روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سفرنامه تبریز- روز دوم

سلام 

روز اردیبهشتیتون بخیر و شادی

باید میگفتم روز گرم اردیبهشتی... 

صبح رفتم باشگاه 

بعدش هم رفتم سرکار

اتفاقا امروز کلی مراجعه کننده داشتم 

اصولا کسی به من مراجعه نمیکنه و اگه کاری هم انجام بدم با پیک میفرستم 

برای همین برام یه کمی عجیب بود که امروز اینهمه مراجعه کننده حضوری داشتم ... 

یک ظرف بزرگ پایه دار، از میناکاریهای خودم هم روی میز داشتم که یه نفر اومد دید و ازش خوشش اومد و خریدش... 

البته قصد نداشتم این ظرف را بفروشم ... رنگ و طرحش را دوست داشتم و گذاشته بودم روی میز خودم ... ولی وقتی چشم اون خانوم را گرفت، حس کردم باید بره...




خب ...

برسیم به روز دوم سفر

هتل سه ستاره بود و در شهر اسکو

براتون یه فیلم از صبحانه هتل استوری کردم و دیدید

قرارمون ساعت هفت و نیم صبح بود برای صبحانه 

تقریبا همه زودتر اومدند توی لابی هتل و مشخص بود همه گروه مشتاق هستند و کسی نباید از دست کسی حرص بخوره

قرار بود ساعت هشت و ربع حرکت کنیم 

صبحانه را خوردیم 

برگشتیم اتاق و کیف و کوله هامون را برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم و حرکت

پیش به سوی مقبرة الشعرای تبریز...

خانم لیدر صحبتهاشون را با شعر شهریار شروع کردند...

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا... »

زندگی نامه شهریار را تعریف کردند و گفتند که تعداد زیادی شاعر بزرگ در این مقبره به خاک سپرده شدند... 

بنای یادبود مقبرة الشعرا خیلی قدیمی نبود و تلفیقی از معماری مدرن و سنتی بود

همینطور که خانم لیدر در مورد شاعران و این مکان صحبت میکردند ، شعر «حیدربابا » شهریار هم در بک گراند پخش میشد و من احساساتی هم اشک میریختم!

وارد عمارت شدیم و یک آقایی که دکترای ادبیات داشتند و آذری زبان بودند (فکر میکنم مدیر مجموعه بودند)

با گویش شیرینی برامون یکبار دیگه قصه ی زندگی و عاشقی استاد شهریار عزیز را تعریف کردند و منِ دل نازک هم دوباره همچنان اشک فشاندم 

و چقدر زیبا و دلچسب بود

با المان بقیه شعرا هم عکس گرفتیم ... اسدی طوسی... نظامی گنجوی و ...

و در نهایت زیر نم نم بارون پیاده به سمت خانه «امیرنظام گروسی» رفتیم 

لیدر توضیحات کاملی درباره این خانه زیبا دادند که بسیار هم شلوغ بود و بازدیدکنندگان زیادی داشت 

عکس گرفتیم و به سمت اتوبوس برگشتیم 

نم نم بارون و اون هوای خنک واقعا برامون دلچسب و گوارا بود 

به سمت «ارگ علیشاه» رفتیم  و بعد ساختمان زیبای شهرداری و میدان ساعت ...

توی مسیر یه بستنی فروشی معروف بود که من نمیشناختم و اسمش را الان هم نمیدونم ... 

خانم لیدر لابلای توضیحات بهش اشاره کردند و یکی از آقایونِ گروه همه را مهمان کردند 

بعد از شنیدن توضیحات به سمت خیابان تربیت رفتیم 

یک خیابان زیبا با یه عالمه مجسمه و المان های دیدنی

اینجا دیگه لیدر برای دو ساعت بعد با تمام گروه جلوی میدان شهرداری قرار گذاشتند و قرار شد همه برن داخل بازار و خیابان تربیت و هرچی دوست دارند خرید کنند

عبور از خیابان تربیت به دلیل اینکه زیبا بود و پر از مجسمه های قشنگ برای ما طول کشید و واقعا لذت بردیم

یکی دو جا در سایه درختها نشستیم و عکس گرفتیم و آجیلی که همراهمون بود را خوردیم 

اینجا مامان جان از یک دستفروش گردو خریدند و منم از یکی از مغازه ها که حراج زده بود دوتا کیف خریدم (یکی برای مغزبادوم - یکی برای خواهر) 

بازار سرپوشیده معروف تبریز که بزرگترین بازار سرپوشیده ایران هست همینجا بود ... ما تا یه جایی پیش رفتیم ولی به خاطر اینکه زمانمون رو به اتمام بود برگشتیم به سمت عمارت شهرداری... 

توی مسیر یه جایی با آلاله چشممون افتاد به کلاه فروشی و برای فندوق و پسته دوتا کلاه خوشگل خریدم 

دقیقا به موقع رسیدیم سرقرار 

رفتیم به سمت موزه باستان شناسی

دومین موزه بزرگ باستان شناسی ایران!

و چقدر دیدنی و زیبا بود ... جناب دکتر (فامیلشون یادم نیست) مسئول موزه اونجا تشریف داشتند و خودشون شخصا برامون توضیح دادند

اونقدر لذت بردم که در کلمات نمیگنجه 

ایشون خودشون در باستان شناسی و کشف دوتا اسکلتی که اونجا توی موزه باعث اعجاب میشد حضور داشتند و برامون توضیحات خیلی جالبی دادند

اگه میخواستیم سرصبر و دلچسب از این موزه دیدن کنیم یک روز کامل زمان لازم بود

سکه ها... ظروف... اشیا, باستانی... ولی دیگه بیشتر وقت نبود

در ورودی موزه یک سری المان که نشان دهنده آذربایجان بود به فروش میرسید

مثل مگنت ها و تندیسهای کوچیک و بزرگ

من از بین شون برای یادگاری یک مجسمه ی فسقلی «رقص آذری» از جنس برنج خریدم و حالا هربار نگاهش میکنم چشمام قلب قلبی میشه ... 

بعد از موزه پیاده به سمت مسجد کبود رفتیم

به این مسجد ، مسجد جهانشاه هم گفته میشه و وقتی وارد این مسجد شدیم یک انرژی عظیم به سمت مون اومد

نمیدونم چقدر به این انرژی ها و حال خوب اعتقاد دارید ... ولی من توی این مسجد به طرز عجیبی یه حال خیلی خیلی خوب حس کردم 

البته وقتی این را به لیدر گفتم ایشون گفتند شاید علتش این باشه که این مسجد دارای یه سیستم تهویه خیلی خاص هست!

من در این مورد اطلاعاتی ندارم ... 

بعد از این سوار اتوبوس شدیم و به سمت «ایل گلی, معروف رفتیم 

همونجا که با المان تبریز عکس گرفتم و براتون گذاشتم داخل اینستا

ایل گلی و عمارت کلاه فرنگی ، یه جورایی یادآور چهل ستون اصفهان بود... تا غروب یک ساعتی زمان داشتیم 

عکس گرفتیم و یک دور ، دورتا دور دریاچه زدیم 

همونجا از یک دستفروش من و آلاله عینک آفتابی خریدیم 

یک غذایی که اونجا به صورت دستفروشی در اطراف ایل گلی فروخته میشد؛ اگه اشتباه نکنم ، یرالمایومورتا  بود

سیب زمینی و تخم مرغ آب پز که کوبیده میشد و با یک روغن محلی (شاید هم کره محلی) مخلوط میکردند 

یک مدل سبزی محلی بهش میزدند و لای نون پیچیده میشد

نان را هم با همون روغن محلی چرب میکردند... 

ما نخریدیم... چون صبحانه هم تخم مرغ خورده بودیم و به نظرم خیلی چرب بود... ولی اونجا دیدم که خیلی طرفدار داشت

دیگه تا غروب آفتاب همونجا ماندیم و وقتی غروب شد و چراغهای عمارت کلاه فرنگی روشن شد از منظره زیبا اونجا هم عکس گرفتیم 

برای صرف چای به عمارت کلاه فرنگی رفتیم که طبقه بالا ... به خصوص ایوان... که مشرف به دریاچه بود خیلی زیبا و پر احساس بود

اما چون هوای اونجا خیلی خیلی خنک بود و داخل هم جا برای نشستن نبود -  از خیر نوشیدن چای گذشتیم و برگشتیم 

دیگه حسابی خسته شده بودیم و ساعت هم حدود 9 بود

تا سوار اتوبوس بشیم و برگردیم به هتل ساعت نزدیکای یازده بود

واقعا هلاک و خسته بودیم 

برگشتیم هتل.. شام خوردیم ... من دوش گرفتم 

و تا بریم رختخواب ساعت از 12 گذشته بود... 




پ ن 1: اگه زیادی جزئیات مینویسم و خسته تون میکنم عذرخواهی میکنم 

گفتم شاید به درد کسی بخوره 

و البته برای خودم هم یادگاری میماند... 


پ ن 2: یه عالمه کامنت دارم ازتون ... 

چقدر مهربونید اخه... 


پ ن 3: امشب عکسهای روز دوم را میزارم اینستاگرام ... 


نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1404 ساعت 20:33 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
هتل توی شهرهای کوچیک همیشه هم خلوت تره و هم ارزون تر. چه کار درستی کردید که اسکو هتل گرفتید.

سلام جناب دکتر
میدونید که وقتی با تور میریم اینکه کجا هتل بگیریم با ما نیست و مجبور هستیم تابع اون تور باشیم
فکر میکنم اگه قرار بود خودم انتخاب کنم تبریز هتل میگرفتم که کمتر به خاطر رفت و آمد توی مسیر باشیم - ولی حتما مسئول تور به قیمتها توجه کرده و اینطوری انتخاب کرده

الف پلف سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1404 ساعت 20:59 https://alef-palef.blogsky.com/

سلام . خیلی خوبه که با جزئیات می نویسی ، من سالها قبل تبریز و ارومیه رفتم ولی نمیدونم چرا خیلی چیزی یادم نیست اصولا به این جزئیات که شما و آقای دکتر سفرنامه می نویسید چیزی از سفر یادم نمی مونه . غبطه می خورم به درکتون از لحظه و اینجوری که می نویسی خوشم میاد ، فکر می کنم منم دوباره رفتم

سلام دوست جونم
من هم اگه یه کمی زمان بگذره دیگه اینطوری خاطرات و ریزه کاریها و حس ها یادم نمیماند
شاید اصلا برای همین اینطوری مینویسم که بعدا بتونم بهش رجوع کنم و بخونم و دوباره برام یادآوری بشه ... هرچند نمیدونم این بلاگ اسکای تا کی دوام میاره...

سمیه چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 ساعت 07:19

سلام خسته چیه لذت بردیم دستتون درد نکنه من همه اینارو دیده بودم ولی شما که تعریف کردین تازه یه حس بهتری نسبت بهشون پیدا کردم

سلام به روی ماهتون
برای من دیدن اینهمه زیبایی ، واقعا هیجان آور هست
خوشحالم که خاطراتتون یادآوری شد و حس خوبی داشتید

شادی چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 ساعت 07:43

خیلی هم قشنگ و خوندنیه و من حتی جزییات بیشتری میخوام . تک تک خوراکی ها مثلا حتی در نهایت فضولی دلم می‌خواد تک تک کلمات گفتگوهاتون رو هم بخونم . البته شوخی کردم تیلو جانم. فقط خواستم تاکید کنم که به هیچ وجه طولانی و حوصله سربر نیست

وقتی اینطوری با اشتیاق میگی که دوست داری تک تک کلمات را بدونی، شوقم برای نوشتن هزار برابر میشه
ممنون که حوصله میکنی و دل به دلم میدی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد