روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از یه عالمه دلتنگی ...

سلام دوستای عزیزتر از جانم

از اینهمه ابراز محبت از همتون ممنونم

از متشکرم

اجازه بدین بهم که نظرات و پیام های محبتتون را کم کم پاسخ بدم

اشک شوق تو چشمام حلقه زد از دیدن اینهمه ابراز مهربانی


اینجا به طور مختصر یه گزارش از روزهای نبودنم را مینویسم

بعدا سر صبر با هم حرف میزنیم


شنبه بعد از ظهر با مامان و بابا رفتیم خرید و تا پاسی از شب خریدها را تمام کردیم

یکشنبه ساعت شش صبح یکی از خواهرها اومد و شروع کردیم به تمیز کاری

نزدیک ساعت ده اون یکی خواهر (مامان مغز بادوم) هم بهمون ملحق شد

خلاصه که تا عصر مشغول بودیم.... دو طبقه را سابیدیم

عصر رفتیم خرید و یه کمی لباس خریدیم

دوشنبه باز خواهرم از ساعت شش صبح اومد

شروع کردیم اول به جور کردن وسایل لازم

بشقاب... قاشق... چنگال ... لیوان... استکان... قوری... کتری... قندان... کاسه های دسر .... ظرفهای سرو میوه و ... و ....

بعدش رفتیم سراغ پختن کیک... تا ساعت نزدیک 2 این کارها طول کشید

مامان و به کمک بابا طبقه پایین در حال آماده کردن غذاها بودن

من و خواهر از ساعت 2 شروع کردیم به پختن دسر ... پودینگ شکلاتی درست کردیم

دسر ها که تمام شد ساعت نزدیک چهار و نیم بود

سالاد ماکارونی را سر و سامان دادیم ساعت شده بود شش بعدازظهر

من و خواهر سریع رفتیم دوش گرفتیم و آماده شدیم

ساعت هفت بود که داداش با لیبل هایی که سفارش داده بودم وارد شد

حالا دیگه اون یکی خواهر هم اومده بود

روی همه چیز لیبل پرچم ایتالیا با متن گودبای پارتی زدیم

dl6_photo_2016-08-27_08-38-54.jpg

t38_photo_2016-08-27_08-38-50.jpg


اصلا نه گریه ... نه نغمه ی غم انگیز

فقط گفتیم و خندیدیم و شادی کردیم

حتی کلی هم زدیم و رقصدیم و لحظه های شادی را گذروندیم

مهمونی تا نزدیک ساعت یک ادامه داشت

دیگه تا یه کمی جمع و جور کنیم و بریم بخوابیم ساعت نزدیک سه بود

خواهرم موند خونمون

صبح سه شنبه  اون یکی خواهر هم صبح ساعت ده اومد

و مشغول تمیزکاریهای بعد از مهمانی شدیم...

خیلی طولانی شد و طول کشید و تا نزدیکای عصر کارها کش اومد...

بعدش دوباره خودمون دور هم جمع شدیم و مهمونی دور همی گرفتیم... تا نزدیک ساعت یک دوباره به طول انجامید

ساعت یک که همه رفتن دیدم هنوز ساکهای داداش جمع نشده

دیگه تا ساعت چهار صبح خرده ریز ها را آوردم وسط سالن

همه وسایلش را اوردم کنار ساکها تا فردا صبح ساکها را ببندیم

صبح چهارشنبه تا بیدار شدیم ساعت نه بود... باید برای آخرین خریدها به صرافی میرفتیم

من و داداش بدو بدو رفتیم صرافی

بعد از صرافی یه عالمه کپی و کارهای بانکی مونده بود که دوتایی انجام دادیم

بعدش رفتیم کارواش و ماشین را آماده حرکت کردیم

بعدتر هم داروخانه و مقداری داروهای دم دستی و پمادهای مسکن خریدیم

و بدوبدو اومدیم خونه

ساعت نزدیک دوازده بود

تا ساکها را به کمک بابا و مامان و خواهرها ببندیم ساعت دو شد

بعدش ناهار خوردیم و راه افتادیم سمت تهران

بلیط را از فرودگاه تهران گرفته بود

برای نماز مغرب و عشا حرم حضرت معصومه بودیم

و ....

دم رفتن دیگه نتونستم اشکها را کنترل کنم

و گریه های من مامان و بابا را هم گریه انداخت...

لحظه آخر لحظه ی سختی بود...

اما الان میدونم که جاش خوبه... حالش خوبه و همه چیز مرتبه...



پ ن 1 : خیلی از حواشی هست که باید ازشون بنویسم

پ ن 2 : جمعه عصر سختی گذشت

پ ن 3: خیلی دوستتون دارم که اینهمه به یادم بودین

پ ن 4 : امروز دفترم به شدت شلوغه، ولی حتما به همه سر خواهم زد



نظرات 14 + ارسال نظر
گندمکی حوالی دریا شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 09:38 http://zabzekal1372

سلام اخیییش بالخره اومدی مهربون بانو جووونم
دیگه میخواستیم اطلاعیه بدیم یک عدد تیلویی جون رو گم کردیمااا
خوب شد برگشتی
خب خداروشکر جشنم ب خوبی برگزار شده
راستی بعدا برامون مفصل توضیح بدیااا اینطور قبول نیست

سلام به روی ماهت
خخخخخ
اطلاعیه را خیلی قشنگ گفتی
دلم میخواست که مفصل از ریز ریز ماجرا حرف بزنم
اما واقعا وقت ندارم

دلژین شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 09:38 http://delzhin313.blogsky.com

حساااابی خسته نباااااشی
جاش خالی نباشه امیماچمت

ممنوووووووووووووووون
چقدر دوستای خوب خوبن ها... حس خوب میدن به آدم

دخترشیرازی شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 09:53

واقعا خسته نباشید
حسابی شلوغ بودی پس
عزیز دلم برای دادش آرزوی بهترینارو دارم

ممنونم عزیزم
حسابیا
از این حرفا بیشتر
ممنونم از آرزوهای خوبت

خاله ریزه شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 10:00 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

آفرین به این خونواده خوشبخت.. هزار ماشاءالله چشم حسودتون کور.
امیدوارم که جاشون خالی نباشه و ادامه زندگیشون پر از موفقیتهای پی در پی باشه

سلام شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 10:49

به سلامتی...ایشالا برادرتون موفق باشن و شاد
دلتنگ نباشی تیلو جونمجامون حسابی تو مهمونی خالی بود هاااا

جاتون که حسابی خالی بود
اگه سی تا دیگه مهمون هم داشتیم همه چیز کافی بود

صحرا شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 11:26

سفر برادر جانت بی خطر گندم عزیز. حسابی سنگ تموم گذاشتید ها. خوش به حال برادری که چنین خواهری داره

ممنون
سعی کردیم کاری کنیم که به سادگی این مهمونی یادش نره
عکسهای بی نظیری هم گرفته شد... خیلی زیبا

غ ـزل شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 11:42 http://life-time.blogsky.com/

جای داداش سبز و سفرشون بی خطر


ممنونم از محبتتون

بهار شیراز شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 11:59

خدای مهربان پشت و پناه داداش باشه انشاأالله ... کارت بینظیر بوده تیلو ... پرچم ایتالیا چه ایده قشنگی
میتونم واسه مهمانام استفاده کنم ازشون ... کجا خریدی ؟

ممنونم بهار بانوی عزیزم
باید خودتون با توجه به مناسبت سفارش بدین و چاپ کنین
اگه پرینتر دارین خودتون کاغذ چسب دار (لیبل) بخرین... چاپ کنین
اگر نه به دفاتر تایپ و تکثیر سفارش بدین

گیلاس سرخ شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 13:02

خدا رو شکر که به خوبی سپری شده همه چی.
جای داداش هم سبز و خرم باشه

ممنونم عزیزدلم

پرنیا شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 13:23

بی انصاف گشنه م شد


شرمنده من که تازه عکس غذاها و سفره را نزاشتم

حامد شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 15:31 http://hamed-92.mihanblog.com

به به تیلو خانوووم خبر میدادی گاوی گوسفندی مرغی خروسی میبریدیم جلو پاتون
چقدر کار ماشالا به این انرژی که واسه مهمونی صرف کردین
ایشالا داداش به سلامتی برن مستقر بشن موفق باشن و شاید جور بشه خودتون هم برین پیشش
این عکسارو میزارین دهن ما آب میافته

ایشالا همیشه به خوشی

ممنون
چقدر شماها منو لوس میکنید
من دوست دارم برو اروپا گردی... اما موندن نه ... بهم اصرار نکنید

حامد شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 15:33 http://hamed-92.mihanblog.com

به به تیلو خانوووم خبر میدادی گاوی گوسفندی مرغی خروسی میبریدیم جلو پاتون
چقدر کار ماشالا به این انرژی که واسه مهمونی صرف کردین
ایشالا داداش به سلامتی برن مستقر بشن موفق باشن و شاید جور بشه خودتون هم برین پیشش
این عکسارو میزارین دهن ما آب میافته

ایشالا همیشه به خوشی

طبق معمول دوباره
ولی من بازم ممنونم

شاذه یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 16:51 http://moon30.mihanblog.com

خدا قوت! چقدر همه چی عالی بوده. جاش تو دلتون سبز و خرم

,وای عزیزم ممننووووووووووونم

بانو سین دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 08:38 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

عزیزم دلتنگ نباشی ... خسته هم نباشی چقدر زحمت کشیدین ... چه کار باحالی کردین به به


دلتنگی را نمیشه کاریش کرد... وجود داره...
خسته هم نمیشم... در این مواقع من میشم بمب انرژی
جای همه ی دوستداران خالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد