روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

طلسم را شکستم...

سلام

خوبین

اردیبهشتتون زیبا

به قول بهار خانم شیرازی ... اردیبعشق



بعد از گذشت سه سال و پنج ماه و یک روز ... بالاخره پنجشنبه با خواهرا و فسقلیا جمع شدیم باغچه

من و مادرجان توی این مدت دائما رفته بودیم و اومده بودیم و رسیدگی کرده بودیم

ولی بقیه توی این مدت اصلا نیومده بودند و بالاخره اولش براشون سخت بود...

ولی دسته جمعی رفتیم

اونجا یه اتاق و سالن و آشپزخونه کوچولو و سرویس بهداشتی داریم

در را باز کردیم و وسایل را که حسابی گرد و غبار گرفته بود تمیز کردیم و جارو برقی و ...

خلاصه که از صبح تا ظهر دسته جمعی دستمون بند بود به تمیزکاری

مادرجان از روز قبل دلمه آماده کرده بودن دور هم خوردیم و بعدش هم ناهار...

فسقلیا خیلی ذوق کردند و حوض را آب کردند و نشستند لب حوض هندونه خوردند... 

یادم باشه عکسشون را براتون بزارم اینستا

@tilotilo.1404

همین جا تا یادم نرفته بگم که لطفا برای تایید شدن بهم پیغام بدید و بگید از وبلاگ میاین...

چون میخوام اونجا یه فضای خصوصی بین من و شماها و وبلاگ باشه

ممنون از محبتتون

خلاصه تا عصر اونجا بودیم و نعنا چیدیم  و دور هم بودیم و خدا را شکر خوب بود

نزدیکای ساعت 6 هم همه رفتند سمت خونه هاشون...


جمعه را خونه گذروندیم

اول از همه آب ماهی جان را عوض کردم و تنگش را شستم و برق انداختم

بعدش به گلهای تراس و سرسرا رسیدگی کردم

با مامان فیلم دیدیم

برق قطع شد و اجبارا دو ساعت خوابیدیم

بعد هم زنگ زدیم به عمه جان و رفتیم بازدیدشون

شیرینی و بستنی خونگی خوردیم ... حرف زدیم و تا آخر شب اونجا بودیم


ولی امروز صبح یه کمی زودتر بیدار شدم

دوش گرفتم و تصمیم گرفتم طلسم باشگاه را بشکنم

چهل روز شد که نرفتم!!!!!!

آلاله میگفت بچه ها هر روز سراغت را میگیرن...

منم ساک باشگاه را برداشتم و با اینکه دیرم میشد برای سرکار... اول رفتم باشگاه

زمان نداشتم که دو ساعت کامل ورزش کنم برای همین یک ساعت و ربع... تنظیم کردم و حسابی سرحال شدم

بعدش هم اومدم سرکار

تند تند دوتا کار را مرتب کردم و .... بله... برق قطع شد

البته دو ساعت نشد... زودتر وصل شد... ولی خب... یه کمی کارهام عقب ماند

امروز یهو انگار تابستون شده ... هوا دم کرده و گرمه

مادرجان به عنوان میان وعده برام دلمه گذاشته بودند و جاتون خالی... چقدر خوشمزه بود






پ ن 1: بعضی وقتا میخوای یه کاری بکنی که خوب باشه ... ولی تازه غم انگیزتر میشه ...

یکیش همین تولد حضرت یار از راه دور بود!!!!!


پ ن 2: همسایه کنار خونه میخواد ساخت و ساز کنه

هربار یه ماجرایی باهاشون داریم

ساخت و سازشون که اصلا پیش نمیره ... ولی ماجراهاشون همیشه هست

حالا هم زنگ زده که زیادی پیشروی کردم و لطفا بیاین شهرداری رضایت بدین!!!!!!

منم گفتم من با این قوانین آشنایی ندارم ، مشورت میکنم ببینم کار درست چی هست...

یه کمی قسم و آیه خورد و گفت من اصلا خبر ندارم و کار پیمانکار و مهندس ساختمان بوده!!!!!!

گفتم من اصلا در این باره هیچ دانشی ندارم ... پس نمیتونم چیزی بگم...

صبر بفرمایید تا ببینم درستش چی هست!


پ ن 3: یه شومیز زرشکی نخی خریدم که برای شب یلدا بپوشم

ولی اون موقع دایی جانم فوت شد و نشد

حالا بعد از نزدیک به شش ماه ، شومیز زرشکی را با شلوار لی پوشیدم


پ ن 4: توی نبود برق... یه کمی میناکاری کردم

دستم کُند شده ... باید تمرینم را زیاد و زیادتر کنم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد