روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زمستان مبارک

سلام

صبح سرد زمستانیتون بخیر

انشاله که دلهاتون گرم باشه

میدونم خبرهایی که میشنوید هر روز دلتون را آزرده میکنه

میدونم حتی نشد به دل کمی شاد پا به زمستان بزاریم... ولی ما داریم بازم تلاش میکنیم برای زندگی

میخوایم زندگی کنیم... باید زندگی کنیم


دیروز قبل از ظهر رفتم لباس فندوق راکه دکمه ش خراب بود عوض کردم

میزهای عسلی سفارش مامان را هم تحویل گرفتم و برگشتم دفتر

سعی کردم یه مقداری کارها را پیش ببرم و علیرغم خستگی که توی تنم بود یه کمی کار کنم

هرچند چرت بعدازناهار حسابی بهم چسبید و باعث شد بعدازظهر پرتلاشتری داشته باشم

شب که رسیدم خونه پدرجان هنوز از کلاس زبان برنگشته بودند

با مامان جان یه کمی گپ زدیم تا پدرجان اومدند و با هیجان کلی از کلاس تعریف کردند و سر این موضوع کلی شوخی کردیم و خندیدیم

ما شب یلدامون را جمعه برگزار کرده بودیم و دیشب در آرامش سه تایی نشستیم جلوی تلویزیون و آجیل و میوه گذاشتیم و سعی کردیم از چیزهای غصه دار اصلا حرف نزنیم


 




پ ن 1: مغزبادوم کلی برای بردن کارت پستالهای یلدایی برای دوستاش ذوق داشت

اسم تک تک شون را هم پشت کارت پستالها نوشته بود

حتی برای راننده سرویس و دوستای سرویسش هم کارت پستال آماده کرده بود

اما هم دیروز و هم امروز تعطیل بوده (بخاطر آلودگی هوا)

و کلی توی ذوقش خورده بود ...


پ ن 2: آقای دکتر باز سرماخوردن

فکر میکنم آقایون زمستانها بیشتر سردشون میشه

بخصوص اگه مثل آقای دکتر هیچ اعتقادی به استفاده از کلاه نداشته باشند


پ ن 3: جوجه هاتون را شمردین؟


پ ن 4: میدونم یه ناامیدی عمیق ته دل هممون ته نشین شده

ولی بیاین سعی کنیم زمستانمون را با مهربونی به آدمهای اطرافمون گرم تر و دلچسب تر کنیم

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی۱ یکشنبه 1 دی 1398 ساعت 11:51

کار خوبی کردین گندم جان باید همگی سعی کنیم از این حال و هوا خارج بشیم و اطرافیانمونو هم خارج کنیم
این جو سنگین حاکم بر کشور داره خفه مون میکنه
یاد پدر و مادر اوا ک بخاطر نرسیدن دارو بچه شون جلوشون میمیره یا پدر و مادر اون دوتا جوون که هردو باهم رفتن چه چیزی بدتر از اینا دیگه میخاد اتفاق بیافته اما نباید بذاریم اینا مارو از پا دربیاره ما هنوز هستیم و زنده ایم
ممنونم از امیدی که در وبلاگت هس عزیزم

میدونی لیلی جانم
منم همه اینها را میبینم و از درد دیگران درد میکشم
این درد ماله منم هست
ولی دارم تلاش میکنم

ریحانه یکشنبه 1 دی 1398 ساعت 15:53

اقا چه اصراری داری که یه ناامیدی عمیق ته دل هممون نشسته؟
خوب دخترم با این جملت ناامیدی را عمقش میدی ها.

چند روز پیش داشتم فیلم خواهران غریب را نگاه میکردم. چه اهنگی ... چه سکانس هایی... خسرو شکیبایی ... واااوو. یادم اومد اونا موندن و با سختی ساختن تا بچگی ما رو رنگی کنن. ما هم تلاش میکنیم تا دنیا رو رنگی تر کنیم :)
جواب نگرفتیم؟ شاید مسیر اشتباه بوده. باید حرف زد و راهکار داد تا بالاخره موفق بشیم.

راهش نه غصه خوردنه، نه الکی خوش بودن. برنامه داشتندو اگاه بودن در کنار شاد بودن راهشه (از دید من)

من اصر اری ندارم
اگه خبرهای هرروزه را میشد نادیده گرفت
من نمیخوام عمقش بدم
خودش عمیقه
دید شما درسته ... اما کلی اما این وسط وجود داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد