روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تبریک دیرهنگام شهریور....

سلام

شهریورتون مبارک

کی وارد شهریور شدیم...

اهان ... همان روزی که تولد آلاله بود

آلاله متولد روز اول شهریور هست

شهریور ته تغاریه تابستون .... دلچسب و دوست داشتنی

دوم شهریور هم تولد دختر دایی جان هست ... همون که خبر حاملگیش را به تازگی گرفتیم

ولی یادم رفت بهش تبریک بگم

اونقدر که در گیر تولد سوپرایزی دخترخاله شدیم و چند روز کشش دادیم

خلاصه که شهریورتون پر از خیر و برکت




امروز که هوا اونقدر آلوده ست که نمیشه نفس کشید

دم کرده و تب دار

از راه که رسیدم دفتر علاوه بر کولر ، پنکه را هم روشن کردم

بطری آبم را برداشتم و یه کمی عطر نعنا ریختم داخلش و یه نفس سرکشیدم

انگار ریه هام به یه عطر و هوای تازه نیاز داره ....



امروز صبح با مادرجان اومدیم

یه لیست بلند و بالا از کار و خرید داشتیم

اولیش خریدن یه گلدان برای گل روی کانتر بود... که تعطیل بود

دومیش خرید نبات چوبی... که چشممون خورد به پولکی ها و پولکی هم خریدیم

بعدش اومدیم دفتر

من اومدم سرکار

مادرجان چرخ دستی شون را برداشتن و رفتند

تا حالا دو سری اومدند و وسایلشون را گذاشتند داخل ماشین و رفتند

اول سیب زمینی پیاز خریده بودند

دوم را نمیدونم

دیگه دارن خریدای مهمونیشون را انجام میدن




دیروز بچه های باشگاه بهم گفتند که تولد مروارید جون هست

فکر کنم گفتم براتون

منم یه تخم غاز میناکاری که عکس فرشته داره از لابلای کارهام جدا کردم

یه کتابم سرراه براش گرفتم

گذاشتم توی باکس تولد... فردا بدم بهش







پ ن 1: بسته دلارام جان رسیده

سالم ...

ای خدا

یعنی دلواپس بودما... شکر خدا



پ ن 2: خواهر به پسته میگه : شما بچه داری؟

میگه : بللللللللللللله

خیلی کشدار و سرصبر در حالی که داره بازی میکنه

میپرسه اسمشون چیه؟

پسته میگه: چنگیز و پیمان و اسکندر

بخدا این کوچولوتره از همه گودزیلاتره



پ ن 3: از آچاره تقاضای تمیزکار کردم

کاری که همیشه میکنم

برای راه پله ها

و دو روز هست هیچ خبری نیست

دوباره کارهای عجله ای ... دوباره نشدن ها



پ ن 4: توی لیستم باید برم برای پدرجانم یه عالمه گل بخرم و ببرم بکارم

از بس آفتاب شدید بود همه ی گلهای اونجا خشکیدند



پ ن 5: باید بیشتر کار کنم

ولی همه کار میکنم جز کارهای دفترم



پ ن 6: آقای دکتر دیروزباید یه سری محاسبات دستی انجام میدادن

تصویری تماس گرفتند و گفتند:

این مداد را از توی کشوی کارم درآوردم و بوی تو رو میده...

همون مدادی که وقتی اونجا بودم و آقای دکتر رفتند جلسه از توی کشو برداشتم و باهاش برای خودم یادداشت نوشتم




نظرات 11 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 10:28 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
تولد همه شهریوری ها مبارک البته خودتون که هنوز حدود صد روز تا تولدتون مونده
امان از این نشدن ها و نیاز به شصتاد بار تماس گرفتن ها!

سلام جناب دکتر
این چه انرژی مثبتی هست که این آقایون دکتر دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینهمه دقیق؟؟؟؟؟ یا خوده خدا و اکثر امامزاده ها....

آسو یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 11:39

چه عشق قشنگی

ممنونم

زیبایی در نگاه شماست

سارا یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 12:00 http://15azar59.blogsky.com

پ.ن۲:
.
این اچاره مدتیه خیلی بد شده من واقعا ازش ناراضی هستم هربار برای کاری بهش مراجعه کردیم یا نیرو نداشتن یا اگر اومده فقط خداتومن پول گرفته اخرسرم مجبور شدیم ارجاع بدیم به بیرون دیگه ازشون خوشم نمیاد توی این کشور انگار اگر کارت گل کنه دیگه از اون روال خوب سابق خبری نیست و همه چیز خراب میشه

اخ اخ نگو که از کارشون اصلا راضی نیستم ولی از سر ناچاری دارم همچنان ازشون کمک میگیرم

سعید یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 12:26 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
تولداتون مبارکت و مبارکشون باشه
چنگیز و پیمان و اسکندر؟؟؟
اون روز مامانم زنگ زده خونه داداشم دخترش گوشی رو برداشته گفته مامانی یواش حرف بزن عروسکام خوابن با بدبختی خوابوندمشون
ای جوووووووووووونم به این فسقلیا

سلام پسرعموجان
مبارک همه شهریوری های عزیز
ای جانم به اون عروسکها
واقعا که این فسقلیا نور و روشنایی خونه هستند

فریبا یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 16:17

پینوشت 6 خیلی خوب بود


تصمیم گرفتم به خاطر مهربونی ها و استقبال شما عزیزانم بیشتر از عاشقانه ها بنویسم

لیلی یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 16:22 http://Leiligermany.blogsky.com

چه خوبه که بین نوشته هات فاصله می ندازی

عه
جدی؟
چه خوبه که بهم میگید چیا خوبه

عابر یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 17:41

سلام . پسته پسره یا دختره؟ اسم نتیجه وسطی رو فقط بذارِمثلا آتیلا تیمش رو تکمیل کرده

پسته و فندوق پسر هستند
مغزبادوم دختر هست
همون «پیمان» هم خوب بود اون وسط

مانی یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 18:42

مداد
بوی خوش مهربانی و عشق


کاش اینطوری باشه ... همیشه عشق و مهربونی وجود داشته باشه

رسیدن یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 22:59

کلا اسامی که انتخاب میکنن خاصن
خواهرزاده من تو سه چهارسالگی دو تا دوست خیالی به اسم اشراهیل و افراهیل داشت
کلی داستان ازشون برامون میگفت خیلی جالب بود

راست میگی
کلا حرفای جالب میزنن بچه ها
منم دوست دارم به حرفها و خیالبافیهاشون گوش بدم

ملیحه سه‌شنبه 7 شهریور 1402 ساعت 01:14

حس میکنم آقای دکتر خیلی دوستت داره تیلو جان،چرا هیچوقت به ازدواج فکر نمیکنید ؟

ملیحه نازنینم
منم خیلی دوستشون دارم
فعلا شرایطمون بهمون اجازه نمیده به ازدواج فکر کینم
شاید توی کهن سالی براتون نوشتم که ازدواج میکنیم
شاید با موهای سفید لباس عروس پوشیدم و عکسش را براتون توی اینستا گذاشتم
خدا را چه دیدی!

ملیحه سه‌شنبه 7 شهریور 1402 ساعت 16:48

عزیز دل مهربونم،الهی توی جوونی بیای بنویسی که به هم رسیدید وما کلی ذوق کنیم

قربون شما ...
میدونم که شما دوستای وبلاگی خیلی بهم لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد