روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از یک روز معمولی

سلام 

لحظه های اردیبهشتی تون بخیر


بعد از یک روز معمولی باید یه روز خوب رقم زد

بعد از یک روز معمولی باید یه کمی فعال تر بود

یه کمی سرحال تر

یه کمی پرکارتر


صبح بیدار شدم و دوش گرفتم و صبحانه خوردیم 

با مادرجانم 

نان جو ... پنیر... خیار

اصولا این صبحانه محبوب من نیست ... ولی مگه همیشه همه چی باید محبوب من باشه؟

چای خوش عطر ... خوش دم... با رنگ خیلی قشنگ... 


مادرجان برای داداش و همسرش، مربا توت فرنگی و به آماده کردند

یه کمی هم از گلابی که خودمون گرفتیم

یه کمی هم آبغوره 

خاله جان هم مربای هویج

اینا را بسته بندی کردم و پلاستیک حباب دار پیچیدم و آماده کردم که برسونیم به دست مامانِ عروس جان که میخوان برن پیششون!

بعدش هم با مادرجان تصمیم گرفتیم امروز بریم ببنیم لباس پیدا میکنیم برای عقد اطلسی که توی خرداد هست یا نه!

داشتیم آماده میشدیم که از اون توری که رزرو کرده بودم باهام تماس گرفتند

گویا توی اون تاریخی که ما تور را رزرو کردیم تعداد به حد نصاب نرسیده...

گفتند ولی توی یه تاریخ نزدیک تر برای 4 نفر جا دارن

گفتم مهلت بدن تا با بقیه هماهنگ بشم

با خاله و آلاله و مامان مشورت کردم و قرار شد که بریم!

شماره حساب دادن و قرار شد واریز کنم و نهایی کردیم ... 

وسط این ماجراها خاله و آلاله متوجه شدند ما میخوایم بریم دور بزنیم برای لباس... گفتند ما هم میایم...

دیگه رفتیم دنبال اونها... رفتیم برای خرید

خیلی گشتیم... آلاله بلوز دامن خرید... من در آخرین لحظه ها یه کت و شلوار خریدیم 

و در نهایت بسته را تحویل مادرِعروس جان دادیم ...

ساعت نزدیک 3 بود 

گرسنه بودیم ... رفتیم همبرگر خوردیم

خاله اینا را رسوندیم 

از داروخانه یه کمی دارو خریدیم

یکی دوتا کار بانکی را از عابر بانک انجام دادیم و برگشتیم خونه

آب ماهی قرمزی که هنوز از عید زنده مونده را عوض کردم 

به گلهای تراس آب دادم 

بعد هم با مادرجان قهوه ی عصرمون را خوردیم و حرف زدیم ... 

مادرجان طبق معمولِ قبل از هر سفر؛ دارن یکی یکی لیست مینویسن... هرچند هنوز تا رفتن فاصله داریم 

لیست های جدا جدا ... چیزایی که باید با خودمون ببریم ... کارهایی که باید انجام بدیم ... و ... 

و من چقدر دوست دارم این حال انتظار برای اتفاقای خوب را...



پ ن 1: هنوز چون قطعیه قطعی نشده از مقصد نمینویسم... 

روزش را هم نمیگم تا قطعی بشه ... 


پ ن 2: یکی دو ساعت پیش با آقای دکتر یه کمی جر و بحث کردیم 

در حد چند دقیقه 

بعد هم چون هر دومون دیدیم هردو عصبانی هستیم - ادامه ندادیم

از یه رفتاری دلخور شدم 

رفتار همون رفتار همیشگی بود... ولی مگه گاهی لازم نیست تغییر کنیم ؟

شاید بدموقع و با کلمات بدی اعتراض کردم ... قبول... 

بهرحال هر دو مقصریم دیگه...

توی دعوا هر دو طرف با درصدهای متفاوت به هرحال مقصرهستند...و من اینو قبول دارم 

ولی ... برعکس همیشه .... بعد از یه مدت کوتاه ... نه من زنگ زدم ... نه ایشون ... و این یعنی هر دو داریم فکر میکنیم و هرکدوم دیگری را با درصد زیادتر مقصر میدونیم... 


پ ن 3: خواهر جان هم از دستم دلخور شده

مثل خواهر بهارخانم ... 

من دوست ندارم بین مون شکر آب بشه ... 

تماس گرفتم ... گفت بعدا تماس میگیرم... میدونم با دوتا فسقلی وروجک سرش شلوغه

من بهش حق نمیدم... ولی توی تماس گرفتن پیش قدم میشم ...