روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

جوجه ها را بشماریم

سلام

صبحتون دلپذیر

همیشه ماه آخر یک فصل که از راه میرسه انگار میخوام همه چیز را یه بازنگری بکنم ...

یه جمع بندی ، یه آمار گیری، یه بررسی کلی....

میخوام بدونم در این فصلی که گذشت چه کردم ، چه کم کاریهایی داشتم و چه کارهایی را باید دسته بندی کنم برای فصل بعدی

حالا فکر کنید پاییز هم باشه و آخرش قرار باشه جوجه ها را هم بشمارن

پاییز آروم آروم به زمستان پیوند خورده و روزهای سرد شروع شده ...

آفتاب از رمق افتاده

روزها کوتاه شده

برگهای درختها حسابی زرد شدند

روی زمین ها پر از برگهای زرد هست

شبها بلند و طولانی شده

چقدر شبهای بلند و طولانی برای معاشرت و دورهمی ها خوبه...

کاش اونقدر دلخوش وجود داشته باشه که دورهمی های ساده را بیشتر کنیم

من که فعلا توی شبهای بلند بافتنی میکنم ... یک ساعتی هم هرشب با مامان و بابا آمیرزا بازی میکنیم

من عاشق سوپ های خوشمزه ی مامان هستم

سوپ های پر از سبزیجات معطر

سوپ هایی با طعم هویج و نخودفرنگی

زندگی کوتاهه ... خیلی کوتاهتر از چیزی که ما فکرش را میکنیم

یکی از اقوام دور فوت کرده ، باز به فکر فرو رفتم ... به اینکه چقدر زود وقت رفتن میشه

لذتهای کوچولو میتونن زندگی را زیباتر کنند

مثل همین لذت خوردن یک بشقاب سوپ خوشمزه... بازی با بخاری که از بشقاب بلند میشه... مزمزه کردن... بوکشیدن...

دایی مامان جان هم بسیار مریض هستند و توی بیمارستان بستری...

اینها تلنگرهای زندگی هستند

مراقب حال دل عزیزانتون باشید

شاید این روزها زندگی سخت باشه، اما میشه ساده لحظه های خوب ساخت

همچنان نت قطع هست

حتی داخل دفترم هم که از یک شرکت بزرگ نت سالیانه میخرم ، نت ندارم و تازه صبح پیام پوزش دریافت کردم و اینکه هنوز باید صبور باشم

کلی کار طراحی دارم که فعلا روی هوا مونده

عوضش یه کار تایپی بزرگ داشتم که توی همین چند روز تمومش کردم



پ ن 1: بعضی از آدمها جادو بلدن

من مطمئنم که آقای دکتر هم بلده... نمیفهمم چطوری میتونه حال دلم را توی چند کلمه عوض کنه

صبح وقتی گوشیم را چک کردم باورم نشد که تونسته در عرض 6 دقیقه کاری کنه که با آرامش بخوابم و صبح با حال خوب بیدار شم


پ ن 2: مامان جان امروز تهدیدم کردند که باید حمام کردن صبح را تا اول بهار تعطیل کنم

مگه ممکنه؟؟؟؟


پ ن 3: امروز تولد دانا هست

قرار شد برای ناهار جمع بشیم خونه شون ... هنوز کادو نخریدم...

تا قبل از ظهر باید کادو بخرم

پالتوی مامان را بدم خشکشویی

یه مقدار خرید خونه انجام بدم

عینک خواهر را که سپرده بهم ببرم برای تعمیر

برای اون یکی خواهر یک شال سرمه ای بخرم که بتونه با لباسش ست کنه (مهمونی دعوته)



نظرات 15 + ارسال نظر
soly یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 09:12 http://www.soly61.blogsky.com


همه ی زیبایی های دنیا نثار نگاه قشنگت

الی یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 09:18 http://elhamsculptor.blogsky.com/

ای جااانم
چه خواهر خوبی
یکی از اینا دلم خواست
از اینا که بیاد بغلم کنه بگه آبجی جونی همه چیز درست میشه از اینایی که زنگ بزنه بگی خوبی خواهرم؟ از اینایی که بگه امروز چند تا از کارات رو من میکنم خب میگن وصف العیش نصف العیش
تیلو تیلووووو قطعی اینترنت رسما داره بدبختم میکنه

الی جانم پس گفتن که دانشگاهها نت وصل شده
تو هم مثل من هنوز بی نت موندی؟
من دلم خواست خواهرت باشم... هرچی بیشتر خواهر داشته باشم به زندگی وابسته ترم ... کیف میکنم زنگ میزنم میگم : عزیزدلم دارم چیزی لازم داری که من برات بخرم؟ و خواهری که یک لیست دستشه همیشه و بعدش اونقدر با عشق ازم تشکر میکنه که دلم میخواد همه ی خریداش را من براش انجام بدم

لاندا یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 09:31

کار راه انداز کی بودی؟ خیلی خوبه که حواست به همه هست. چقدر آرامش با خودت هدیه میدی به خانواده. خدا نگهت داره براشون و اونا رو برات


کاش واقعا اینطوری باشه و مایه آرامش اطرافیانمون باشیم
دلشون به بودنمون قرص باشه

فندوقی یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 09:47

دلم تنگ شده

مطمئنا دل به دل راه داره

الی یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 11:06 http://elhamsculptor.blogsky.com/

خوش به حالم که تو میخوایم خواهر من شی
بیا لطفا خواهر من باشه به شدت نیاز بهش دارم
گفتن دانشگاه نت داره ولی نه متاسفانه وصل نشده
من اول وقت رفتم دانشگاه که علی رغم تلاشمون ایمیلم باز نشد گرچه نمیشه 24 ساعت رفت دانشگاه که من شاغلم و نرم افزارام تو محل کار نت نیاز داره

خوش به حال من که تو قبولم داری به خواهری...
نت من دیروز عصر وصل شد... امیدوارم شماها هم به کار و زندگی روزمرتون برگردید

قلب من بدون نقاب نت یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 11:26

نت وصل شد تیلو جانم
حالا بیا وسط شادی کن

هدی یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 11:51

سلام تیلویی جونم خوبی عزیزم چقد پستات رو دوست دارم

سلام به روی ماهت دوست خوبم
بهم لطف داری

الهام یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 12:08

سلام تیلو تیلوی عزیزم. چه خوب که این قشنگیا رو میبینی و چه خوب تر که مینویسیشون.
دوست داشتن اینجوریه دیگه 6 دقیقه و 6 ساعت براش فرق نداره

سلام به روی ماهت
دوست داشتن اونقدر پیچیده و ساده ست که آدم را گیج میکنه
ولی دلپذیر و دوست داشتنیه

جویا یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 12:50

واقعا پستتون را که خوندم بیشتر از قبل دلم خواست که کاش منم یک خواهر داشتم اونم از نوع شما نه برای این که کاری برام بکن بلکه کنارش زندگی رنگی تر باشه


میتونم درک کنم حس خوبتون را
امیدوارم در کنار عزیزانتون همیشه شاد و خوشبخت باشید

سعید یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 13:26 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گلم
خوبی؟
خداروشکر که بالاخره نت وصل شد و تونستم بیام حالتو بپرسم
پدر و مادر بزرگوار حالشون خوبه؟
آقای دکتر چطورن؟
من که تو این چند روز حتی نمیتونستم گوگل رو باز کنم
مواظب خودت باش دختر عمو

به به
پسرعموجان
سلام
باز کردن بلاگ اسکای که دیگه نیاز به گوگل نداشت....

رهآ یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 15:46 http://Ra-ha.blog.ir

چه خوبه که زود زود مینویسی دوباره. خوندنت باعث میشه آدم داشته های خودش بیشتر ببینه.

برای من دعا کن ...

رهای نازنینم
سعی میکنم روزانه نویسی را دنبال کنم و این کار حال خودم را هم خوب میکنه

یک عدد مامان یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 18:04 http://kidcanser.blogsky

هنوز اینترنت ندارین؟! من فکر می کردم دیگه همه اینترنت ها وصل شده و فقط موبایل ها ندارن
به قول ستی معلومه دختر خوبی نبودی که اینترنتت رو وصل نکردن

وصل شدیم بالاخره
با کمی تاخیر و با فاصله کوتاه... همه گویا که وصل شدند

صحرا یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 19:56

گندم عزیز، من هم به جادوی آدمها اعتقاد دارم اما نمیدونم چرا این روزها کمتر چنین جادویی رو از آدمها میبینم. تلاش میکنم که خودم یکی از اون آدمها باشم اما گاهی نیاز هست که مخاطبت هم یکم زمینه و اشتیاق داشته باشه
توی پست قبلیت نوشتی که هدف وبلاگت یک چیز بوده و نخواستی اونو با مسائل دیگه قاطی کنی، بابت این بهت خیلی احترام میذارم و باید بگم سختترین کار دنیا قضاوت نکردنه. همینطور خوب بمون دوست من

من میدونم که تو خودت این جادو را خوب بلدی...
بهم لطف داری
خوب بودن و خوب موندن برای همه مون خوبه... کاش بلد باشم اینطوری باشم که میگی

رسیدن یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 22:49

سلام خوبی. واقعا زندگی کوتاه . اما ما گم میشیم تو مشغله ها و یادمان میره حتی باید ثانیه ها رو بشماریم .
انشاءالله حال شما و خانواده خوب باشه .
انشاءالله همه عاقبت به خیر بشیم

سلام نازنینم
متشکرم
انشاله
انشاله
من میدونم که تو هم مهارتهای زندگی زیبا را تمرین میکنی

گلشن یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 23:29

ینی خواهر داشتن این مدلیه کلا یا شما این مدلی هستین

گلشن نازنینم باید قدر دان داشته هامون باشیم
خواهر ... برادر... دوست... عزیزایی که حال دلمون را خوب میکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد