روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

ای مهر و ماه ، تو جان بخواه

سلام

صبح زمستانیتون زیبا

روزهای زمستانتون را با قلب های مهربونتون گرم و دوست داشتنی کنید

یک کاسه سوپ یا آش ببرید دم خونه همسایه و با یه کپ کوتاه حس های خوب را رد و بدل کنید

یا گاهی چندتا لبو... چند تا شلغم ...

من همسایه های مهربون و خوبی دارم که برام از این مهربونی ها میارن و من با لبخند ازشون استقبال میکنم

بعد هم توی کاسه گل قرمزیشون ابنبات و یک شاخه پتوش میزارم و مهربانی رد و بدل میکنم باهاشون



مدتی بود با ماسک میومدم سرکار

مدتش زیاد شده بود

فکر کنم از یک ماه هم گذشته بود

امروز صبح هم ماسک را برداشتم که بزنم...

بعد یادم اومد بیشتر از اینکه این ماسک را برای جسمم و آلودگی یا انتقال ویروس و میکروب بزنم دارم از نظر روانی بهش وابستگیم را نشون میدم

قصه از اونجا شروع شد که من به شدت از آلودگی اذیت شده بودم و ماسک زدم و اومدم دفتر

همون روز یک آقایی اومد دفتر که نسبتا سمت مهم و بالایی داشت و با یک حس خودبرتربینی با ماسک من روبرو شد

و حس اینکه داره به حریم من تجاوز میکنه به من داد

با تحکم خواست که من ماسکم را بردارم تا اون بتونه همه صورتم را ببینه

من اون روز پر از حس بد و انزجار شدم و البته که ماسکم را هم برنداشتم و یک گارد ناخودآگاه در ذهنم شکل گرفت

و این شد که دیگه نفهمیدم چی شد که انگار پشت اون ماسک خودم را قایم میکردم

ولی امروز صبح با این ترس و این حس روبرو شدم و بدون ماسک اومدم

و اجازه ندادم یک آدم با رفتار ناسالمش باعث خراب شدن ذهنیت های من بشه

از این جور اتفاقها براتون افتاده؟

اون حس بدی که میگم را حس کردین؟

اون رفتار ناخودآگاه بعدش را تجربه کردین؟



باید براتون از کلاس زبان بابا جان هم تعریف کنم

کلاسهای بابا به این صورت هست که هفته ای دو جلسه ی 4 ساعته حضور هست و بعد روزی 2 ساعت غیرحضور و انلاین

گوشی پدرجان قدیمی بود و خیلی سرعت و حافظه خوبی نداشت، قبل از شروع کلاسها چند بار بهشون پیشنهاد تعویض گوشی دادم و ایشون هم در برابر این تغییر از خودشون مقاومت نشون دادند و منم اصرار نکردم

اما برای استفاده از نرم افزارهای کلاس و حضور در کلاسهای آنلاین با گوشیشون مشکل داشتند و این شد که دیروز عصر با هم دیگه رفتیم و بدون وسواس و مته به خشخاش گذاشتن یک گوشی برداشتند... همونجا آقای فروشنده مقدار زیادی از اطلاعات و برنامه ها را به گوشی جدید منتقل کرد، بعدش هم رفتیم آموزشگاه زبانشون و نرم افزارها و فایل های لازم را دریافت کردند، بعد هم اومدیم خونه و دو سه ساعتی درگیر مرتب کردن و آپدیت و نصب و حذف بودیم

اما جدیت و پشتکار پدرجان واقعا ستودنیه

باورم نمیشد با این جدیت پیش برن

روزی دو ساعت کلاس دارند و در ازای آن روزی چندین ساعت تمرین و تکرار میکنند

جملات را مینویسند و تمرین و تمرین

به قول خودشون خیلی سال هست که کلاس نرفتند و این براشون یه چالش تازه هست

چالشی که با جدیت و پشتکار دارن براش تلاش میکنند

برای من که خیلی جالب و هیجان انگیزه



اصفهان که کلا مدرسه ها تعطیل شده

البته من با توجه به دبستانی بودن مغزبادوم ، فقط از مقطع دبستان خبر دارم که تا آخر هفته تعطیل شده

صبح که از جلوی مدرسه ها رد میشدم حس کردم یه دلتنگی عمیقی توی فضای اونجا موج میزنه

الان فصلی هست که باید مدرسه پر از دانش آموز و هیاهو باشه


پ ن 1: داشتیم برنامه ریزی یک سفر میکردیم با دوستای پدرجان و خانواده هاشون که متوجه شدیم تا پایان دوره کلاسهای پدر هیچ جا نمیتونیم بریم

کلاسها به صورت فشرده هست و در این دو ماه باید صرفا وقتشون را صرف آموزش کنند تا نتیجه مطلوب را به دست بیارن

همه برنامه ها را موکول کردیم به اسفند ... تا ببینیم خدا چی مقدر کرده برامون


پ ن 2: آقای دکتر حالشون بهتره

دیشب بعد از مدتها چت کردیم ، چقدر خندیدیم و چقدر بهمون خوش گذشت

نمیدونم آخرین باری که اینطوری چت کرده بودیم کی بود

مزه داد حسابی


پ ن 3: امروز توی کوچمون یک برگ ریزان عجیب رخ داده

یه عالمه برگ یهو ریخته زیر درختها

آقای رفتگرمون داره با یک ریتم منظم جارو میکشه و من از دیدن این صحنه ، دل به زمستان میبازم....

نظرات 11 + ارسال نظر
الی دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 09:51 http://elhamsculptor.blogsky.com/

خداروشکر شیراز هواش اصلا درگیر آلودگی نشده و من تنها چیز مثبتی که این روزها دیدم همین بوده
هوای سرد اما زیبای شیرازم

الحمدالله
انشاله که هیچوقت درگیر آلودگی ها نباشین از هیچ نوعی

مخمور دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 10:00

سلام
شما مگه هنوز دل داری که ببازی ؟؟!!!
12 سال پیش دل باختی و تمام شد و به دست دلدار سپردیش ...

سلام بانوی جان
ندارم
دل از اون شکلی که مد نظر شماست را سالها پیش تقدیم کردم دو دستی

الهام دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 10:06 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام.
برای اون حس بد حق داشتی تیلو جانم. من چندین ماه جایی کار میکردم که دائما آدمایی فکر میکردن حق دارن درباره هرچیزی از ظاهرم بگیر تا جزئیات رفتارم با لحن بدی نظر بدن...کار خوبی کردی که ماسک رو برنداشتی و کار خوب تری کردی که امروز جلوی حس بد وایسادی...

آفرین به پدرتون واقعا... کاش منم یاد بگیرم اینجوری تلاش کنم

ایشالا بارون و برف میاد و بازم تعطیل میشن ولی به علت لغزندگی معابر

سلام به روی ماهت
پس دقیقا متوجه میشی چی میگم... البته کاش متوجه نمیشدی
این یعنی این حس بد را تجربه کردی
انشاله که هوا بهتر بشه

لاندا دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 10:08

به به چقد باحال که بابا انقدر ارتباط برقرار کردن با کلاس زبانشون و انگیزه ش رو هم دارن. آفرین واقعا.

اره خیلی حس خوبیه

قلب من بدون نقاب دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 10:33 http://Daroneman.blog.ir

چقدر خوب
واقعا یادگیری ی زبان دیگه عالیه مخصوصا فشرده
گوشی هم مبارکشون باشه

هیچ وقت نباید اجازه بدیم کسی حس بد به ما بده
یا نظرش رو تحمیل کنه

اره خیلی خوبه
البته الان متوجه میشم که این فشرده یاد گرفتن نیاز به سن و سال خاصی داره
در هر سن و سالی باید آموزش متناسب با سن و موقعیت اجتماعی باشه
وگرنه آزار دهنده میشه
به نظر من آموزش باید لذت بخش باشه

soly دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 11:44

عزیزم .وقتی کسی داره ملت رو از بالا میبینه زیاد به حس و حالت ناخوشایندی راه نده. وقتی بقول معروف از ماست که برماست رو میارم.خودمم ناراحت میشم. ولی واقعا ملتی شدیم که ذره ای مروت تو وجودمون به سختی جوانه میزنه. مراقب دل مهربونت باش انرژی مثبت عزیزم.

من که حس تجاوز بهم دست میده وقتی کسی اینطوری باهام برخورد میکنه
سعی میکنیم مهربونی را گسترش بدیم

رها دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 11:46 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام تیلو بانو
نمیدونی چقدر لذت میبرم از پستات
انگار باهات اون لحظه و اون مکان رو زندگی میکنم
ممنونم که لذت هات رو باهام شریک میشی
خدا کنه همیشه حالتون عالی باشه و لحظه هاتون شاد شاد شاد مثه رقص دونه های برف زمستون

سلام عزیزدلم
ممنونم
امیدوارم اینطوری باشه عزیزدلم
ممنون از دعای قشنگت

خانمـــی دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 13:23 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

من متاسفانه یا خوشبختانه با همسایه ها زیاد ارتباطی ندارم یعنی اصلا وقت نمیشه خب
درباره اون آقا هم تجربه شو نداشتم خداروشکر ولی کلی حس بد الان که خوندم اومد سراغم
و یه ایول حسابی به بابای پر تلاشت. انشاالله موفق باشن

ما هم ارتباط زیادی نداریم
ولی مهربونی وجود داره
توی خونه هم حتی اینطوری هست و با همسایه ها ارتباطی نداریم ولی سعی میکنیم هرچند وقت یکبار یه چیزی ببریم و یه سراغی بگیریم

کاترین دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 14:17 http://onclouds.blogfa.com

فکر می کنم همه حداقل یه بار اون حس بد رو تجربه کردن . و بعد اون ناخوداگاه یه لج و لجبازی می کنند .
چند وقت پیش برای شخصی اسم چندتا فیلم خوب نوشتم . نوشتم رو که دید گفت :
ای ای چرا (ه) رو شبیه کِرم می نویسی گفتم من معمولا اینجوری نمی نویسم شاید چون اینجوری کلمه رو دیدم . این جوری نوشتم ...حس بدی که حتی به اون فرد پیدا کرده بودم و تا چند ماه من ( ه) رو به صورت کِرم می نوشتم . با اینکه خودم هم زیاد خوشم نمیاد . البته حالا به صورت قبلی برگشته (ه) نوشتنم

ای بابا
چقدر بد هست که بعضی ها اینطوری حس بد به آدم میدن و اینطوری آدم را دچار حال بد میکنن

طیبه دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 20:00 http://almasezendegi.mihanblog

چقدر با احساسی
پر از احساسات لطیف و دوست داشتنی


ممنونم نازنینم

رهآ دوشنبه 2 دی 1398 ساعت 21:52 http://Ra-ha.blog.ir

به این فکر میکنم چجوری به خودش اجازه داد که ازت بخواد تا ماسک برداری :|

اونجا رو هم تعطیل کردن :( طفلک بچه ها ... حالا نع به خاطر تعطیلی مدارس. به خاطر زندانی شدن تو خونه .. و نفس کشیدن تو هوای پر از دود و سرب و مواد سرطان زا ...

ان شالله هم اینجا هم شهر شما و هر شهر دیگه ای که درگیر آلودگی هست برف و بارون حساااابی بیاد.

واقعا بعضی ها حد و مرز خودشون را نمیشناسن
اره اینجا که یک هفته ست همه تعطیلن
الهی آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد