انرژی خاصی توش هست یه بوی زندگی یا یه همچین چیزی که من نمیدونم چیه، آدم هر روز منتظر یه اتفاق شیرین دیگه س حتی اگه از غم بنویسین آخرش رو خوب تموم میکنید

قرار که یک نواخت بشه قرار نیس که باید خنده باشه گریه باشه قهر باشه ..... باشه والااااا
نه اینکه مردا نخوان اینچیزا رو بگن که منم دلتنگتم ولی دوس دارن از حرف زدنشون از نوع نگاهشون یا حرکاتشون فهمیده بشه شاید اینجوری دوس دارن
ایشالا عشقتون برقرار باشه

ای بابا از دست شما مردا
اینهمه سخت هستین
بابا یه کمی آسون باشین...


ممنونم از اینکه از انرژیم تعریف کردین

حامد شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 15:50 http://hamed-92.mihanblog.com

سلااااام بر تیلو خانوم
اصلا آدم باید اول صبح بیاد وبلاگتون کلی انرژی بگیره بعد بره وبلاگ خودش و بقیه دوستان
اصلا انرژی خاصی توش هست یه بوی زندگی یا یه همچین چیزی که من نمیدونم چیه، آدم هر روز منتظر یه اتفاق شیرین دیگه س حتی اگه از غم بنویسین آخرش رو خوب تموم میکنید

قرار که یک نواخت بشه قرار نیس که باید خنده باشه گریه باشه قهر باشه ..... باشه والااااا
نه اینکه مردا نخوان اینچیزا رو بگن که منم دلتنگتم ولی دوس دارن از حرف زدنشون از نوع نگاهشون یا حرکاتشون فهمیده بشه شاید اینجوری دوس دارن
ایشالا عشقتون برقرار باشه

دلژین شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 15:50 http://delzhin313.blogsky.com

الان خوبی دیگه ؟

عالی

شاذه شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 17:36 http://moon30.mihanblog.com

ترانه شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 21:45

سلام خانومم تیلو تیلوی مهربون در رابطه با دل تنگی باید بگم خیلی سخته و یه جورایی ادم منحل میکنه و خب بهتره اقایون هم مثل خانوما احساسشوون بیان کنن حداقل بخاطر خانوم ها این کار بکنن این جوری خیلی خوب میشه

خب من که اینا را میدونم
اینا را باید به آقای دکتر بگین

گیلاس سرخ شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 22:53

میدونی تیلو اینکه ابراز دلتنگی نکنن بنظرم خیلی بهتره چون وقتی اونم بگه دل تنگه اوضاع خیلی سختر میشه. اینکه بدونی دوتایی دلتنگین دوتایی بیقرارین اما نشه هیچ کاریش کرد طاقت آدم کمتر میشه غصه ش بیشتر میشه.
وقتی طرف مقابلت بگه اوضاع آرومه و مشکلی نیس تو هم سعی میکنی آروم باشی و به خودت مسلط بشی.
وقتایی که حضرت آقا ابراز دلتنگی میکنه خیلی ناراحت میشم.

عزیزم
شاید هم که اینطوریه که شما میگی
شاید واقعیت همینه که اونا مرد هستن و باید عین کوه سفت بایستن

نازلی یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 10:57

عشق رو همین دلتنگی ها قشنگ میکنه تیلو
مردا همینن عزیزم استعداد شگرفی دارن در سه سوت به عرش ببرنت و با حرفاشون با سرعت نور با مخ به زمین بزننت
خب تقریبا اینکه ما زنها چیزی بشنویم که دوست داریم یک چیزی در حد معجزه هست که در مواقع نادر و اکقرا ناخواسته اتفاق می افته
بدترین حالت مردا اینه که با م اهمیت نشون دادن نگرانیت بخوان آرومت کنن
البته طفلکا فکر میکنن دارن کار خوبی میکنن اما درست حکایت همونه کحه شش ساعت برای کی دردد دل میکنی بعد طرف برمیگرده میگه: چی بگم والا


خیلی خوب گفتی


نازلی گمت کردم... کمکم کن

خاله ریزه یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 12:00 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

کلی هیجان زده شدم از قرار عاشقونتون.. کیف کردم

عزیزمی

نازلی یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 12:20

اوووووه چقدر غلط تایپی داشتم
کلا من همیشه انگار دویدن دنبالم

فدای سرت
منظور را که برسونه کافیه دیگه

الا یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 20:47

رسید مژده که ایام "دلتنگی" نخواهد ماند :)
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

زندگی تان پر از خوشی ها :)

ممنونم از مژده خوبتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد