روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظارو بفهمی....

سلام

روزتون با شکوه


دیروز روز سخت و پرفعالیتی را سپری کرده بودم

زیاد گرما خورده بودم

زیادی کار کرده بودم

استراحت نداشتم

آزمایش خونم را داده بودم

و خلاصه که حسابی به بدنم سخت گذشته بود... این بود که وقتی رسیدم خونه بساط یه املت تابستونی خوشمزه را به پا کردم

تند تند گوجه های خوشرنگ را رنده کردم و گذاشتم روی گاز ، دوتا قاشق بزرگ از اون سس خوشمزه ی فلفل دلمه ای که مامان درست کرده بود بهش اضافه کردم

تندتند قارچ و فلفل دلمه ای خرد کردم ، نخودسبز و ذرت از فریزر بیرون گذاشتم و به این معجون خوش بو، پاپریکا و آویشن اضافه کردم و در نهایت تخم مرغ ها ...

آخر دست هم جز کارهای نکرده یک ورقه پنیر گذاشتم روی املت و چند دقیقه ای با شعله ی خیلی کم درش را بستم...



شب هم زودتر از همیشه رفتم تو رختخواب

حدود ده و نیم ... شایدم زودتر

گوشی را برداشتم و یه تلفن زدم به آقای دکتر که حتی 3 ثانیه هم نشد ... چون دستشون بند بود...

دیگه هیچی نفهمیدم و بی هوش شدم

حدود ساعت 1 با تلفن آقای دکتر بیدار شدم ... یک ربع حرف زدم ... و باز بیهوش شدم....

صبح که بیدار شدم عالللللللللللللی بودم

یه دوش آب سرد گرفتم و اومدم سرمیز صبحانه

مادرجان داشتند بطری آب جدیدم را از عطرها و مزه های بهشتی پر میکردند...

بعدم ظرف میوه م را ...

بعد هم ظرف ناهار...

سالاد هم برام درست کرده بودند...

مهربونی مادرها ستودنیه... فقط باید یه مادر باشی تا اینهمه مهربون باشی...

وقتی نشستم تو ماشین ، ضبط ماشین را خاموش کردم و شروع کردم به ذکرهایی که عاشقشونم... اولش با صدای آروم ... بعد آروم آروم زمزمه های بلندتر... و چقدر بهم حس خوب داد...



امروز میخوام یه عالمه کار را شروع کنم و تصمیم دارم با سرعت نور لیست کارها و برنامه ها را خط بزنم...

باید سریع تر حرکت کنم

من نباید از روزها جا بمونم

میخوام کتابم را با سرعت بیشتری بخونم... انگار حالا که قاطی داستان شدم دلم برای شخصیت های داستان تنگ میشه

میخوام چند تا فیلمی را که گذاشتم تو صف ، ببینم

میخوام مهربون تر باشم

میخوام بیشتر لبخند بزنم

میخوام سعی کنم جادوی گذشت و خوب حرف زدن را به همه ی اطرافیانم منتقل کنم

روزهای بلند تابستونی گولتون نزنه... فکر نکنید تا بینهایت ادامه داره ها... روزهای پر از نور و شور و هیجان داره تند تند میگذره...

از قطار پر از حال و حس خوب تابستان جا نمونید





پ ن 1:  هنوز دوست دارم بدونم کیا جادو بلدن... و چه جادویی؟


پ ن 2: خیلی ساده میشه مهربونی کرد... شده با کاغذکادوهای اضافه توی خونه یه باکس کوچولو درست کنید و چند تا شکلات خوشگل بزارید داخلش و ببرید واسه کوچولوهای دور و برتون؟


پ ن 3: آهنگهای شاد برای نزدیکانتون بفرستید و بهشون یادآوری کنید که لبخندشون باعث شادی شماست


پ ن 4: جادوی پیام های چند کلمه ای عاشقانه را ندیده نگیرید


پ ن 5: یادتون میاد آخرین باری که برای خودتون مداد رنگی خریدید کی بوده؟ با تصاویر رنگ آمیزی ماندالا آشنایی دارید؟


نظرات 11 + ارسال نظر
روشنک سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 10:05

سلام

میخوام برات از جادو بگم ....

چشمها عجیب میتونن جادو کنن فقط کافیه با مهربونی نگاه کنی

بهشون.........

دست پخت و آشپزی که نگو ....من چون شکمو هستم به معجزه

آشپزی ....

بسیار ایمان دارم.....مثلا یک ماکارونی پر ملات و بسیار تند با سالاد

شیرازی با ابغوره فراوون........(اگه دهنت اب افتاد باید بگم به جمع

شاد و مفرح شکمو ها خوش آمدی)

سلام دوست خوبم
بگو ببینم چی میخوای بگی.... منتظرم
جادوی چشمها را خوب میشناسم...
من خودم جز اولین نفرات دسته شکموها هستم

نسترن سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 10:16 http://second-house.blogfa.com/

املت غذای بهشتیه....
مادرا همشون خودِ خودِ عشقن خدا مادر براتون حفظ کنه الهی

نه فکر کنم راهنمایی بودم آخرین مداد رنگی هام رو خریدم...ولی عاااشق مداد رنگیم...یا بهتر بگم لوازم التحریر از همه چی بیشتر دلم میبره

منم خیلی خیلی املت را دوست دارم
خداوند همه ی مادرها را حفظ کنه و اونایی که در بین مون نیستند را بیامرزه

نسترن جان پیشنهاد میکنم یه بسته برای خودت بخری... واقعا حس خوب میده به آدم ... بعد هم از این نقاشی ها تهیه کن ... توی کتابفروشی ها راحت پیدا میشه... ببین چقدر حس خوب میده به آدم

لاندا سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 10:19

چه پست پر انرژی ای. دارم به جادو ها فکر می کنم. شاید یکیش آشپزی باشه. سعی می کنم عشق بریزم تو غذاهام.


تو بیشتر از این حرفا جادو بلدی
من خواننده ت هستم ... سالهاست.... یادمه توی عشق برای سیگما جادو میکردی و میکنی
آشپزیت که حرف نداره
یادت هست چه کیک هایی میپختی و با تزئینشون جادو میکردی
جادوی جوانه ها... یه عالمه گل و گلدون داری تو بالکن
و ...

الی سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 11:11 http://elhamsculptor.blogsky.com/

چند تا جعبه مداد رنگی خوب و خوشکل داشتم همینوطری بدون استفاده مونده بود منم بخشیدمش به فسقلی های دور و بر


از بس مهربونی
ولی باید همیشه حداقل یه جعبه مداد رنگ داشته باشیم ... شاید هوس کردی

مخمور سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 11:29

سلام
من نه که خودم مستم همه را مست می کنم
به قول مدیرم میگن وقتی نیستی یا هستی و وارد فاز سایلنت بودن میشی این جا میشه مرده شور خونه هاهاهاها

سلام به روی ماهت
خیلی هم خوبه... آدمها باید روی هم دیگه تاثیر بزارن... رسالت هر انسانی همینه
کاش جناب مدیر یه کمی ملایم تر منظورشون را بیان میکردند

سارا سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 12:09

الهییییییییی
تیتر مطلبت خیلی باحاله
من خیلی این آهنگ بهم حال میده
امیدوارم تیلوی نازنین به هر چی آرزوی توی دلت برسی
می بوسمت دختر مهربون

متشکرم
منم این آهنگ را خیلی خیلی دوست دارم
ولی هنوز روی دور تکرار برای همون آهنگ جان منی.... گیر کردم

سعید سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 13:19 http://www.zowragh.blogfa.com

آخه دختر عمو من 2 روز نت نیومدم
هنوزم بغض دارم
خیلی سخته خیلی
ای جانم کاش اون جا میبودم میتونستم اون دختر بچه رو یکم آرومش کنم

اول بگو ببینم کجا بودی که نت نیومدی؟
خیلی خیلی غم انگیز بود

دریا سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 15:19

سلام تیلو
چقدر از این پستت انرژی گرفتم
راستی از سین خبر نداری همون که وبلاگی داشت به اسم سین هستم روزهای زندگی ثبت میکنم وبلاگش تغییر کرد ازش خبر نداری؟

سلام به روی ماهت
متشکرم
منم از شماها انرژی میگیرم
نه ازش بیخبرم
سین بانو بیا پاسخ گو باش

رافائل سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 16:40 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام تیلو جان.
من به جادوی لبخند معتقدم.‌هروقت کارم خیلی استرسیه یه لبخند میزنم و میرم جلو و خداروشکر همه چیز خوب پیش میره.

سلام به روی ماهت
با اون لبخند زیبات مطمئنم جادوگر مهربونی هم هستی
خدا را شکر

لاندا سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 17:00

تیلووووو چه خوبه که اینا رو یادته و بهم یادآوری می کنی.
یه وقتایی ما یه چیزایی داریم که خودمون نمیدونیم. مرسی که یادم انداختی

خیلی چیزای دیگه هم داری
خوبی های بینظیری که خودت ازشون غافلی
سلیقه خوبی داری
کدبانوی خوبی هستی
دختر خیلی خیلی مهربونی هستی
خاله ی دوست داشتنی هستی
کنار کار بیرون خونه همیشه خونه و زندگیت مرتب و منظمه
به آشپزی های متنوع اهمیت میدی
وقتی آشپزی میکنی بهترینها را میپزی
به گلها رسیدگی میکنی
هدیه های خوشگل برای دوستات انتخاب میکنی
به دوستی اهمیت ویژه میدی
برای دوستات وقت میزاری
ورزش و سلامتیت را فراموش نمیکنی
به خوش اندامی و هیکلت رسیدگی میکنی
رفتارت با خانواده شوهر عالیه
هیچوقت بی ملاحظه نیستی
مراقب عشقت هستی و هر روز برای بهبود روابطت تلاش میکنی
وهزاران خوبی دیگه

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 17:39 http://daroneman.blog.ir

من هر ماه برای خودم لوازم تحریر میخرم
قشنگ ی نیم ساعتی بین مداد رنگی ها و پاک کن ها و ماژیک ها می چرخم
حتما برچسب های رنگی رنگی و یاداشت های خوش رنگ میخرم
باکس های رنگی میخرم برای مقاله ها
خیلی حس خوبی دارم اینجور وقت ها .... حال دلم جا میاد
گاهی حتی با بچه های کوچیک و پدر مادر هاشون سرگرم میشم که مشغول خرید کردن هستن


املتت رو عشقه تیلو جانم... بعد ی روز سخت خیلی می چسبه

به به
چه کار قشنگی میکنی... البته چون شما هنوز مشغول تحصیل هستی
خیلی از ماها که دیگه درس نمیخونیم سمت لوازم التحریر نمیریم
من هنوزم با دست نوشتن و داشتن دفتر خاطرات را خیلی خیلی دوست دارم برای همین هنوز علاقه ویژه به مداد و مداد رنگ و پاک کن دارم و میخرم ... اما خیلی از دوستامون با وجود علاقه دیگه سراغ خرید لوازم التحریر نمیرن
از اینهمه انرژیت خوشم میاد... حرف نداری دختر جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد