روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز نوشت

سلام

روزگارتون شیربن


صبح، پدرجان و مادرجان برای یه کار اداری تلفن زدند 

با وجود تمام محدودیتها باید حضوری میرفتند اون اداره

کار مهمی بود

اما وقت گیر و سخت نبود

همراهشون رفتم

کار که انجام شد چشمم خورد به مغازه ای که ماشین را جلوش پارک کرده بودیم

خیلی وقت بود قصد خرید دستگاه بخور سرد داشتم

به پدرجان گفتم و یکی خریدیم

پارسال قصد داشتم بخرم و دقیقا قیمتش یک سوم امسال بود ولی خب فعلا گویا چاره ای نیست...


بعدازظهر با پدرجان نقشه های اقتصادی میکشیدیم

از بیکاری

اولش یه ایده ای بود که شوخی یه نظر میرسید

بعد یکی دوتا تلفن زدیم و یه کم پرس و جو کردیم

یواش یواش انگار جدی جدی ایده خوبی شد

شروع کردبم به نوشتن پیش نویس ها

یه مقداری هم پرس جو کردیم و باز یادداشت نوشتیم

خلاصه که ذهنمون را حسابی درگیر کرد

هردو شروع کردبم به سرچ کردن و درآوردن اطلاعات

البته که هنوز یه فکر خام هست اما مثل یه چالش هیجان انگیز ذهن هردومون مشغول شده... شاید تهش به جاهای خوبی برسه


پ ن ۱: کامواهای رنگی رنگی بهم حس و انگیزه بافتن میدن


پ ن۲: آقای دکتر بهم زنگ زدن

گفتن نشستم توی ماشین و یه لحظه دلم برات پرکشیده

پرسیدم : چی شده؟

گفتن که رفته بودند چندتایی ماهی برای آکواریومشون بخرن و چشمشون افتاده به ماهی های رنگی رنگی و دلشون خواسته من نزدیک بودم و میتونستنن برام چندتا ماهی بخرن...

حتی خیالشم دلم را هوایی کرد...


پ ن ۳: براتون پیش اومده خودتونم ندانید که دلتون چی میخوهد؟

نظرات 5 + ارسال نظر
غ ز ل یکشنبه 2 آذر 1399 ساعت 01:42 https://life-time.blogsky.com/

من دو روزه دلم یه خوزدنی دلچسب میخواد اما نمیدونم چی؟ :))
یا حس می کنم یه کارایی باید انجام بدم اما نمیدونم چی؟

منم عاشق کاموا هستم اگرچه خیلی مونده تا بتونم چیزایی که دوست دارم رو ببافم

ماهی رنگی رنگی خیلی قشنگه

چه خوبه که ایده هات جدیو هیجان انگیز بشن

اخ اخ اخ
پس این حی را دقیقا تجربه کردی
منم خیلی بلد نیستم
اما برای دل خودم میبافم
کاش بشه

سعید یکشنبه 2 آذر 1399 ساعت 09:09 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گل
خوبی؟
صبح پاییزیت به خیر
تو این وضعیت انجام کار اقتصادی خیلی حساسه و نیاز به بررسی و تحقیق زیاد داره
اما امیدوارم نتیجه ی خوبی بگیرین حتی بهتر از چیزی که انتظارشو دارین
آره شده
من یه دختر خاله دارم وقتی میخوام برم سوپری میگم چی برات بخرم؟ اونم میگه هر چی دلم میخواد

سلام پسرعموجان
متشکرم
داریم تلاش میکنیم تمام جوانب کار را بسنجیم
چقدر جواب دخترخاله جان را دوست داشتم

نسترن یکشنبه 2 آذر 1399 ساعت 10:28

من اینروزها پر از اضطراب و استرسم. خیلی بیشت از از اهمیت موضوعی بهش بها میدم و دارم اذیت میشم. قبلا چنین استرسی که به زور کنترل بشه یا حتی بعضا کنترل نشه رو تجربه نکرده بودم. تجربه ای داری شما کمکم کنه؟

همه ما گاه گاهی این شرایط را تجربه میکنیم
کسی جز خودمون نمیتونه این حالتها را مدیریت کنه
سعی کن بیش از حد حساس نباشی
گاهی باید به معنی واقعی کلمه به خداوند توکل کرد
یادت نره ما خدایی داریم که از همه مشکلات ما بزرگتره

رسیدن یکشنبه 2 آذر 1399 ساعت 12:34

برای من خیلی پیش اومده دلتنگ باشم بی دلیل احساس خوشبختی کنم بی دلیل .
یا حتی یه چیزی بخوام ندونم چیه .
اووووو زییییااااد

و دیدی گاهی عجیب این حس سردرگمی به آدم میچسبه

قلب من بدون نقاب یکشنبه 2 آذر 1399 ساعت 22:29 http://Daroneman.blog.ir

تیلو خیلی وقت شده آقای دکتر رو ندیدی
تو چند تا پست قبل تر گفته بودی بیشتر از یک سال شده
امیدوارم به زودی بتونید همدیگه رو ببینید

در مورد اون فکر کاری هم امیدوارم براتون خوب پیش بره

هره عزیزم
بیشتر از یکساله
ممنونم
این روزها شروع هرکار و فعالیتی ریسک خیلی زیادی به همراه داره و این استرس آدم را زیاد میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد