روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سفرنامه تبریز - روز سوم

سلام 

شبتون زیبا و آرام 

آخرین ساعتهای اردیبهشت ماه هست 

دوماه از سال تمام شد

یعنی در واقع یک ششم سال ....

تقریبا 17 درصد از سال 1404.... 

شاید بد نباشه یه جمع بندی بکنیم و نزاریم روزها و هفته و ماهها به سادگی از دستمون برن...




وقتی کارهایی که میکنیم و کارهایی که دلمون میخواد بکنیم را دسته بندی میکنیم و یادداشت میکنیم 

یا وقتی که برای خودمون هدف یادداشت میکنیم و خودمون را مجبور میکنیم به انجامشون 

برای خودمون برنامه می نویسیم 

ملزم میشیم به انجام 

ملزم میشیم به پیگیری های بیشتر

پس بد نیست یکی از خرده عادتهایی که بهش فکر می کنیم همین یادداشت نوشتن برای خودمون باشه!




روز سوم سفر 

لیدر قرار صبح را نیم ساعت زودتر تنظیم کردند

با مسئول هتل هم صحبت کردند و قرار شد صبحانه نیم ساعت زودتر سرو بشه 

همه طبق قرار هفت صبح آماده بودیم برای خوردن صبحانه 

ساعت 8 حرکت کردیم 

به سمت جلفا

مسیر کمی طولانی بود ولی لیدرمون در ایجاد چالش و بازی های اتوبوسی مهارت داشتند 

از همون اول وقت شروع کردن به بازی

کمی بعدتر هر کسی باید یک شعر میخوند

و بعدترش هم آهنگ و بزن و برقص

بعد استراحت دادند و همه یکساعتی هم استراحت کردیم 

محل حرکتمون در کنار رود ارس قرار گرفت و منظره های زیبا و توضیحات در این باره ...

رود زیبایی که کمترین سهمش نصیب ما ایرانی ها میشه 

و پوشش گیاهی زببا و دلچسبی که واقعا ارزش دیدن داشت

داشتیم به سمت «کلیسای سنت استپانوس» میرفتیم 

تا جایی که ممکن بود با رفتیم و بعدش باید یه مسیری که شبیه کوه نوردی بود را پیاده سپری میکردیم 

البته مسیر جاده ی بینهایت قشنگی داشت که همه با سنگ پوشش داده شده بود 

توی مسیر هم چند جا شبیه چشمه های سنگی برای نوشیدن آب وجود داشت 

سربالایی تند ولی بینهایت زیبا

عکس گرفتیم و قدم زنان رفتیم تا کلیسا...

ولی متاسفانه کلیسا تعطیل بود... گفتند احتمال بارش شدید وجود داره و ممکن هست موجب سیلاب بشه

دربهای کلیسا بسته بود ولی این چیزی از زیبایی که میدیدیم کم نمیکرد!!!

یه قسمت دیگه ای از مسیر وجود داشت که میشد از یه جاده ی باریک و خاکی و خیلی شیب دار بریم بالا و از اون قسمت بالا کمی از کلیسا را از ارتفاع بیشتر تماشا کنیم

همسرِ لیدر مسیر را رفتند و گفتند فوق العاده زیباست ولی توصیه نمیکنند!

ولی من و آلاله سریع مسیر را رفتیم بالا و اتفاقا عکس هم گرفتیم و خیلی خوشمون اومد 

اون بالا یه عالمه پونه ی کوهی هم روییده بود و من یه مقداری از پونه های کوهی را چیدم و برای مامان آوردم...

عکس های خوشگلی گرفتیم و برگشتیم سمت اتوبوس!

توی مسیر برگشت به طور شفاهی اسم فامیل بازی کردیم و کلی خندیدیم 

رنج سنی افراد این گروه همه هم سن و سالهای مامان و خاله بودند

جوان ترین اعضای گروه من و آلاله بودیم 

ولی این چیزی از نشاط و سرزندگی گروه کم نمیکرد

توی مسیر دسته جمعی تصمیم گرفتیم یه جایی توقف کنیم و از منظره رود ارس و هوای خوب منطقه نیم ساعتی لذت ببریم 

لیدر یک صندوق پرتقال هم خریده بودند که همونجا ایستادیم و پرتقال خوردیم و واقعا نفس کشیدیم...

هوای پر از اکسیژن ... بدون آلودگی... و خنک

دیگه سوار اتوبوس شدیم و حرکت به سوی جلفا

برای ناهار یه  رستوران به نام «دربار» هماهنگ شده بود

هوا عالی بود و دلم میخواست یه جایی توی هوای آزاد یا باغ رستوران ناهار بخوریم ... ولی تصمیم لیدر این بود

البته رستوران یه تراس خیلی بزرگ در طبقه دوم داشت که مشرف به شهر بود و هوای بینظیری داشت- اما به خاطر احتمال باران میز و صندلیها را جمع کرده بودند

خلاصه اینجا هم کوفته و غذای محلی نداشتند و همون کباب های معروف ترک را سفارش دادیم و اتفاقا و طبق تمام اون چند روز خیلی هم خوشمزه بود

بعدش به سمت «آسیاب خرابه» یک مکان گردشگری خوش آب و هوا که نزدیک مرز آذربایجان بود رفتیم 

واقعا این مکان گوشه ای از بهشت بود

اونقدر خوش آب و هوا 

و اونقدر سبز و دیدنی

البته وسط دره واقع شده بود 

و از جایی که اتوبوس ما را پیاده کرد یه عالمه سراشیبی و پله باید طی میکردیم تا به کف دره برسیم 

ولی ارزشش را داشت 

اینجا از اون جاهایی بود که هر نفس یاد بزرگی پروردگار میکردم... چون زیبایی ها در لنز و کادر دوربینها جا نمیگرفت

باید فقط نفس میکشیدی و نگاه میکردی و لذت میبری

توی مسیر که میرفتیم تا برسیم به اون صخره های زیبا، یک گروه جوان در حال رقص زیبای آذری بودند... 

همون فیلمی که دیشب گذاشتم توی استوری!

خیلی زیبا و به جا!

ایستادیم و تماشا کردیم و لذت بردیم 

در نهایت نمیدونم چقدر زمان اونجا گذراندیم ولی زمان ایستاده بود و هر چه بود زیبایی و لذت بود

با اینکه پاهامون توی میرفت سعی کردم یه مقداری از صخره های پوشیده از خزه و جلبک برم بالا و واقعا کیف کردیم

خاله جان و سه نفر دیگه از اعضای گروه اینجا را نتونستند باهامون همراهی کنند و یه جایی وسطای راه از پایین تر اومدن انصراف دادند!

لیدر بهمون گفت باید برگردیم و همه همراه هم به سمت اتوبوس حرکت کردیم و سوار شدیم سمت بازار جلفا!

توی اتوبوس هرکی هر اطلاعاتی در مورد این بازارها داشت داد و در نتیجه متوجه شدیم بهترین جا برای خرید شوینده ها و مواد آرایشی و بهداشتی هست!

«بازار روس ها»

2 ساعت بهمون زمان دادند و نزدیک بازار پیاده شدیم 

از خریدهامون میگم شاید به دردتون بخوره 

شکلات و آبنبات خریدم ... ولی نه خیلی زیاد ... شکلاتهایی که شبیهش را اصفهان دیده بودم قیمتش خیلی با اصفهان تفاوت نداشت 

ولی مدلهایی که ندیده بودم را خریدم ... به خصوص آبنبات های خارجی ترش که خودم خیلی دوست دارم 

بعدش شامپو خریدم -3 تا شامپو لورآ برای مامان جان چون قبلا هم از ترکیه خریدیم و مامان خیلی دوست دارند 

و دو مدل شامپو هم برای خواهرا

دستم سنگین شده بود و برای خودم نخریدیم 

شامپو بدن هم برای خواهرا خریدم با یه رایحه بینظیر... مارکش را نمیشناختم و به توصیه فروشنده خریدم

فیس واش مارک گارنیر که همیشه استفاده میکنم برای خودم و خواهرا

یه مدل رژ قیمتش خوب بود و فروشنده پیشنهاد داد و 4 تا برداشتم 

کرم نیوآ برای خواهرا

کرم آرکو نم برای خودم 

ریمل اسنس

شلوار ورزشی برای داداش برداشتیم ... 2 تا ... 2 تا هم شلوارک.. همونجا برای بابای مغزبادوم هم شلوار خریدیم

حالا دیگه حسابی خریدها سنگین شده بود 

رنگ موی گارنیر دیدم و نتونستم ازش بگذرم 

بعدش هم یه جایی کراکس میفروخت که برای پسته و فندوق خریدیم

دیگه واقعا کشش کشیدن اینهمه بار را نداشتم که مادرجان گفتند مایع ماشین ظرفشویی فینیش هم بخریم ... که همونجا یک بسته نمک ماشین ظرفشویی مارک فینیش هم خریدیم

من به خاطر اینکه مامان جان پاشون را عمل کردند هیچ وقت نمیزارم بار سنگین بردارند

خاله هم پاشون درد میکرد و آلاله هم که پا به پای من خرید میکرد مجبور بود خریدهای خودشون را بیاره 

خلاصه که دوتا دخترخاله شکل باربرهای کف بازار شده بودیم

ولی دلمون نمیومد خرید نکنیم قیمت ها نسبت به اصفهان بهتر بود و البته اجناس هم خارجی بودند

هنوزم دلمون میخواست خرید کنیم ... ولی دیگه واقعا دستامون جا نداشت

برای همین یه نگاهی به ساعت انداختیم و دیگه 10 دقیقه وقت داشتیم برای برگشت...هوا هم تاریک شده بود

برگشتیم سمت اتوبوس و تقریبا هممون شبیه هم خرید کرده بودیم

تا برگردیم سمت هتل ... ساعت نزدیک 11 بود

توی هتل برامون چای آماده کرده بودند و بدون اینکه وسایلمون را ببریم اتاقمون رفتیم توی حیاط هتل

جاتون واقعا خالی.. اونقدر گروه با هم صمیمی شده بودیم که دیگه خستگی معنایی نداشت 

دوتا از خانم های گروه صدای خیلی خوبی داشتند و شروع کردند به خوندن آهنگ های خاطره انگیز... 

شب رویایی و زیبا

هوای خنک ... وسط حیاط سرسبز و پرگل هتل... و جادوی صدا

آروم آروم شروع کردیم به دسته جمعی خوندن آهنگها و جمع صمیمی مون ، صمیمی تر شد...

ساعت 12 شب بخیر گفتیم و پیش به سوی اتاق... 

دیگه این شب حتی نای دوش گرفتن نداشتم... حتی شام هم نخورده بودیم و اصلا گرسنه نبودیم

فقط رفتیم توی رختخواب....





پ ن 1: همچنان یه عالمه کامنت تایید نشده دارم 

از دستم دلخور نشید...

دلم نمیاد تند تند تایید کنم 

دوست دارم بخونم و سرصبر جواب بدم و از اینکه کنارم هستید لذت ببرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد