روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خاک بر سری 2

تقصیر من نیست که پست ها پشت سر هم شده خاک برسری ... ادامه مطلب ...

خاک بر سری

خواب خاک بر سری دیدم...

الان خیلی خیلی حالم بد هست

  ادامه مطلب ...

انگیزه های ناب

سلام

روزتون بخیر

دیدم اومدن و نیومدنم به وبلاگستان خیلی هم فرقی نمیکنه

خدا را شکر... نه دلبستگی... نه وابستگی... نه سراغی...



دیروز روز شلوغی بود

اول صبح خبر رسیدن پلاک حسابی خوشحالم کرد

بعدم پروسه بردن و پرچ شدن پلاک را داشتیم

بعدش زن داداش آینده اومد و ساک و وسایل داداش را ازمون گرفت که براش ببره

و در عوض سوغاتی هایی که فرستاده بود را تحویل داد

برای مغز بادوم یک بسته مداد رنگی باحال

ckbh_photo_2017-07-31_09-03-42.jpg


برای بابا هم یک دستگاه کارواش خانگی


همون دیروز ظهر یک آب بازی حسابی با کارواش راه انداختیم

بعدش هم باید مامان را میبردم مرکز فیزیوتراپی ...

یک سری زانو بند و کفی برای کفش و ...

خلاصه دیروز خیلی کم به کارهای دفتر رسیدم

اما در عوض وقت زیادی را با خانواده گذروندم



پ ن 1 : شاید...

پ ن 2 : لبخند قشنگی که اول صبح به عزیزانتون میزنید و میگید که حالتون خوبه... میتونه روزشون را عسل کنه

پ ن 3 : کودک درونم هنوز شیطون و سرحاله


اولین شنبه مردادماه من

سلام

صبح بخیر

خوب هستین



باید از چهارشنبه عصر تعریف کنم

که پدر در یک اقدام انقلابی تصمیم گرفتن که صبح پنجشنبه بریم و ماشین را بدون پلاک تحویل بگیریم

این شد که صبح ساعت 9 با پدر رفتیم نمایندگی و تا ساعت ده و نیم ماشین را تحویل گرفتیم


یکی از دوستای داداش از ایتالیا اومده و قراره زمان برگشت یه خرده ریزه هایی بدهیم برای داداش جانمان ببرد

این شد که بعد از تحویل ماشین رفتم و یک بلوز صورتی راه راه برایش خریدم


بعد هم خودم را به قرار عاشقانه ی خیلی عاشقانه ام رساندم

اول نماز خواندیم

نمیدانم چرا برای این نماز به تو اقتدا نکردم، اما خوب میدانم این نمازهای عاشقانه مرا به خدایم عاشق تر میکند

بعدش ناهار خوردیم

حرف زدیم

خندیدیم

چشمامون برق زد

هاردهای اضافه را دادم آقای دکتر تا بدن به دوستشون برام قاب بزنن ، تا بتونم ازشون استفاده کنم


شب هم با مغز بادوم حسابی رفتیم سراغ ماشین نو... حسابی کیف کردیم

صبح جمعه هم به فرمان مادر جان با ماشین نو پیش به سوی امامزاده ...

جمعه صبح هم از منبع موثق خبر رسید که پلاک ثبت شده

عصر جمعه همه رفتن خونه هاشون و برعکس اغلب عصرجمعه ها ، من و مامان و بابا تنها شدیم

منم پاشدم و یک پیتزای خیلی گنده ی خوشمزه پختم




پ ن 1 : بابای دوستم را دعا کنید... شرایط پیچیده ای دارن... به دعاهاتون نیازمندن


پ ن 2 : گاهی بدون اینکه متوجه بشین خیلی آروم رشته های محبتتون را میبرین... شاید بریدن رشته هایی به نازکی تار عنکبوت الان به چشم نیاد... اما گسستن هر یکی از این تارها در زمان طولانی ... محبت را خیلی کمرنگ میکنه


پ ن 3 : زندگی همیشه قسمتهای سخت و درد آور هم داره

اگه من اینجا فقط از خوشی هام مینویسم ، دلیل بر این نیست که درد ندارم....


پ ن 4 : باید کمی سریعتر باشم



پنجمین روز هفته

سلام

صبحتون بخیر و شادی

یادتون هست که چهارشنبه ها مراقب بی اعصابی ها و بی اخلاقی های من باشید؟؟؟؟؟



دیروز پدر رفته بودن نمایندگی

اونها هم حسابی پدر را تحویل گرفته بودن و کلی حرف زده بودن و متقاعدشون کرده بودن که خودشون بی تقصیر هستند و بازم صبر کنیم

و این هست که همچنان در انتظاریم




امروز باز قراره که خواهرانه داشته باشیم

خیلی شلوغم و مهمونی و مهمون بازی خیلی بهم مزه نمیده



در پی خرید یک دستگاه جدید برای دفتر هستم

اینقدر تنوع و مارک وجود داره که انتخاب سخت میشه

و اینقدر صداقت از بین رفته که واقعا نمیشه تشخیص داد به کی باید اعتماد کرد

اما من در کل آدم خوشبینی هستم




پ ن 1 : روزها با سرعت باد میگذرند و من انگار دارم به هوا چنگ میزنم

پ ن 2 : امروز قلبم تند تر میزنه

پ ن 3 : امسال اولین سالی بود که روز دختر نه هدیه ای دادم و نه هدیه ای گرفتم... باشد که رستگار شوم

پ ن 4 : مغزبادوم از هدایایی که گرفته بود به شدت راضی و شاد بود

پ ن 5 : باید برای جمعه قرار صبحانه جور کنم.. انرژیش حرف نداره

پ ن 6 : دیشب فیلم سنگ صبور که گلشیفته فراهانی توش بازی کرده بود را دیدم....

چهارمین روز هفته

سلام

روزتون بخیر



دیروز خواهرم اومد دفتر

با هم رفتیم ناهار بیرون و ساندویچ زدیم بر بدن و یه نفس حرف زدیم

بعدش هم باز اومدیم دفتر و بساط چای و شکلات و حرف و حرف و حرف



ns_photo_2017-07-25_11-10-34.jpg


امروز اینجا روز فلفل دلمه ای هست

پدر چند صندوق از این فلفل درشت را چیدن و برای همسایه های دفتر آوردن

هرکسی میاد و چندایی را بر میداره و میره

منم زنگ زدم به للی و دانیا که بیان فلفل دلمه ای ببرین


بعدا نوشت: یکی از مشتریهای ثابتم اومد یک کاری باهام داشت

سه تا فلفل دلمه ای درشت بهش دادم

اینقدر ذوق کرد

از بس هم درشت و خوشرنگ بود گفت : فکر کردم اینا مصنوعی هستند...








پ ن 1: به شدت بداخلاقم از دست این نمایندگی

پ ن 2 : روزها را میشمارم

پ ن 3 : دیروز خواهرانه های خوبی داشتیم

سومین روز هفته

سلام

روزتون بخیر


همچنان گیر پلاک هستیم

تو مملکت گل و بلبل ما اینطوری میشه که دعوا بین دوتا نهاد پیش میاد... بعد ماشین را میفروشن ... پلاک نمیکنن

چون ماشین وارداتی هست... خب عزیزه من... پس چرا میفروشین... چرا پول میگیرین... از حرص خفه شدم

اینم آخر عاقبت اعتماد به نمایندگی

میرفتیم از بنگاه میخریدیم خیلی خیلی راحت تر بودیم

خب بالاخره منم باید این غرغر ها را یه جایی بگم دیگه

صبح اول وقت میرم نمایندگی و جز حرص هیچی عایدم نمیشه



خانم همسایه پشت در ایستاده با یه عالمه خرید، تا من پارک کنم و وسایلم را بزارم داخل دفتر و در را باز کنم و ... هنوز پشت در هست

برای همین توجهم بهش جلب میشه

یک صندوق انگور خریده

یک صندوق هم آلو سیاه

داخل سبدچرخدارش را نمیبینم

اما دوتا شیر هم دستش هست

بعد هی داره با اونطرف آیفون حرف میزنه..

صداش آروم آروم و بی اختیار بالا میره

پسر کوچولوش داخل خونه هست و گویا خانم کلید نداره...

پسر کوچولو هم میگه که دلش نمیخواد در را باز کنه... میگه چون منو با خودت نبردی در را باز نمیکنم

خانم همسایه داره حرص میخوره... تهدید میکنه پسر کوچولو را به اینکه زنگ میزنه به باباش

صدای خنده ی بچه گونه ش میپیچه تو کوچه... شما که موبایلت را نبردی ....




پ ن 1 : بعضی ها خیلی خوب بلدن زندگی کنند... باید ازشون یاد بگیریم

پ ن 2 : روزها را میشمارم و دلخوشم به لحظه های عاشقانه

پ ن 3 : احتمال میدم امروز خواهرانه های قشنگی در انتظارم باشه

روز دوم هفته

سلام

روزتون بخیر


معجزه را یکبار دیگه تجربه کردیم

پدر دوستم در حالتی شبیه به معجزه بعداز 12 روز کما به هوش اومدن...

از دعاهاتون ممنونم و باز هم التماس دعا دارم

برای سلامتی کاملشون باز هم دعا کنید



اینترنت دفترم مشکل قطع و وصل شدن داشت

واقعا شرکت شاتل خدمات رسانی ش به مشتریان عالیه

من هفت سالی هست که مشترک دائمی شاتل هستم و همیشه از این شرکت و خدماتش راضی بودم

ازشون تشکر میکنم از پیگیریشون


کتاب نمیخونم

بافتنی نمیکنم

نقاشی نمیکشم

کیک نمیپزم

چیزهای خوشمزه و باحال درست نمیکنم

اما این روزها حال دلم خوبه

منتظر یک قرار عاشقانه ی عاشقانه هستم و حال دلم خوبه

طراحی هام را انجام میدم... دائما در حال خوندن کتابها و مجلات مرتبط با کارم هستم و حالم خوبه....




پ ن 1 : هنوز درگیر پلاکم

پ ن 2 : تیرماه تمام شد در حالی که تقریبا 60 درصد از لیست کارها منتقل شد به مرداد