روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هر روز، روز نو

سلام

روزتون خوش و خرم

الهی کنار عزیزانتون روزگار خوبی را سپری کنید و از لحظه ها لذت ببرید



شنبه پر از التهاب تمام شد و یکشنبه آرام و ساکت از راه رسید

دیروز چندبار مجبور شدم برم بانک... دوتا بانک مختلف ، اونم در زمانهای خیلی گرم...

ماشین را مجبورم جایی وسط آفتاب پارک کنم... اصلا سایه ای اینجا وجود نداره... و این یعنی سوار ماشین شدن مساوی تبخیر شدن...

سوختم .. کلا انگشتام سوخته بود وقتی پیاده شدم .. وقت نکردم دستکش دست کنم و ...

دوتا قلب خوشگل جلوی آینه آویزان بود که دیروز بعدازظهر دیدم هر دو آب شدن و چکیدن روی داشبورد... یعنی گرما در این حد




بعضی وقتا دوستان از نوشته ها و حرفام اشتباه برداشت میکنند

من و آقای دکتر دیگه یک رود کم عمق نیستیم.... ما به هم پیوستیم و یه اقیانوس شدیم... همونقدر عمیق و همونقدر آرام

ولی مگه میشه طوفان نباشه... مگه میشه موج نباشه.... مگه میشه هیچ تلاطمی نباشه؟؟؟؟

پس شماها با شنیدن حرفای من سریع نگران نشید... بدانید که فقط دارم باهاتون درد دل میکنم واز غصه های لحظه ایم براتون مینویسم

آخه شماها محرم راز من هستید

حالا طوفان تمام شده ... همه چی آرام شده ... اینکه میگم آقای دکتر ابراز احساسات نمیکنه ، یعنی به روش من نیست... همیشه به این قصه اشاره کردم که ایشون به روش خودشون احساساتشون را نشان میدهند... من به روش خودم

من شر و شور هستم و دوست دارم ثانیه به ثانیه براش عشق و محبتم را بنویسم و به زبان بیارم ایشون به روش خودشون دوست دارن محبت کنند

البته که اگه یادتون باشه به نظر من یکی از گزینه های به کمال رسیدن رابطه این هست که هیچکدوم از طرفین ، به طرف مقابلش زور نگه و دست و پاش را نبنده و سعی در تغییرش نداشته باشه... هرکدوم از ما ، هم دیگه را به همین شکلی که هستیم دوست داریم....

من از ابراز همدردی و محبتتون سپاسگزارم و اینکه همیشه از اینکه باهاتون حرف میزنم آرام میشم

خوشحالم که شماها را دارم و خیلی برام ارزشمنده که اینجا میتونم خودم باشم و راحت حرفم را بزنم



دیشب یه هندوانه بزرگ را قاچ کردیم و قصد داشتیم با پدرجان بریم روی پشت بام و درحالی که به سبزیها رسیدگی میکنیم هندوانه بخوریم

چندتاگلدان ببریم و خاکشون را عوض کنیم

تازه مادرجان هم فرمودند منم میام ... با اینکه هنوز با پله ها زیاد راحت نیستند (برای رفتن به پشت بام آسانسور نداریم)

همه این قصه ها بسته بود به یه هندونه سرخ و آبدار و خوشرنگ... که من یه تکه ش را گذاشتم دهنم و دیدم مزه آب میده...

حتی مزه آب هم نمیداد... لااقل آب خوشمزه تره....

و اینطوری بود که کل قضیه منتفی شد... من تنهایی رفتم بالا و به باکسهای سبزی آب دادم و برگشتم

خب هندوانه ی عزیز... لطفا شیرین و خوشمزه باش...




پ ن 1:  باید برم آزمایش بدم و هر روز دارم امروز و فردا میکنم


پ ن 2:  آخ آخ صدای جیک جیک کفشای این کوچولوهای تو کوچه منو ذوق مرگ میکنه


پ ن 3: همچنان هوا آلوده و گرد و غباری هست


پ ن 4: امروز باید اون قصه ی مالی درست بشه ... وگرنه کار به جاهای باریک میکشه...


پ ن 5: داداش و زن داداش آخرین بورسیه شون را دریافت کردن و از این به بعد دیگه از بورسیه خبری نیست... بورسیه تازه هم قبول نشدند... خدا کمک کنه


پ ن 6: امروز به یه شماره نیاز داشتم ... میخواستم برم سراغ گوشی قدیمی... فهمیدم توی اسباب کشی اصلا نفهمیدم گوشی قدیمی را چکار کردم...


نظرات 9 + ارسال نظر
مهربانو یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 11:31 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام تیلو جونی
من و آقای نفس درست مثل تو و آقای دکتر هستیم . ابراز محبت ها به روش خودمون و کاملا متفاوت .. چند وقت پیش بهش گفتم بگو دوستت دارم
گفت . براش کف زدم گفتم دیدی نه درد داشت نه خونریزی
تازززه هنوزم زنده ای
هندونه هه رو بگوووو .
تیلو برو ازمایشت رو بددده
الان تاثیر گذار بود ؟؟
گوشی رو هم که دادی به فناااا ..
مووفق باشی

سلام بر مهربانوی جان
اخ اخ که چه میفهمم چی میگی و میدونم که دقیقا میدونی چی میگم
میرم آزمایش را میدم
لازمه
باید برم

سعید یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 12:17 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان و پر انرژی
خوبی؟
عشقتون پایدار باشه
حتما برای ماشین چادر تهیه کن
اگه انداختن و برداشتن چادر سخته حتما آفتاب گیر تهیه کن
وقتیم که بعد از یه مدت میخوای سوار بشی چند ثانیه درها رو باز بذار تا هوای مسموم داخل ماشین تخلیه بشه

هندونه ی بی مزه رو هم من میریزم تو همزن با یکم شکر
این برای کلیه ها خیلی خوبه

سلام پسرعموجان
خوبم
شما خوبی
متشکرم
از این آفتابگیرا میزارم... ولی همه جای ماشین انگار ذوب شده بود دیروز... از شدت گرما
حال چادر کشیدن و جمع کردن ندارم ...
اصلا تو اون ساعتهای داغ سعی میکنم نرم سراغ ماشین ولی گاهی مجبور میشم

من تمام سعی ام را میکنم به میوه ها شکر نزنم
همونطوری بی مزه ریختمش داخل مخلوط کن و آبش را به زور دادم دست اهالی
نمیشد اسراف کرد
نمیشد شکر خورد
نمیشد از هندونه گذشت
گفتم تجربه بشه با دقت بیشتری هندونه بخرین

سعید یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 13:14 http://www.zowragh.blogfa.com

اگه شکر دوس نداری توش سکنجبین بریز
آب هندونه با سکنجبین برای کلیه ها عااااااااالیییههههه

من هر چیز شیرینی را دوست دارم ولی پرهیز میکنم از شکر
آب هندونه را هم همونطوری بی مزه قبول دارم

نل یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 13:42

سلامی دوباره
از اون روز منتظر بودم بنویسی که هزاربار چک کردم.بعدش هم خوندم.اصن هم نگرانت نشدم بیشتر ذووووووق کردم تا نگرانی..من بیشتر نگران بودم این هفته هم نشه.وقتی دیدم خبر دیداری در راهه خیالم راحت شد
والا
اخه اونهمه عاشقانه و زیبا..معلومه که یکم تلخی هم هست دیگه..مهم دیداره بود بعد اینهمه مدت..من که خوندم کامم شیرین شد تا تلخ بشه
دوست دارم همیشه طعم شیرینی و عسل بده قرارهاتون که مطمینم اینوسط گااااهی شیرینیش زیادی پخته.یکم برشته تر شده که اینقدر شیرینی زیاد هست که اینوسط ی شیرینی برشته تر راه به جایی نمیبره
ازمایش هم بده لطفا
گرما همه امون ذوب میکنه اخرش

کاملا مشخصه دلم چقدر نوشتن میخاد
من برم تا پرتم نکردی بیرون
اقای دکترو بماچ حالا کارهای دیگه هم بکن که منشوریه در خصوصی خواهم گفت

سلام بهت عزیزدلم
میدونی هزاربار این صفحه وبلاگت را باز کردم و دیدم برنگشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونم که خوب درکم میکنی... ممنون
میدونی نل جانکم ، عشق تلخی هاشم شیرینه... دلچسبه ... آدم را دلزده نمیکنه
اخ اخ از این گرما
هیچوقت بیرونت که نمیکنم هیچی ، با جان و دل پذیرای حضورت هستم
مورد آخررا سکوت میکنم

نل یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 13:46

نظرم تایید که شد..دیدم نوشتی:شکر نمبشه خورد..

نبات اگر میخوری..با یکم نبات هم هندونه ارو قاطی کنی خوبه.یا با رزماری یا به لیمو یا عطر چایی یا نعناع..
وقتی ایمقدر بی مزه است این عصاره ها طعم میدن.بهتر میشه.
وگرنه که همون هندونه بی مزه ارو بی دردسر و در یک نفس میخورم و از این کارهای قرتی نمیکنم
ولی خب گاهی که من هندونه میخرم و شیرین نیس. برای خانواده باید قرتی بازی کنم که نگن:هندونه بی مزه خریدی

نه که نشه
خودم نمیخورم
سعی میکنم نخورم ... نمیشه که کلا نخورد ... ولی مثلا هیچوقت به میوه ها شکر اضافه نمیکنم
تا جایی که ممکن باشه رعایت میکنم

رسیدن یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 15:51

من هیچ وقت عشق شما رو اندازه گیری نکردم و نمیکنم . معیار اندازه گیری عشق فقط تو دست خود عشاق دست کس دیگه ای نیست.


عزیزدلمی
متشکرم ازت

نسترن یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 16:09 http://second-house.blogfa.com/

اصفهان گرماش واقعا ذوب میکنه البته بعد از قم و اهواز

یعنی حتی وقتی داخل مخلوط کن هم ریختین شکر نزدین؟مگه میشه؟؟؟

وای وای که بعضی وقتا گرما کلافه کننده میشه... البته توی سایه هوا خوبه ها....

نه بابا... شکر میخواست چیکار... بی مزه بود ... بد مزه که نبود

بهار شیراز یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 16:36

حرف به درد نمیخوره...مهم عمله. اونی که هفت هشت ساعت پشت رل میشینه میاد یکی دو ساعت ببیندت یعنی خود خدااااا...خدای عشق


خودش همین را گفت ... یه طوری این جمله را گفتی که خودش هم دقیقا همینطوری میگه
یه لحظه حس کردم الان بهار خواهرشوهر منی...

قلب من بدون نقاب دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 11:51 http://daroneman.blog.ir

تیلو من کاملا واردم تو خرید هندوانه
یعنی خیلی شیک برمیدارم و ضربه میزنم
حتی شده فروشنده با تعجب نگاهم کرده


آفرین
همین درسته... یه دوست دارم ... اونم دقیقا خانم دکتر هست عین خودت
همچین هندونه شناس قهاریه که آدم باورش نمیشه
تازه خودش تعریف کرد یه بار رفته روی لبه ی وانت آقای هندونه فروش ایستاده و دونه دونه هندونه های عالی را جدا کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد