ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
لحظه های اردیبهشتی تون بخیر
بعد از یک روز معمولی باید یه روز خوب رقم زد
بعد از یک روز معمولی باید یه کمی فعال تر بود
یه کمی سرحال تر
یه کمی پرکارتر
صبح بیدار شدم و دوش گرفتم و صبحانه خوردیم
با مادرجانم
نان جو ... پنیر... خیار
اصولا این صبحانه محبوب من نیست ... ولی مگه همیشه همه چی باید محبوب من باشه؟
چای خوش عطر ... خوش دم... با رنگ خیلی قشنگ...
مادرجان برای داداش و همسرش، مربا توت فرنگی و به آماده کردند
یه کمی هم از گلابی که خودمون گرفتیم
یه کمی هم آبغوره
خاله جان هم مربای هویج
اینا را بسته بندی کردم و پلاستیک حباب دار پیچیدم و آماده کردم که برسونیم به دست مامانِ عروس جان که میخوان برن پیششون!
بعدش هم با مادرجان تصمیم گرفتیم امروز بریم ببنیم لباس پیدا میکنیم برای عقد اطلسی که توی خرداد هست یا نه!
داشتیم آماده میشدیم که از اون توری که رزرو کرده بودم باهام تماس گرفتند
گویا توی اون تاریخی که ما تور را رزرو کردیم تعداد به حد نصاب نرسیده...
گفتند ولی توی یه تاریخ نزدیک تر برای 4 نفر جا دارن
گفتم مهلت بدن تا با بقیه هماهنگ بشم
با خاله و آلاله و مامان مشورت کردم و قرار شد که بریم!
شماره حساب دادن و قرار شد واریز کنم و نهایی کردیم ...
وسط این ماجراها خاله و آلاله متوجه شدند ما میخوایم بریم دور بزنیم برای لباس... گفتند ما هم میایم...
دیگه رفتیم دنبال اونها... رفتیم برای خرید
خیلی گشتیم... آلاله بلوز دامن خرید... من در آخرین لحظه ها یه کت و شلوار خریدیم
و در نهایت بسته را تحویل مادرِعروس جان دادیم ...
ساعت نزدیک 3 بود
گرسنه بودیم ... رفتیم همبرگر خوردیم
خاله اینا را رسوندیم
از داروخانه یه کمی دارو خریدیم
یکی دوتا کار بانکی را از عابر بانک انجام دادیم و برگشتیم خونه
آب ماهی قرمزی که هنوز از عید زنده مونده را عوض کردم
به گلهای تراس آب دادم
بعد هم با مادرجان قهوه ی عصرمون را خوردیم و حرف زدیم ...
مادرجان طبق معمولِ قبل از هر سفر؛ دارن یکی یکی لیست مینویسن... هرچند هنوز تا رفتن فاصله داریم
لیست های جدا جدا ... چیزایی که باید با خودمون ببریم ... کارهایی که باید انجام بدیم ... و ...
و من چقدر دوست دارم این حال انتظار برای اتفاقای خوب را...
پ ن 1: هنوز چون قطعیه قطعی نشده از مقصد نمینویسم...
روزش را هم نمیگم تا قطعی بشه ...
پ ن 2: یکی دو ساعت پیش با آقای دکتر یه کمی جر و بحث کردیم
در حد چند دقیقه
بعد هم چون هر دومون دیدیم هردو عصبانی هستیم - ادامه ندادیم
از یه رفتاری دلخور شدم
رفتار همون رفتار همیشگی بود... ولی مگه گاهی لازم نیست تغییر کنیم ؟
شاید بدموقع و با کلمات بدی اعتراض کردم ... قبول...
بهرحال هر دو مقصریم دیگه...
توی دعوا هر دو طرف با درصدهای متفاوت به هرحال مقصرهستند...و من اینو قبول دارم
ولی ... برعکس همیشه .... بعد از یه مدت کوتاه ... نه من زنگ زدم ... نه ایشون ... و این یعنی هر دو داریم فکر میکنیم و هرکدوم دیگری را با درصد زیادتر مقصر میدونیم...
پ ن 3: خواهر جان هم از دستم دلخور شده
مثل خواهر بهارخانم ...
من دوست ندارم بین مون شکر آب بشه ...
تماس گرفتم ... گفت بعدا تماس میگیرم... میدونم با دوتا فسقلی وروجک سرش شلوغه
من بهش حق نمیدم... ولی توی تماس گرفتن پیش قدم میشم ...
سلام
امیدوارم سفر خوش بگذره هر زمان و مکانی که میخواد داشته باشه
منتظر سفرنامه هم هستیم
لطفا مراقب گوشیتون باشید!
سلام جناب دکتر
متشکرم
سفرنامه شما را خوندم و حسابی لذت بردم
من مثل شما با اینهمه دقت فکر نکنم بتونم سفرنامه بنویسم...
سفر داخلی... گوشی در امن و امان نیست؟؟؟؟
با سلام

انشالله که خوش بگذره
من میگم باز برو هند همان جایی که گوشی را زدند یا این کوشی را هم می زنند یا گوشی ات را پیدا می کنی
شوخی بود انشالله خوش بگذره
در دعوا دنبال مقصر و درصد تقصیر نباید گشت در دعوا هر دو طرف مقصرند در این لحظات چون قلب ها از هم فاصله دارند و صدای هم را نمی شنوند صدا بلند تر میشه تا به گوش طرف مقابل برسه
به هر حال هم در تلفن زدن دنبال اینکه کی پیش قدم است و کی پس قدم نباش اونی که پیش قدم میشه لذت بیشتری می بره
انشالله که سفر پدر و مادر همسر داداش بسلامت و خوش بگذره
سلام دوست خوبم



دیگه اگه این گوشی را هم دزد ببره هرکی باهام کار داره باید با کبوتر برام نامه بفرسته... بگم که در جریان باشید
سعی کردیم بلند حرف نزنیم... حرف نزدیم تا خدای نکرده حرف بدی نزنیم
سلام ، مبارک باشه لباس ، امیدوارم سفر هم به خیر و خوشی انجام بشه ، آبغوره رو اجازه میدن تو بار ؟! من میرفتم پیش خواهرم ، مامانم یه چیزهایی می فرستاد فقط خدا خدا می کردم چمدونم رو نخوان باز کنن
سلام به روی ماهتون
والا تا حالا که گیر ندادن ... خودشون هم هربار میخوان برن یه عالمه از آبغوره های مامان را میبرن چون عروس جان خیلی دوست داره
سلام.
چقدر دوست دارم این خریدهاتون با همدیگه، بامامان، خاله، دخترخاله.
انشاءالله که براتون یه جشن خوب و به یادموندنی بشه.
لیست نوشتن مامان را هم دوست دارم.
دلخوری نشونه اهمیتی هست که به همدیگه میدین. انشاءالله که زود رفع میشه.
سلام عزیزدلم

خرید دسته جمعی یه کیف دیگه ای داره ... حالا بگذریم که ماجراهای خودش را هم داره
دعوا نمک زندگیه
نباشه که بیمزه میشه 

منم وقتی عصبی میشم سعی میکنم سکوت کنم فقط سعی میکنم ها ولی خب گاهی موفق نمیشم ولی همیشه ریز ریز کلی با خودم حرف میزدم غر میزنم به سر خودم یکی از دلایل وبلاگ نوشتنم همینه که به خودم زیاد غر نزنم
.
هرجا که سفر میرید بهتون خوش بگذره
این از اون دعواهای بی نمک بود... از اونا بود که اگر هم نمک داشت میزد نمک را به زخم آدم !
بنویس
نوشتن حال آدم را بهتر میکنه
منم خیلی در این مورد تمرین کردم و میتونم بگم 90 درصد موفق بودم ... وقتی عصبی و ناراحتم کلا سکوت میکنم
تیلو جان در سفر داخلی باید دو میلیون بار بیشتر مراقب گوشیتون باشین

عه... هزارنفر همین را بهم گفتند... اخه چرا...


آخ جون سفر
خوش بگذره و تا میتونید بگردید و بچرخید
اونم چه سفری... کاش جور بشه و بریم و بیام براتون بگم که خوب بوده...