روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عصر پنجشنبه بی تو....

چقدر عصرهای پنجشنبه اینجا دلگیره

بی رهگذر

بی صدا

بی هیچ نوری

من اصولا عصرای پنجشنبه را تعطیل میکنم و وقتم را صرف صله رحم میکنم... غیر از پنجشنبه هایی که ماله خودمه...

امروز اومدم دفتر

و عجیب دلم گرفته

عجیب احساس تنهایی و خستگی بهم چیره شده

کاش ....


بعدا نوشت: من بلدم از رنگها لذت ببرم .. پس لبخند میزنم و باز هم به مقواها و کاغذهای رنگی برشهای ماهرانه میزنم


پ ن 1 : یک موقعی دفتر من پاتوق هزار مدل شیطونی و رفیق بازی بود... یادمه عصرهای پنجشنبه که میشد جا برای نشستن پیدا نمیشد، هرکسی داشت یه گوشه ای برای خودش حرف میزد و یه کاری میکرد... تو اون روزهای شلوغ همیشه یخچالمون پر از خوراکیهای چاق کننده ی هوس انگیز بود... همیشه روی میزهامون شکلات پیدا میشد... سعی میکردیم هفته ای یکبار ضیافت ناهار دوستانه داشته باشیم ... سعی میکردیم بخندیم و بیشتر بخندونیم... آهنگهای جدید را با ولع گوش میدادیم.... یه موقعی پنجشنبه ها جای سوزن انداختن نبود توی دفترم....


پ ن 2 : شما دلگیری های منو به دل نگیرید دل من عصر پنجشنبه که میشه نانا را میخواد... دلجویی هاش را ... مهربونی هاش را .... حرفهای عاشقانه اش را ... اون هم اینو خوب میدونه و پیداش میشه ... نگران نباشید... جای نگرانی نیست


پ ن 3 : دوست دارم عصرهای پنجشنبه کیک و شیرینی بپزم... دسر درست کنم و منتظر مهمانهای روز جمعه باشم...

نظرات 5 + ارسال نظر
گلشن پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 19:19

چه عصرهای ۵شنبه خوبی بوده فکر کنم تو خودت تعطیلش کردی بلا! چون ۵ شنبه ها قرار عاشقانه داشتی

گلشن جان قبلا للی و یکی دیگه از دوستام پیشم کار میکردن به اضافه تقریبا 5 نفر دیگه خانوم ... دفترمون هم بسیار خوش جا بود ... بعد اینا هر کدوم اگه 4 تا دوستاشون هم میومدن بهشون سر بزنن حساب کن چه خبر میشد... الان من تو این دفتر تنها هستم و البته خیلی ها را به خاطر عشقم و قرار عاشقانه ها گذاشتم کنار... ولی محشر بود
اگه قصه هاش را برات تعریف کنم... وای

گلشن پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 19:36

آره معلومه خیلی خوش میگذشته چرا دوباره راه نمیندازین?

نمیشه
هرکسی رفته یه طرف
و من انگار توی دوست یابی دچار اختلال شدم
نمیتونم به سادگی دوست پیدا کنم
بعدشم بابا که میان دفتر از این کارها خوششون نمیاد و من رعایت میکنم


الان مغزم هنگ کرده و به کمک نیاز دارم برا یه مجله نوجوان مطلب میخوام


نمیدونم چرا این رمزت اینقدر گیر میده
به سختی وارد میشه
یه دور وارد شد دیگه نمیشه
شایدم اشکال از نت من باشه

گلشن پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 19:46

انکار باباها اخلاقای مشترک دارن!
اگه کاری از دستم بر میاد بگو لطفا. چه جور مطلبی میخوای?

آخ کاش کمکم میکردی اما دیر شده

گلشن جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 22:56

آمدیم نبودید


من مرده بودم اما انگار زنده بودم... از بس که روزها را با شب شمرده بودم

گلشن شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 09:20

شعر نوشتیا مهربان جون
تو الان پست منو خوندی خودت بگو الان باید چی کارت کنم ?

خب من فضولم دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد