روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دوشنبه ای پر هیاهو

سلام

روزتون عسل

خوب هستین؟

منم خوبم... عالیم ... بهتر از این نمیشه... شکر خدا

از صبح زود که بیدار شدم تا همین الان کلی کارهای مختلف و به درد بخور انجام دادم و الان هم قبل از اینکه فاز دوم کارهام را شروع کنم اومدم به شما دوستای خیلی خوبم سر بزنم


قشنگ ترین چیزی که امروز داشتم این بود که یکساعت بعد از اومدنم به سرکار دیدم تو تلگرام پیام دارم

نگاه کردم دیدم مامانم برام فرستادن:

: دخترم خیلی خیلی مراقب خودت و سلامتیت باش... اونقدر برام عزیزی که هیچی برام مهم تر از سلامتی و شادابیت نیست....


حالا فکرنکنین یک ماهه من و مامان هم را ندیدیم ها

نخیر صبح زود با هم صبحانه خوردیم

چای نوشیدیم

ایشون ناهار برام پخته بودن

میوه هام را شسشته بودن و سلفون کشیده بودن

و منو راهی کردن سرکار




تورو خدا محبت های یهویی را از عزیزانتون دریغ نکنین

گاهی یک کلمه میتونه حال دل آدم را خیلی خیلی عوض کنه



پ ن 1 : روزگار خواهرم بد و بدتر میشه ... و هیچ کاری نمیتونم براش بکنم

پ ن 2 : دوستم که پدرش را از دست داده پیام زیبایی برام نوشته که منو شرمنده خودش کرده

پ ن 3 : اینقدر از اطرافم مهربونی های زیبا دریافت میکنم که گاه گاه اشک توی چشمام حلقه میزنه

پ ن 4 : شلوغم و نبودن هام را پای هیچی جز کارهای زیادم نگذارید




خدا را سپاس

سلام

روزتون بخیر

در هر روز چیزی وجود داره که ما را به امیدها و لبخندها گره بزنه

کاش هر روز اون چیز زیبا را پیدا کنیم و به بهانه همون هم شده روزمون را با شادی شروع کنیم

بهانه لبخند بزرگ امروزم ناهید بود

ناهید یک دوست وبلاگی که بعد از کلی بی خبری برام یه پیام زیبا گذاشته بود

روزم را عسل کردی دختر خوب... همین که میدونم خوبی برام کافیه


کارهای روزمره و شلوغم باعث میشن که کمتر فرصت کنم بیام اینجا

شماها نبودن هام را ببخشید



این هم ظرف انار خوشگل من که با مغز بادوم دوتایی رفتیم و خریدیم

ifu5_photo_2017-08-20_09-03-40.jpg


پ ن 1 : شاید وسط همه این شلوغیا یک مسافرت در پیش داشته باشم

پ ن 2 : روزگارم بد نیست

پ ن 3 : دیشب آقای دکتر وقتی از راه رسید ، فقط یک لبخند زد و گفت خیلی خسته تر از اونی هستم که بتونم ساعتها حرف بزنم

خودش اصلا نفهمید لبخند خسته ش اندازه ی کل دنیا بهم عشق منتقل کرد


شنبه ای با بوی عاشقانه ها

سلام

روزتون عسل


عاشقانه ای عالی و بینظیر

در آرامش

برعکس همیشه کمتر حرف زدیم بیشتر کنار هم سکوت کردیم و لبخند زدیم

بیشتر به هم نگاه کردیم

بیشتر عاشق شدیم

و در کل عاشقانه ای زیبا بود



جمعه هم از کله سحر با سرکار علیه مغزبادوم در پارک به سر بردیم

91zc_photo_2017-08-19_08-09-04.jpg


بعدشم دیدار از مادربزرگ و خرید شیرینی ...

مغز بادوم ازم از این کاسه های شکل انار میخواست که دیروز رفتیم و هرکدوم یک کاسه شکل انار و یک دونه انار فسقلی خریدیم

شب هم مهمان پدر جان بودیم




پ ن 1: خواهرم اوضاعش همونطوری و حالا دیگه اصلا اجازه رفت و آمد با ما را نداره

پ ن 2 : اینقدر آقای فروشنده ی کاسه های انار بداخلاق بود که اگه به خاطر مغزبادوم نبود اصلا ازش خرید نمیکردم

پ ن 3 : براتون عاشقانه های بینظیر آرزو میکنم

عاشقانه ام تیره شده....

سلام

پدر دوستم دیشب فوت کرد

خدا رحمتشون کنه

برای دختر از دست دادن پدر خیلی خیلی سخته

فکر نکنم این زخم هیچ وقت التیام پیدا کنه...

یعنی الان دوستم یه زخم کاری خورده... یک درد عمیق داره... بدون هیچ مرهم و درمانی


دلم میخواست میتونستم تو این ساعتها اونجا باشم

دوستم تو یه شهر دیگه است که حداقل 6 ساعت با من فاصله داره

اما اولا که از طرف خانواده همچین اجازه ای ندارم

دوما چون من این دوستم را تا حالا از نزدیک ندیدم ، شاید اصلا اونجا بودنم درست نباشه

خلاصه که از دیشب چیزی تو قلبم داره سنگینی میکنه




صبح باید برای کاری میرفتم یه جایی

سرراهم یک اسپرت فروشی ماشین دیدم

سراغ اسپری خوشبو کننده گرفتم...

یک براق کننده و خوشبو کننده با بوی قهوه بهم پیشنهاد دادن

یکی خریدم اومدم داخل ماشین و روی داشبورد امتحانش کردم

بوش خوب بود

منم پیاده شدم و یکی هم برای آقای دکتر خریدم


پ ن 1: از خداوند میخوام در هرحالی ما را به حال خودمان رها نکند

پ ن 2 : از خداوند میخوام کمکمون کنه حکمت اتفاقات دور و برمون را متوجه بشیم

پ ن 3 : قلبم تندتر میتپه

پ ن 4 : امروز به احترام دوستم مشکی پوشیده ام

پ ن 5 : لحظه دیدار نزدیک است...

باز میلرزد دلم دستم...

سلام

روزتون عسل

چهارشنبه ی شیرین و قند و نبات من از راه رسید

لحظه ها را شمردن نه تنها امروز برام سخت نیست که یک شیرینی خاصی هم داره

کارهام را مرتب کردم و خوب هم پیش رفتم

هنوز تمام کارها تیک نخورده اما اوضاع خیلی خیلی بهتره



صندلی داغمون به پایان رسید

ممنون که همراهم هستین

بیشترین سوالات مربوط میشد به من و آقای دکتر و نوع رابطه و ....

ممنون که اینهمه پیگیر و مهربونید



پ ن 1 : پدر دوستم نیازمند دعاهاتون هست

پ ن 2 : با دوستای دبیرستان در حال تنظیم یک قرار دورهمی تازه هستیم

پ ن 3 : نمونه ی پوسترهایی که برای اول سال تحصیلی آماده کردم

z8mf_1.jpg

صندلی داغ

سلام

روزتون بخیر

از دیشب کلی نوشته و ایده برای امروز که سالگرد ورودم به بلاگ اسکای بود داشتم

اما صبح که بیدار شدم هیچ کدومش به نظرم جذاب نیومد

امروز دومین سال زندگی من در کنار بلاگ اسکای هست...

خیلی از غم ها و شادیهام را اینجا با دوستام شریک بودم

در خیلی از غم ها و شادی های دوستام هم شریک بودم

به بودنتون دلگرمم و از اینکه اینهمه دوست خوب دارم به خودم میبالم



امروز به مناسبت سالگرد وبلاگم میخوام هر سوالی که در هر حوزه ای پرسیدید را جواب بدم

(به غیر از سوالهایی که باعث پیدا شدن در دنیا واقعی بشه- مشخصات شخصی ، آدرس ها و ... )




پ ن 1 : اولین کسی که توی وبلاگم کامنت گذاشت خانم دکتر پرژین بود

پ ن 2 : با خیلی از دوستای اینجا دوست واقعی شدم و از حوزه مجازی خارج شدن


مرداد هم رو به اتمام است

سلام

روزتون بخیر


دیشب خیلی دیر خوابیدم

آقای دکتر شبها خیلی دیر از کلینیک میان بیرون...

من منتظر میمانم برای صحبت کردن باهاشون

این خیلی دیر اومدن باعث میشه که ساعت خوابم آشفته بشه و بعد دیگه نتونم بخوابم

دیشب هم ساعت دوازده گذشته بود که اومدن

تا یک حرف زدیم و گل گفتیم و خندیدیم...

شما باشین بعدش خوابتون میبره؟

منم فیلم دانلود کردم و فیلم دیدم

«هفت ماهگی» به نظرم ارزش یه بار دیدن را داشت

خیلی جاها تلنگرهای خوبی به آدمها میزد

اما در کل اعصاب خرد کن بود برام






پ ن 1 : احساس بدن درد بعد از بیخوابی را دارم و خیلی هم کار دارم و شلوغم

پ ن 2 : پدر داره برای یه سفر کوتاه برنامه ریزی میکنه... من ولی این روزها شلوغم و احتمالا نمیتونم برم

پ ن 3 : دیروز با پدر یه کمی میزها و دستگاههای دفتر را جابجا کردیم... این تغییرات کوچیک هم حالم را خوب میکنه

پ ن 4 : اوضاع خواهرم همچنان بد هست




امروزانه

سلام

روز بخیر

از صبح اول وقت تا حالا نت قطع بود

اینم شد زندگی؟



دیشب به آقای دکتر گفتم میشه فردا بلوز صورتی بپوشی؟

فرمودن : چرا که نههههههههه

و اینگونه است که در یک حرکت خبیثانه امروز یک ست صورتی ملایم زدم

آخه میدونم چقدر از صورتی خوشش میاد

دارم دلبری میکنم

البته هنوز موفق به دیدار یکدیگر نشده ایم



اون هفته که ماشین را بردیم برای تعمیر (لازم به ذکر است که من همچنان با ماشین قدیمی تردد میکنم)

نمیدونم چی شده بود که دیگه راهنمای ماشین به طور اتوماتیک قطع نمیشد

صبح دادم پدر ببرن درستش کنن

راهنما را زدن یادم میماند... اما قطع کردنش.....



با یکی از آقاهای همسایه بدون هیچ دلیل موجهی هی چپ چپ بهم دیگه نگاه میکنیم

امروز صبح در یک حرکت مزخرف هردو لبخند زدیم و انگار کل حس بد برطرف شد

اومد جلو و سلام و احوال پرسی کرد و بعد هم در مورد پارک ماشین چند جمله ای حرف زدیم و تمام

چیه الکی همه چیز را پیچیده میکنیم

با یه لبخند خیلی چیزا حل میشه




پ ن 1 : روز به روز شلوغ تر میشم... و بسیار خوشحالم

پ ن 2 : چند تا مناسبت زیبا در پیش داریم که همش نیاز به خرید هدیه داره

پ ن 3 : اوضاع خواهرم خوب نیست

پ ن 4 : منو و انجیر و تابستان یه دوستی دیرینه داریم


بی قرارتر از همیشه...

هر دو بی قراریم

انگار سالهاست همدیگه را ندیدیم

امروز از صبح سه برابر روزهای عادی به هم دیگه زنگ زدیم

حساس تر شدیم

زودرنج تر شدیم

دلتنگ تر شدیم

دنبال بهانه برای حرف زدن هستیم

هردو داریم تندتر و جدی تر کار میکنیم که زودتر به روز موعود برسیم

هر دو داریم پیگیرتر کارها را مرتب میکنیم که هیچ کاری برای روز موعود باقی نماند

هر دو داریم بی قراری میکنیم

وسط این همه بی قراری ، بهانه گیر و غرغرو هم میشیم

وسط این بی قراری ، زودرنج و نازک بین هم میشیم

اما وسط تمام بیقراریها چیزی هست شبیه هیچ چیز و هیچ وقت ... همان چیزی که سالهاست بوده و هست...





پ ن 1 :  بعضی از آدمها زود به زود شکل عوض میکنند... طوری که باورش خیلی خیلی سخت است

پ ن 2 : بعضی از آدمها باید زمان بگذرد تا چهره واقعی خودشان را نشان دهند

پ ن 3 : امروز به للی گفتم هیچ دوستی برایم مانند او نیست...

پ ن 4 : دانیا امروز پیش من بود، او ناخودآگاه مرا افسرده میکند، این را امروز بعد از نوشیدن دمنوش عصرانه و شکلات در دفترم فهمیدم...


هوا کمی خنک شده؟

سلام

روزتون بخیر


صبح جمعه چشمام را که باز کردم از توی رختخواب زنگ زدم به مغز بادوم

آماده ای؟

و نیم ساعت بعد دوتایی توی پارک بودیم

اون با اسکیت هاش

منم با هد ست

y800_photo_2017-08-12_09-04-29.jpg


بعد از اینکه حسابی راه رفتیم و دویدیم و تو اسباب بازیها چرخیدیم

دوتایی رفتیم یک کیک فسقلی برای تولد بابا خریدیم

hn5b_photo_2017-08-12_09-06-23.jpg


کلی هم شمع و فشفشه و بادکنک خریدیم

بعدشم اومدیم خونه و با کارواش اهدایی داداش جان کلی آب بازی کردی و ماشین شستیم

بعدازظهر هم تولد بازی و بگو و بخند

برای شام هم مهمان بابا بودیم و رفتیم بیرون و پیتزا و ساندویج خوردیم

این هم از جمعه ی خودرا چگونه گذراندین ماااااا




پ ن 1 : مشکلات خواهرم به طور جدی ادامه داره

پ ن 2 : دارم سخت جانی میکنم و هرچقدر روزگار سخت تر میشه با توان بیشتری لبخند میزنم

پ ن 3 : بهانه های عوض کردن حال و هوای خونه را هرطور باشه پیدا میکنم و ....

پ ن 4 : آقای دکتر هم خوب هستن


این روزها را اینطوری سر میکنم...

سلام

این ها نمونه هایی از کارهایی هست که این روزها در حال انجامشون هستم

دفترهایی برای برنامه ریزی

شبیه تقویم هستند و جا برای نوشتن و یادداشت دارن

مناسبت ها و تاریخ ها داخلشون مشخص شده و برای مدارس مناسب هست

coa8_photo_2017-08-09_15-15-28.jpg


این همه نمونه کارت تولد

3rnf_photo_2017-08-10_16-27-37.jpg


این هم یک نمونه دیگر دفتر برنامه ریزی

lz4o_photo_2017-08-10_16-29-31.jpg

پنجشنبه نوشت

سلام

پنجشنبه تون عسل

امروز از قرار عاشقانه خبری نیست.. اما فکر کنم تو هفته های بعدی به لطف خداوند خبرایی باشه

عوضش با تمام بالا و پایین روزگار هنوزم میشه لبخند زد


امروز صبح زود رفتم محضر و یک سری کار که پدرجان بهم محول کرده بودن را انجام دادم و برگشتم

سرراه هم یک جایی کیک تولد پدرجان را هماهنگ کردم

یک جای دیگه هم یک کفپوش مناسب برای ماشین جدید دیدم ... البته نخریدم چون فابریک نبود.. ولی شاید فردا دوباره یه سری بهشون زدم ببینم چیکار میتونن بکنن



پ ن 1 : هنوز هم کسی هست که مزاحم موبایل دیگران بشه؟؟؟؟

دیشب یه مورد داشتم که تازه مسیج هم میداد ... برام جالب بود


پ ن 2 : دیشب برایم نوشته بود: « دوستت دارم » برای بیان احساسم کم است...

منم براش نوشتم: این جمله را خوب درک میکنم چون خیلی وقت ها چیزی بیشتر از دوستت دارم ، دوستت دارم...

فشارهای روزگار



پ ن 1 : میشه برای این پست هیچ نظری ننویسد؟

پ ن 2 : میشه منو با این پست قضاوت نکنید؟

پ ن 3 : میشه به من ترحم نکنید؟

پ ن 4: من حالم بده... کاری از دستم بر نمیاد



  ادامه مطلب ...

لبخندهای کشدار

سلام

صبح بخیر

خوبین؟

صبح که میومدم یک پدربزرگ را دیدم که عصازنون دست نوه ی نوپاش را گرفته بود و هر دو به سختی و خیلی آروم آروم راه میرفتن

دیدن این صحنه اول صبح باعث اولین لبخند کشدارم شد


بعدتر اومدم در دفتر را باز کنم ، یه مورچه دیدم که یک تکه بزرگ کیک (برای مورچه بزرگ اما در واقع فسقلی) را برداشته بود و داشت با تلاش بسیار میبردش

حس خیلی خوبی بهم دست داد و دومین لبخند کشدارم را زدم


سلام و احوال پرسی با خانم مسن همسایه که صبح اول صبح برای خودش (تنها زندگی میکنه) نان تازه و آش و یه سبد بزرگ سبزی خریده بود و من سبدش را براش تا دم خونشون که ته همین بن بست بغلی بود بردم و کلی دعام کرد و باعث شد لبخند سوم را بزنم

(سبدش از این سبدهای چرخدار بود... اما برای اون خانم مسن که راه رفتن برای خودش هم دشوار بود، البته من دیدم که عروسها و پسرها و دخترها و دامادهای این خانم حسابی هواشونو دارن)


خواستم خوراکیهایی که مامان برام گذاشتن را بزارم داخل یخچال (من هر روز ناهار میارم و در دفتر ناهار میخورم)

چشمم افتاد به میوه های شسته و مورد علاقه م ... کنارش یه عالمه گوچه گیلاسی و دتاکس واتری که صبح زود با عشق برام درست کرده بودن.... لبخند کشدار چهارم


به محض باز کردن تلگرام یک پیغام زیبا از یک دوست قدیمی.... لبخند


یک واریزی خوب برای صبح اول صبح.... لبخند


یک سفارش کار تازه .... لبخند


تو لیست روزم نوشتم « حتما به عزیزانت تلفن کن و سراغشون را بگیر...» ... لبخند


پ ن 1 : امروز روز قشنگ ماست... لبخندهای کشدارتون را ثبت کنید

پ ن 2 : امروز همه دنیا دارن لبخند میزنن.... حتی عروسکهای کوچولوی روی مانیتور من

پ ن 3 : امروز میتونه یکی از بهترین روزهای زندگیتون باشه

پ ن 4 : من بزرگترین لبخندم را نگه داشتم برای وقتی که ایمو بزنم به آقای دکتر و بگم «سلام عزیزم... صبح قشنگت بخیر...»


آخه چرا؟

سلام

صبح بخیر


دیروز ظهر للی اومدم بهم سرزد... یه خرده حرصم داد و رفت

پشت سرش هم دانیا اومد سرم... اونم یه خرده دیگه حرصم داد و رفت

وقتی هردوشون رفتن دیدم این حرص خوردنا و جوش زدنای دوستانه جز شیرینی های زندگی هست

خدایا شکرت که دوستانی دارم که دلم براشون میتپه و به خاطرشون قلبم تند تر میزنه



آقای موتور سوار حداقل داشت با سرعت 120 تا میرفت... من که تو اتوبان داشتم 80 تا میرفتم به گرد پاش هم نمیرسیدم....

کلاه هم نداشت....

یک موتور نه چندان نو... یک پسر جوان... توی اتوبان... سرعت حدود 120....

یعنی خودکشی راههای ساده تر و بهتری نداره؟؟؟؟





پ ن 1 : شب ها دمنوش سنبل الطیب و اسطوخودوس بخورین... در یک تحقیقات بریتانیایی ثابت شده که رویاهای شیرین میبینید

من دو شبه دارم امتحان میکنم


پ ن 2 : شما هم بعد از خوردن یک برش کیک، عذاب وجدان میگیرین؟


پ ن 3 : عاشق خانم همسایه هستم... نزدیک به هفتاد سال داره و روسریها و مانتوهای رنگی رنگی شاد و ست میپوشه

هرروز با هم به گرمی حال و احوال میکنیم

صبح ها این موقع میره پیاده روی

دوستای مجازی من سنگ تمام گذاشتید... متشکرم

سلام

روزتون بخیر

نمیخواستم تا وقتی که اون چهل نفر تکمیل بشن، پست جدید بزارم ، که خدا را شکر تکیمل شد

دورادور دست همه تون را میبوسم

از همتون سپاسگزارم

و آرزو میکنم هرگز بیمار نشید... و عزیزانتون همیشه در سلامت و شادی باشن




لطفا جواب بدین...

پدر دوستم در یک بلاتکلیفی قرار داره

یک ماه کامل شده که ایشون بستری هستند و در کما

نگرانی های این خانواده ی مومن و خوب به اوج خودش رسیده

دختر این خانواده دوست وبلاگی خیلی از شماها هم بوده...

ازم خواستن که برای پدرشون ختم یاسین بگیریم...

هرکسی میتونه بخونه... هرکسی که مامانش... خواهرش... دوستش ... هرتعداد...

لطفا فقط تعداد و اسامیتون را بزارین که متوجه بشیم تعداد را

من پیشاپیش از لطفتون بینهایت متشکرم




پ ن 1 : یادمان باشد دعایی که در حق دیگران میکنیم اول انرژیش را خودمون دریافت میکنیم


پ ن 2 : اگه شده یکی هم بخونین ممنونتونم... اگه پدرتون در قید حیات هست که انشاله هیچوقت بیمار و ناتوان نشه و اگه هم در بین ما نیستن ان شالله که روحشون شاد و قرین آرامش باشه


پ ن 3 : من پیشاپیش از دعاهای همتون... و همکاریتون سپاسگزارم






1- دریا جان

2- دختر شیرازی عزیز

3- مامان دختر شیرازی

4- آقای عشق دختر شیرازی

5- گمنام جان

6- خواهر اول تیلو

7- خواهر دوم تیلو

8- مامان تیلو

9- الهام بانوی عزیز

10- آروشای عزیز

11- حسین آقا

12- گیلاس خانم سرخ

13 و 14 - دوستای الهام جون

15- خانم دکتر مردیت

16-17-18-1-19-20- دوستای خانم دکتر مردیت

21 - تیلوتیلو

22 و 23- و 24-  پسرعمو سعید

25- صحرا جانکم

26 و 27 و 28 و 29 و 30 - نازلی عزیزم

31- للی جانکم

32-33- دوتا از دوستای دیگه ی الهام جون

34-35-36-37-38- دوست تیلو آذرجان

39- دوست تیلو سمیه جان

40- آتشی به رنگ آسمان ... یک دوست قدیمی و مهربان

41- مولود جان دوست تیلو

42- گمنام جان

تاخیر منو ببخشید

سلام

روزتون عسل

خوبین؟


پنجشنبه خوبی داشتیم با مغزبادوم خانم... آرایشگاه ... بعدشم براش گوشواره و گلهای ریز برای موهاش خریدیم... هدیه تولد بابا را خریدیم... بستنی خوردیم و خندیدیم


جمعه ی خوبی هم داشتیم... پارک و خونه مامان بزرگ... شیرینی تر خریدیم و رفتیم عیادت مریض... بعدم پای سیب خریدیم و اومدیم خونه... طبقه ی خودم را تمیز کاری کردم و عصر با بابا و مامان و مغزبادوم... چهار نفری رفتیم به سمت ناژوان... یک کم آب کف رودخانه بود... آب بازی کردیم و بعدش هم رفتیم پیتزا خورون... 


شنبه هم همه به اصرار مغزبادوم خانم برای ناهار جمع شدیم خونه مغزبادوم خانم اینا.... تا عصر گفتیم و خندیدیم و شطینت کردیم


این میشه یک طرف ماجرا که خیلی شاد و مفرح و شیرینیه

اما زندگی هیچ وقت یک رو نداره... همیشه عین یک سکه دو رو داره...

زندگی کلا دورو هست ، باید مراقب این دورویی ها و نامهربونی هاش باشیم


اون روی اون روزها را نمیخوام تعریف کنم

همین بس که بهتون بگم حداقل به اندازه چهار پنج ساعت گریه کردم تو این چند روز

همین بس که بهتون بگم اینقدر غصه خوردم که از درون احساس بیماری کردم

همین بس که بهتون بگم غصه های روحی به جسمم فشار بی نهایتی آورد و چندین ساعت درگیر این ماجرای دردهای جسمانی شدم


اما تیلوتیلو فقط روی شاد زندگی را جدی میگیره... به خاطر میسپاره و ازش لذت میبره

بقیه اش را میسپاریم به فراموشی....




پ ن 1 : وضعیت بابای دوستم خیلی بغرنجه... دعاهای خیرتون را ازشون دریغ نکنید

پ ن 2 : وضعیت زندگی یکی ازخواهرام خیلی بغرنجه... دعاش کنید

پ ن 3 : من همیشه در تلاش برای رسیدن به روزهای بهترم

پ ن 4 : امروز باید خیلی پست های کوچولو کوچولو با موضوعات ضد و نقیض براتون بنویسم ... پیشاپیش عذرمیخوام

آبونمان سیزده برابر گاز مصرفی ؟؟؟؟؟

سلام

روزتون بخیر و شادی

خوب هستید

باید خیلی رک و پوست کنده بگم ... پنجشنبه های بدون آقای دکتر هیچ جوره برای من پنجشنبه نیستن...

پنجشنبه باید شیرین باشه... هیجان انگیز باشه... کلی حس خوب داشته باشه... باید از صبحش دل آدم تاپ تاپ کنه

خلاصه که این پنجشنبه های بی هیجان اصلا قبول نیست

گفته باشم



قصد داشتم امروز تا شب بیام سرکار و کلی کار جلو بیفتم

که خانم مغز بادوم دیروز عصر زنگ زدن گفتن که پنجشنبه عصر باید منو ببری آرایشگاه...جمعه صبح هم برنامه صبحانه و پارک (حالا حتی اندازه یک لقمه هم از صبحانه بیرون نمیخوره ها) بعدش هم بریم خونه مامان بزرگ (مامان بزرگ من که مریض هستند) بعدش هم بریم خانه مامان جان (خانه ما) .. برای شنبه هم همه را دعوت کرده خونشون...

یک وجب بچه ... سه روز منو کلا برنامه ریزی کرده جوری که وقت برای نفس کشیدن هم نداشته باشم



صبح یک کمی زودتر بیدار شدم

دوش گرفتم

تخم مرغ آبپز و گوچه گیلاسی و زیتون زدم بر بردن

بدو بدو اومدم دفتر

باشد که رستگار شوم




پ ن 1 : بعضی از قبوض واقعا جالب هستند

پ ن 2 : به تخفیف دادن این فروشگاههای زنجیره ای دقت کردین... چطورین با قیمت ها بازی میکنن

پ ن 3 : خداوند آرزوها را برآورده میکند.. اما گاهی به شکلی غیر از آنچه ما انتظار داریم... وقتی نگاه میکنی ، آرزویت برآورده شده اما یک حسرت عمیق ته دلت مانده است... البته که گاهی هم طوری آرزو را برآورده میکند که حتی خودت هم اونقدر خوب آرزو نکرده بودی...

من بی تقصیرم...

سلام

روزتون بخیر

چله ی تابستون را هم پشت سر گذاشتیم و داریم از روزهای آفتابی و داغ به سمت روزهای خنک تر ولی آفتابی میریم

همه چیز مرتبه

نامرتب اومدن من به خاطر ازدحام کارهاست ...

یادتون میاد لیستی را که از تیر به مرداد منتقل شد... دارم تلاش میکنم به شهریور منتقل نشه


دستگاه فنرزنی که برای دفتر لازم داشتم را دیروز خریدیم

خیلی خیلی گرون تر از چیزی که به ذهنم میرسید... اما چاره ای نبود... باید برای پیشرفت قدم هایی برداشت



با دوستم کار واجب داشتم

باید یه فایل ازش میگرفتم

گفت کلاس دارم... کلاس خصوصی هست و نمیتونم غیبت کنم

اما میتونی بیای اونجا و فلش را ازم بگیری

قبل از رسیدن مسیج زدم و وارد آموزشگاه شدم

دوستم از کلاس اومد بیرون... در حالی که استادش که یک آقای هم سن و سال خودمون بود هم پشت سرش از کلاس خارج شد

تمام دکمه های مانتوش باز بود...

بهش میگم کلاس چی داشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یک نگاه هم به دکمه هاش انداختم!!!!

فقط خندید و گفت خیلی بدجنسی....

ولا نفهمیدم تو دوستم کلاس چی داشت... اما آموزشگاه زبان بود اونجا




پ ن 1 : بعضی از مثل های ایرانی بدجور تهدید آمیزن... اما وقتی بهشون میرسی میبینی دقیقا درست هستند

پ ن 2 : انجیرهای باغچه رسیدن... یکی از میوه های محبوب من انجیره

پ ن 3 : من واقعا بی تقصیرم که چند روزه همه چی دست به دست همه داده تا پست ها خاک بر سری بشن

پ ن 4 : نامه نوشتن را خیلی دوست دارم ... اما تازگی توانایی نوشتن نامه را دارم از دست میدم...