سلام
هنوز باید بگم روز بهاری... ولی دیگه حس بهار به آدم نمیده اینهمه گرما
بهرحال همچنان در خردادماه زیبا هستیم و همچنان بهار هست
میوه ها به رنگی رنگی ترین حالت خودشون رسیدند
و فعلا روزهای ما هم رنگی رنگی هست
مهمانها همچنان اینجا هستند
رفت و آمدها همچنان ادامه داره
روزهای زوج باشگاهم را میرم
و زندگی روی دور تند ادامه داره
امروز صبح باشگاه بودم و حسابی پر انرژی
اما از وقتی اومدم بیرون یه سردرد وحشتناک دارم
چند تا کار باید انجام بدم و بدو بدو برم خونه
بعدا میام و پست های طولانی مینویسم و جبران میکنم
پ ن : ممنون از محبت هاتون
فرصت نشد که کامنتهای پر از مهربونیتون را تایید کنم
در اولین فرصت...
بازم عذر خواهی میکنم
سلام
روزتون زیبا
روزهای آخر بهار...
دیگه نمیشه به این روزها خیلی هم گفت بهار!!! چون همچین هوا گرم شده که داریم به مراحل تصعید نزدیک و نزدیک تر میشیم!!!!!
نبودنم طولانی شد
عذرخواهی میکنم و در کنارش یه عالمه تشکر!
تشکر بابت مهربونی و لطف و پیگیریتون
که اینهمه دوستانه و مهربانانه حواستون بهم هست و هوامو دارید
البته سعی کردم توی اینستاگرام از خودم خبر بدم بهتون
@tilotilomaniya1402
روزها تند تند و با عجله سپری میشن
قرار بود داداش و همسرش سه شنبه بعدازظهر برسند تهران
براشون تاکسی رزرو کردم
با توجه به تعطیلی دوشنبه و سه شنبه ، یکشنبه با مادرجان رفتیم خرید میوه و تره بار
بعدازظهر هم تمیزکار داشتم برای راه پله ها و پارکینگ
باغچه کنار در ورودی را حسابی مرتب کردم و گلهای جدید کاشتم
به گلدونها هم حسابی رسیدگی کردم
دوشنبه هم از صبح با مادرجان خونه را شستیم و سابیدیم و یه نیمچه خونه تکونی انجام دادیم
بعدش رفتیم گل فروشی
گل و اسفنج خریدیم و گلها را تزیین کردیم
بازم این مراحل را براتون عکس گذاشتم اینستاگرام
سه شنبه صبح رفتم دنبال مغزبادوم و آوردمش خونمون
دوتایی از صبح توی آشپزخونه مشغول شدیم
اول دسر درست کردیم
بعدش هم یه عالمه کیک درست کردیم و مرحله مرحله خامه کشی انجام دادیم
بعدازظهرش دوش گرفتیم و آماده شدیم
ساعت 6 مسافرا از توی تاکسی بهمون زنگ زدند
خواهر با فندوق و پسته اومد و یه عالمه گل خریده بود
گلها را توی گلدونها جا دادیم و خونه گل بارون شد
اون یکی خواهر هم با همسرش اومدند
ساعت یازده نشده بود که مسافرا رسیدند
دیگه از ذوق و شوق بچه ها که نگم براتون
سوغاتی هاشون را گرفتند و خیلی خیلی ذوق کردند
بعدش هم برای مهمونا شام آوردیم و دور هم شام خوردیم
ساعت نزدیک 12 بود که پدر و مادرِ همسرِ داداش اومدند
البته که از قبل باهامون هماهنگ کرده بودند
مهمون بازی تا نزدیکای ساعت 2 طول کشید
و بعد همه بیهوش شدند
فردا صبحش باشگاه نرفتم چون یه عالمه مهمان دعوت کرده بودیم
خاله ها و دایی ها
دایی که همسرشون دچار ویروس شده بودند و نزدیک ظهر بود که زنگ زدند و گفتند نمیتونن بیان
دیگه نزدیک ظهر باز مهمون بازی شروع شد
تولد اطلسی (دخترخاله) هم همون روز بود و یک کیک بزرگ و خوشگل هم برای تولدش آورده بود
همون روز تولد بازی هم کردیم و کلی کادو رد و بدل کردیم
البته هممون براش کارت هدیه خریده بودیم و کادوهای فسقلی
از بعد از اون روز هم یک روز در میان دادش و همسرش خونه ما هستند
هر روز یه عالمه هم مهمان داریم
یه روز هم رفتیم پاتوق عمو و اونجا همشون را دیدیم
یه بعدازظهر هم با داداش یه سری از لامپهای نور مخفی سقف آشپزخونه را عوض کردیم
یکی دو ساعت هم وقت گذاشت و رفت خونه خاله و برای خاله هم یه سری برق کشی انجام داد
دیروز صبح هم با داداش و همسرش و من و مامان رفتیم باغچه
یه سری کار انجام دادیم و برای ظهر برگشتیم خونه
پسرعمه جان هم پایه ثابت همه دورهمی هاست - دیروز هم تولدش بود و یه عالمه تولد بازی هم داشتیم
این وسطا سعی کردم باشگاهم را برم
دو روز صبح که میخواستم برم باشگاه مغزبادوم را هم با خودم بردم
مغزبادوم کلا اومده خونه
پسته و فندوق چند تا کلاس دارن که بخاطر کلاسهاشون مجبورن برن و برگردن
البته مغزبادوم هم یکی دو جلسه کلاس زبان داشت که رفت و تمام شد
خلاصه که خونمون شلوغ پلوغه
یکی دوبار هم اومدم محل کارم سرزدم ... اما کوتاه
برای همینم نتونستم پست بنویسم
ولی عکس سوغاتی های خودم را براتون توی اینستا گذاشتم
بابت نبودنهام عذرخواهی میکنم
براتون بهترینها را آرزو میکنم
و سعی میکنم بیخبر نزارمتون
پ ن 1: وسط این ماجراها یه روز بعدازظهر حالم زیاد خوب نبود
تا ساعت 5 همه خونه مون بودند ولی 5 همشون رفتند
فشار خونم را چک کردم و خیلی بالا بود
زنگ زدم متخصص قلب و گفت یه نوبت خالی برای ساعت 7 داره
سریع با مادرجان رفتیم سمت مطب
فشارم را چک کردند در چندین مرحله و خیلی بالا بود
دستگاه فشارسنج خودم را هم برده بودم که اونم چک شد و دقیق بود
بهم یه قرص دادند اندازه دو هفته
قرار شد بخورم و فشارم را مرتب چک کنم
قرار بر این شد که روزی یکی بخورم و اگه فشار بازم تنظیم نبود هر 12 ساعت و بشه روزی دوتا
اما با همون یه دونه فعلا فشارم تنظیم شده
روزی سه یا چهارنوبت فشارم را کنترل میکنم و فعلا با همون یه قرص خیلی بهترم
پ ن 2: باید برم بخیه های دندونم که ایمپلنت کردم را بکشم
احتمالا با یکی دو روز تاخیر توی هفته بعدی این کار را میکنم
پ ن 3: بچه های باشگاه برنامه پیاده روی های صبح زود گذاشتند و من نمیتونم شرکت کنم
سلام
روزتون قشنگ
خردادماه تون پر از خبرای ناب
از آخرای فروردین بهتون گفتم که دندونم نیاز به ایمپلنت داره و بعد از معاینه و چک کردن عکس او پی جی یه نوبت بهم دادند برای ده خرداد!!!!!
اون موقع به نظرم ده خرداد خیلی تاریخ دور و خوبی بود!
حس اینکه ولش کن ، حالا کو تا خرداد!!!!!
ولی یهویی رسیدیم به ده خرداد
میدونید که چقدر از دندونپزشکی میترسم؟
یادتونه در حد فوبیا از دندونپزشکی وحشت دارم؟
سعی کردم به خودم مسلط باشم و از این ترس با هیچکی حرف نزنم که بقیه هم نخوان بهم دلداری بدن و ترسم بیشتر نشه!
چهارشنبه هم از مطب چند بار باهام تماس گرفتند و هماهنگیهای لازم را انجام دادند
تازه نوبت دکتر قلب هم از ده روز پیش گرفته بودم برای چهارشنبه ساعت 10 که فراموشم شد!!!!!
به همین سادگی... اخه چطور ممکنه؟؟؟؟
خب ممکن شد دیگه...
بگذریم
پنجشنبه صبح بیدار شدم و صبحانه خوردم و همراه مادرجان رفتیم دندانپزشکی
نگم که چیزی نمونده بود از ترس قالب تهی کنم!!!
ولی در سکوت مطلق !!!! رفتم دندانپزشکی
نوبتم ساعت ده و ربع بود
ساعت یازده زحمت کشیدند و منو فرستادند داخل و آمپول بی حسی تزریق شد
اومدم بیرون و یک ربع بعد هم برای کشیدن دندان و قرار دادن اون پایه، رفتم داخل
حراج دندانم را کشید ... دندانم به دندان کناری که روکش داشت گیر کرده بود
مجبور شد روکش دندان کناری را هم در بیاره
و در نهایت هم استخون فکم سوراخ کردند و بقیه ماجراها...
باید بگم درد اصلا نداشت چون بی حس بود
استرس و ترس و دلهره هم وقتی شروع به کار روی دندانم کردند خیلی کم شد...
در نهایت بخیه زدند و اومدم بیرون
8میلیون و هفتصد هزارتومان وجه رایج مملکت را برای مرحله اول پرداخت کردم
هوا خیلی گرم بود
دندانپزشکی هم یه جای خیلی شلوغ شهر...
فاصله ش هم از خونه ما تقریبا زیاد بود
خلاصه که تا برسم خونه کلافه بودم
درد خیلی زیادی نداشتم ولی یه حال بدی داشتم
دیگه مسکنی که داده بودند مصرف کردم و دراز کشیدم و استراحت!
لابلاش هم داداش و خانمش چندین بار بهم زنگ زدند و از لابلای فروشگاههای خارجکی یه عالمه خرید کردم
صبح جمعه همچنان کمی بی حال بودم
ولی دیگه زمان زیادی تا اومدن داداش جان نیست
برای همین با مادرجان رفتیم از انباری پشت بام یه مقداری زیرانداز و روانداز آوردیم و انداختیم توی ماشین لباسشویی
بعدش هم رفتیم خرید
همیشه براشون یه عالمه آب معدنی میخرم که آب شیر نخورن
چون خیلی زود مریض میشن
رفتم داروخانه و به تجویز دکتر، یه مدل کپسول پروبیوتیک هم گرفتم که بهشون کمک کنه و کمتر معده و روده شون اینجا اذیت بشه
چون هربار میان از بدو ورود دل درد و دل پیچه میاد سراغشون
خلاصه که رفتیم خرید و یه قسمتی از لیست را خریدیم و برگشتیم خونه
ولی اونقدر بی حال شده بودم که انگار کوه کَندَم...
امروز صبح هم رفتم باشگاه
ولی نمیتونستم ورزش کنم
یه کمی نرمش خیلی سبک انجام دادم و اصلا به خودم فشار نیاوردم
پ ن 1: یه سبزی فروشی روبروی محل کارم باز شده
یه آقا و همسرش
هردو ناشنوا هستند و به سختی صحبت میکنند
اما یه دختر خیلی ماه دارند که خدا را شکر مشکل شنوایی نداره
پ ن 2: یکی از شاگردان قدیمیِ پدرِ آقایِ دکتر، براشون یه کلیپ درست کرده بودند
نه از اون کلیپ های سفارشی
دلی
خودش این کار را کرده بود
خود اون آقا هم ، میانسال بود
کلیپ خیلی تاثیر گذار و جذابی بود...
پ ن 3: مادرجان را صبح رسوندم باغچه
پ ن 4: منتظرم مغزبادوم آزمونش تمام بشه و بیاد اینجا تا با هم برگردیم خونه
سلام
روزتون زیبا
خرداد قشنگتون پر از خاطره
روی دور تند هستم و دچار یه رخوت دلنشین
نشد پست بنویسم از بس که با عجله میام دفتر و میرم
اگه بخوام از چیزایی که ننوشتم بگم
باشگاه را میرم
یه دنیا سبزی با مادرجان پاک کردیم و شستیم و خردکردیم و سرخ کردیم و آماده برای پذیرایی از مهمان ها
برچسب زدیم کوکو سبزی و قورمه سبزی!
یه مقداری هم گذاشتیم خشک بشه برای مهمونای خارجکی که با خودشون ببرن
مغزبادم یه لیست خرید داشت که دیروز بردمش یه مرکز خرید نزدیکمون و براش خرید کردم
کفش تابستونی قرتی میخواست
لباس خنک میخواست
و البته جینگیل پینگیل جات برای موهاش
با صبر و حوصله لابلای کفش ها راه رفت و شاید بالای 20 جفت کفش تست کرد
منم که در این مواقع خدای حوصله!!!!
گذاشتم حسابی به دلش بچسبه
یه کراپ صورتی با یه طرح خیلی خوشگل پسندید و انداخت توی سبد خرید
یه کمی که لابلای لباسا گشتیم براش یه لباس جنس لنین خیلی خنک پیدا کردم
اولش دو به شک بود
رفت پرو کرد و خیلی خوشش اومد
دیگه کراپ را برنداشت.. به جاش اون بلوز زرشکی و دامن کرمی را پسندید
بعدش هم که لابلای اکسسوریها چرخید و در نهایت یه طرح ستاره ای انتخاب کرد...
خواهرجان یه بستنی خوشمزه مهمونم کرد و مهربونیش کلی به دلم نشست
من همیشه بستنی قهوه و نسکافه و شکلات سفارش میدم
خودش به پیشنهاد خودش توت فرنگی و طالبی برام خرید
و نگم که واقعا خوشمزه بود
خیلی خیلی دوست داشتم وخیلی خیلی از این پیشنهاد استقبال کردم
یه اون یکی خواهر جان یه هدیه ی بی مناسبت و یهویی دادم که کلی خوشحالش کرد
همیشه که نباید دنبال دلیل و بهانه بگردم ...
پ ن 1: دنبال دلخوشکنکهای کوچولو میگردم و زندگی روی دور تند ادامه داره
پ ن 2: ببخشید پست کوتاه و بدون جزئیات مینویسم
بعدا نوشت:
بسته پستی رسید
اصل بود
عالی بود
از خریدم بسیار بسیار راضی بودم
سلام
روز خردادماهی تون بخیر
یهویی هوا گرم شد
خرداد برای گرم شدن، صبر نمیکنه ما برسیم به تابستون، فعلا که حسابی هوا گرمه
اینترنت خونمون هم که یه خط در میون قطع هست و زنگ میزنم به پشتیبانی بدون هیچ توضیح میگه از شکیبایی تون ممنون...
دیروز صبح مغزبادوم امتحان داشت و دیگه سرویسش نمیاد دنبالش
بردم رسوندمش مدرسه ش البته با مامانش
روزهای آخری هست که دبستانی محسوب میشه ... بعد از این وارد یه مقطع جدید از زندگیش میشه
من با این دختربچه زندگی را یه بار دیگه زندگی کردم
کنارش یه بار دیگه متولد شدم
کنارش دنیا را از چشم دهه نودیها نگاه کردم
و حالا با قد کشیدنش قد میکشم...
رسوندمش مدرسه و با مادرجان رفتیم سمت بازار لوازم تحریر
یه چیزایی باید خرید میکردم که خریدم
بعدش یه سری به اسباب بازی فروشی زدم
یکی از این بازیهای فکری فلزی که سر هم میشن برای داداش جان خریدم
برند زیرک
هرچی فکر کردیم برای عروس جان چی بخریم به نتیجه ای نرسیدیم و با مادرجان تصمیم گرفتیم یه طلای کوچولو براش بخریم
اونم خریدیم
بعدش یه کمی خرید خونه انجام دادیم و به پیشنهاد خاله جان رفتیم خونه خاله
جاتون خالی پلو ماهی با ترشی سیر خوردیم
تا ساعت 7 شب هم دور هم بودیم
بعدش هم اومدیم خونه و خریدها را جابجا کردیم
ریز ریز داریم آماده میشیم برای اومدن داداش جان
امروز صبح هم رفتم باشگاه
چقدر خوشحالم از اینکه همچنان میرم باشگاه
و چقدر این تغییر مربی را دوست داشتم
ما بیشتر مواقع در برابر تغییر گارد داریم و دلمون میخواد در همون نقطه آرامش خودمون بمونیم
ولی بعدش متوجه میشیم که تغییر برای روحیه مون که خونه هیچ! گاهی ما را به سمت و سویی میبره که چشم اندازهای تازه ای را تجربه میکنیم
اینم یه نمونه کوچولو از همین قضیه بود
مربی جدید با انرژی تر و خیلی فعال تر هست
نمیگم مربی قبلی خوب نبود... ولی اینم یه تجربه متفاوت و دلچسبه
پ ن 1: دیروز طلا را خریدیم و فاکتور را دریافت کردیم و اومدیم
شب دیدم یه مسیج اومده از طرف طلا فروشی
نوشته بود که هرشب فاکتورها را چک میکنیم و متوجه شدیم از شما فلان مبلغ را زیادتر دریافت کردیم
شماره کارت خواستن و در لحظه پول را واریز کردند
و من از این حس اعتماد خیلی خوشم اومد
اینکه هنوزم آدمهای منصفی وجود دارند که به حرام و حلال بودن کسب و کارشون دقت دارن
پ ن 2: آقای دکتر دوتا قصه ی کوچولو که در همین یکی دو روز اتفاق افتاده بود را برام تعریف کردند
و بهم یادآوری کردند که حواسم به حیوانات اطرافم بیشتر باشه
پ ن 3: یه رنگ مو اینترنتی خریدم
از توی سایت ترب
بعد اونقدر بی در و پیکر و بی پیگیری بود که حس کردم کلاه برداری بوده...
اما در نهایت تعجب امروز پیامک اداره پست و پیگیریش برام اومد
بزارید ببینم میرسه به دستم... اونوقت بیشتر براتون توضیح میدم
سلام
روز خردادیتون پر از حال خوش
هنوز میشه نشست توی سایه و از بازی آفتاب روی گلبرگ گلها لذت برد
هنوز اونقدر آفتاب داغ نشده که نشه هوا را تحمل کرد
اگه توی سایه باشیم، بهار هنوزم پر از طراوته
چند روزی هست ننوشتم
اصلا اینترنت خونمون یاری نمیکرد... یکی دو روز که هرکاری کردم حتی وبلاگ باز هم نمیشد
دیگه به این بود و نبودها عادت کردیم
سه شنبه از راه رفتیم دنبال خاله جان و رفتیم خرید روزانه
سبزی و میوه و لبنیات
خاله جان را رسوندیم خونشون و اومدیم خونه
مادرجان مربا و ترشی کوچولو کوچولو درست کردند
دلیلش چی هست؟
اینکه داداش و همسرش بلیط خریدند و به زودی میان ایران!
چهارشنبه را توی خونه ماندیم
صبح بعد از صبحانه تصمیم گرفتم به گلدانها رسیدگی کنم
خاک برگ و کوکوپیت خریده بودم که خاک گلدانها را عوض کنم
گلدان بزرگ توی سالن را آوردم توی تراس و اول حسابی برگهاش را شستم
بعد هم خاکش را عوض کردم
یادم باشه براتون عکس بزارم
@tilotilomaniya1402
بعد هم یکی یکی بقیه گلدانها
چند ساعتی وقتم گرفته شد وحسابی خسته شدم
بعدش هم یه کمی کتاب خوندم و میناکاری کردم
برا دورهمی فردا دسر و ژله و یه کمی هم سالاد الویه درست کردم
پنجشنبه روز مهمان بازی!
فندوق و پسته و خواهر زودتر اومدن
برای همین برشون داشتم و رفتیم دنبال مغزبادوم
سه تاشون را بردم باغچه
یه کمی توت خوردن و بعد حسابی خودشون را خیس کردند و آب بازی!
دیگه اونقدر خیس شده بودیم که باید سریع میومدیم خونه
اومدیم خونه و بقیه بهمون ملحق شدند و تا شب دور هم بودیم
حالا دیگه همه حرف و بحث و نقشه ها پیرامون اومدن داداش و خانمش بود
هلاک شدم تا مهمانها ساعت 12 بود که رفتند
جمعه را به استراحت گذروندم
آبپاش را برداشتم و رفتم سرسرا... با گلها حرف زدم
آب دادم بهشون
جابجاشون کردم
برگهاشون را تمیزکردم
مرتب کردم
چندتایی قلمه ازشون گرفتم
بعد هم باز میناکاری
بعدازظهر با مادرجان لیست خرید برای آمدن داداش و همسرش نوشتیم
در این مواقع همه میان و چند روز چند روز خونمون میمانند
یه لیست کار هم نوشتیم
در این مواقع از خیالپردازیهای ذهنم خیلی خوشم میاد
امروز صبح رفتم باشگاه
مربی خیلی پر انرژی هست
جوری که هممون را سرذوق میاره
واقعا این یک ساعت باشگاه اونقدر درگیر حرکات و نرمش و ورزش هستیم که از دغدغه های جهان جدا میشیم
به همتون توصیه میکنم
ورزش گروهی یه حس و حال دیگه ای داره
به خودتون نگید پیاده روی میکنم
یا نگید که توی خونه ورزش میکنم
پای تلویزیون ورزش میکنم
از من بشنوید ورزش گروهی یه شادی و نشاط خاصی به آدم میده که با هیچی قابل مقایسه نیست ...
پ ن 1: فشار خونم را به صورت مرتب و طبق دستورالعملی که بهم دادند چک میکنم
فشار سیستولی 13
دیاستولی 9 یا 10
ولی بازم پیگیر هستم
یه نوبت گرفتم برای چهارشنبه دکتر قلب... ببینم نظرشون چیه
پ ن 2: بازم مهره خریدم برای دستبند و بند عینک
سلام
روزتون زیبا
رسیدیم به ماه آخر بهار
رسیدیم به ته تغاری بهار
حالا سی و یک روز وقت داریم که یک فصل از سال 1403 را ببندیم
اگه تنبلی کردید دست بجنبونید که وقت کمه
یه بار دیگه چون اول ماه هست تاکید بکنم که اول از همه با خودمون مهربون باشیم
با پوست قشنگمون مهربون باشیم
زیبایی هامون را نادیده نگیریم
ضد آفتاب که یادمون نمیره
یادمون نره که با پوست دستهامون هم مهربون باشیم و به دستامون هم ضدآفتاب بزنیم چون داریم وارد ماههایی از سال میشیم که آفتاب خیلی پررنگه
بطری آب فراموشمون نشه
لباسای نخی رنگی رنگی و سفید و رنگ روشنمون را یادمون نره
و یادمون بمونه که ما فقط یکبار فرصت داریم برای زندگی
خردادماه 1403 بی تکرار هست
هر روز که بگذره دیگه برنمیگرده
برای مهربونی کردن و توجه به عزیزانمون از تک تک لحظه ها استفاده کنیم
از چارچوب و قاعده ها در بیایم
منتظر بهانه و مناسبها نباشیم
هدیه که نباید یه چیز گرون قیمت باشه
گاهی یه قلمه از گلدون خونمون ... گاهی یه شربت خوشمزه ... گاهی چند برش میوه و یه شاخه گل
هدیه لازم نیست عجیب و غریب باشه
لازمه با دقت و مهربونی انتخاب بشه
گاهی مثل من یه برش از کیکی که درست میکنید را برای دوستتون کنار بگذارید...
گاهی یه اسموتی ساده ...
و فقط یادتون باشه مهربونی و محبتهایی که میکنید اول حال خودتون را خوب میکنه
بدون توقع مهربونی کنید
بدون توقع مراقب رابطه های قشنگتون باشید...
امروز با مادرجان اومدم و نمیتونم یه پست طولانی بنویسم