روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

جور دیگر باید دید

سلام دوستای خوبم

انشاله که همتون خوب و شاد و سلامت باشید

اول از همه باید عذرخواهی کنم بابت اینهمه نبودن و دلواپس کردنتون

نتونستم پیام های مهربونیتون را بخونم هنوز... اما نزدیک به 100 تا پیام نشان مهربانی و دلهای بزرگ شماست

از راه دور دستای مهربونتون را میبوسم و امیدوارم چشمهای قشنگتون همیشه پر از نور باشه


قصه از اونجا شروع شد که شب سه شنبه خوابیدم و صبح چهارشنبه وقتی بیدار شدم چشمام تار میدید

نشستم لب تخت و پلک زدم ... یکی... دوتا... سه تا... و دنیام کلا تاریک شد...

یکی از چشم هام دیگه نمیدید و حس میکردم افتادم وسط یه حجم بزرگ از تاریکی... خیلی ترسیده بودم

نمیخوام حال بد اون لحظات را باهاتون به اشتراک بزارم

همراه بابا و مامان خودم را رسوندم کلینیک تخصصی چشم پارسیان ...

تا شب تمام آزمایشات و عکس ها و آنژیوی چشم انجام شد و چشم سالم بود

چشم سالمی که نمیدید

بعدش ارجاع شدم به کلنیک تخصصی مغز و اعصاب

برام ام آر آی نوشتند و یه تجویز تزریق کورتون با دوز بالا که روزانه 4 یا 5 ساعت طول میکشید

از سختی ها و دردها و غصه های اون روزها بهتره که هیچی ننویسم

اینکه چند تا دکتر رفتم و چه کارهایی انجام شد

جواب ام آر آی اومد و همه چیز خوب بود ولی هنوز چشم من نمیدید

دکتر بازم تجویز پالس تراپی کرد... و روز پنجم چند ساعت بعد از پالس تراپی یهو خیلی خیلی بد حال شدم

نفسم گرفت ، یهو با یه ورم شدید روبرو شدم ، و تمام تنم کهیر زد... در عرض یکی دو دقیقه از هوش رفتم و دیگه هیچی نفهمیدم

و این حساسیت شدید دارویی باعث شد که بستری بشم ...

روزهای سختی گذروندم

بعد از این حساسیت یهویی باز یه پروسه طولانی از انواع چک آپ ها شروع شد ...

و در نهایت تصمیم دکتر بر این شد که نیاز به استراحت دارم و هیچ دارویی مصرف نشه


حالا بهترم

کمی دیدم بهتره

هنوز تار میبینم ولی دیگه دنیام سیاه و تاریک نیست

اونقدر دوستام بهم لطف داشتند توی این قصه که نه تنها غصه نخوردم بلکه خیلی خیلی دلگرم تر هم شدم

فهمیدم چه دوستای بینظیر و مهربونی در اطرافم دارم

فهمیدم اونقدر آدمهای ارزشمند و دلسوزی در اطرافم هستند که هیچ غصه ای نمیتونه موندگار بشه...

دوستایی که پا به پام اومدن

دوستایی که توی پالس تراپی ها تنهام نزاشتن

دوستایی که جواب آزمایشها و ام آر آی منو به دکتر های مختلف نشون دادند و دلم را قرص کردند

دوستایی که با دلگرمی ها و دلسوزی ها و مراقبتهاشون واقعا دلم را به زندگی گرم کردند

و حالا بهترم ... اما هنوز نمیتونم به چشمم فشار بیارم

با گوشی هنوزم راحت نیستم و اگه الان دارم پست میزارم دلیلش این هست که اومدم دفترم برای کاری و برخودم واجب دونستم که به شماها خبر بدم

وگرنه با گوشی هنوز نمیتونم خیلی کار کنم




بعضی اتفاقها باید رخ بدن تا ما یاد بگیریم زندگی در لحظه ها را

هرلحظه غنیمت بزرگیه که باید ازش نهایت استفاده را برد

من الان خوب میدونم که حتی از نفس بعدی خودم مطمئن نباشم...




پ ن 1: از تک تک تون ممنونم

هنوز نمیتونم کامنتها را تایید کنم ... اما میدونم که مهربونی و لطفتون نهایت نداره


پ ن 2: نمیدونم به چه زبانی از دوستان خوبم تشکر کنم


پ ن 3: روزهای سخت میگذرن


پ ن 4: برمیگردم ... خیلی زود ... با حالی بینظیر

نظرات 59 + ارسال نظر
محمد از بلاگ بیان سه‌شنبه 31 تیر 1399 ساعت 09:58

ان شاء الله به زودی سلامتی تونو به دست میارید . منم وبلاگ شما رو میخونم

چقدر خوبه که دوستای خاموش و روشن به این خوبی دارم
خوشحالم که منو میخونید

یک عدد مامان سه‌شنبه 31 تیر 1399 ساعت 13:43 http://Www.Kidcanser. Blogsky

ایشالله اینروزا به خیر و سلامت برات می گذرن
منتظر یک تیلوی شاد و پرنشاط هستیم

انشاله ... ممنونم
سعی میکنم پرانرژی و شاد برگردم

امیر سه‌شنبه 31 تیر 1399 ساعت 18:03

با سلام
انشالله که بزودی سلامتی کامل را بدست بیارید . نمیدانستم این پروسه درمانی اینقدر طولانی و عذاب اور و سخت است. درد می کشیدی و دم نمی زدی . بلند می گقتی خوبم ولی اهسته می گفتی تو باور مکن . انشالله در اسرع وقت شفای کامل پیدا کنید .
نمیدونم شاید این هم نوعی امتحان خدا باشد تا قدر سلامتی را بیشتر بکدانیم

سلام دوست جان
پروسه سخت و نفس گیری بود
روزهای سختی را گذروندم
توکل میکنم به پروردگاری که همیشه هوای بنده هاش را داره

سارا سه‌شنبه 31 تیر 1399 ساعت 20:12 http://15azar59.blogsky.com

خیلی خیلی زیاد دلم برات تنگ شده تیلوی رنگی رنگی من
لطفا خوب شو و زودتر بیا با هیجان از روز و اتفاقاش بنویس

فایزه چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 11:41

عزیز مهربونم بلا ازت بدور از چشمانت مراقبت خواهد کرد خدای مهربانی ها
به دستان خدای بزرگ میسپارمت
بهتر شدید به امید خدا بیشتر باهاتون در تماس خواهم بود

متشکرم فائزه مهربونم
چقدر خوشحال میشم از دوستی باهات

فرشته چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 17:05 http://femo.blogfa.com

من مطمنم تو به بهترین حالت ممکن این روزای سخت رو میگذرونی وسربلند دوباره شروع میکنی

امیدوارم اینطوری باشه عزیزدلم
متشکرم از این انرژی و امیدی که بهم میدی

فری چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 17:14

خیلی ناراحت شدم امیدوارم که حالتون خوب شده باشه

ببخشید ناراحتتون کردم
متشکرم

جزر و مد یکشنبه 5 مرداد 1399 ساعت 02:26

سلام تیلو خانم خوشحالم الان خوبید، حسبی همه رو نگران کردید و هزارتا احتمال ناخوشایند به ذهنمون اومد، آرزوی سلامتی داریم براتون

سلام به روی ماهت عزیزم
شرمنده ام که نگرانتون کردم

مهربانو یکشنبه 5 مرداد 1399 ساعت 15:50 http://baranbahari52.blogsky.com/

واای من چقدر بدم هیچکدوم از اینها رو نمیدونستم

نگو عزیزدلم
بهتر که ناراحتت نکردم
بهتر که ندونستی و غصه نخوردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد