روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اولین شنبه مردادماه من

سلام

صبح بخیر

خوب هستین



باید از چهارشنبه عصر تعریف کنم

که پدر در یک اقدام انقلابی تصمیم گرفتن که صبح پنجشنبه بریم و ماشین را بدون پلاک تحویل بگیریم

این شد که صبح ساعت 9 با پدر رفتیم نمایندگی و تا ساعت ده و نیم ماشین را تحویل گرفتیم


یکی از دوستای داداش از ایتالیا اومده و قراره زمان برگشت یه خرده ریزه هایی بدهیم برای داداش جانمان ببرد

این شد که بعد از تحویل ماشین رفتم و یک بلوز صورتی راه راه برایش خریدم


بعد هم خودم را به قرار عاشقانه ی خیلی عاشقانه ام رساندم

اول نماز خواندیم

نمیدانم چرا برای این نماز به تو اقتدا نکردم، اما خوب میدانم این نمازهای عاشقانه مرا به خدایم عاشق تر میکند

بعدش ناهار خوردیم

حرف زدیم

خندیدیم

چشمامون برق زد

هاردهای اضافه را دادم آقای دکتر تا بدن به دوستشون برام قاب بزنن ، تا بتونم ازشون استفاده کنم


شب هم با مغز بادوم حسابی رفتیم سراغ ماشین نو... حسابی کیف کردیم

صبح جمعه هم به فرمان مادر جان با ماشین نو پیش به سوی امامزاده ...

جمعه صبح هم از منبع موثق خبر رسید که پلاک ثبت شده

عصر جمعه همه رفتن خونه هاشون و برعکس اغلب عصرجمعه ها ، من و مامان و بابا تنها شدیم

منم پاشدم و یک پیتزای خیلی گنده ی خوشمزه پختم




پ ن 1 : بابای دوستم را دعا کنید... شرایط پیچیده ای دارن... به دعاهاتون نیازمندن


پ ن 2 : گاهی بدون اینکه متوجه بشین خیلی آروم رشته های محبتتون را میبرین... شاید بریدن رشته هایی به نازکی تار عنکبوت الان به چشم نیاد... اما گسستن هر یکی از این تارها در زمان طولانی ... محبت را خیلی کمرنگ میکنه


پ ن 3 : زندگی همیشه قسمتهای سخت و درد آور هم داره

اگه من اینجا فقط از خوشی هام مینویسم ، دلیل بر این نیست که درد ندارم....


پ ن 4 : باید کمی سریعتر باشم



نظرات 8 + ارسال نظر
سعید شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 10:14 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو جان
خوبی؟
خوش حالم که مشکلاتت تا حدودی حل شده و روز خوبی رو گذروندی
بازم خرید ماشینتو تبریک میگم امیدوارم چرخش برات بچرخه
یهو این بیت اومد تو ذهنم

من رشته ی محبت خویش از تو می برم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

سلام بر پسر عموی خودم
شما خوبی
مشکلات همیشه هست
هرکدوم حل میشن یکی تازه میاد جاشون
نمیشه رشته را نبرین؟

قندک میرزا شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 11:36

سلام و درود فراوان بر دخترعمو تیلوی عزیز. به مبارکی و میمنت. آفرین بر تیلوی عزیز و دستپخت او. مرحبا به شما

سلام بر دوست شیرین خودم
یا سلام بر عموزاده ی شیرین خودم
متشکرم

شاذه شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 22:41 http://moon30.mihanblog.com

ماشین نو مبارک
خوشحالم که عاشقانه ی خوبی داشتی

متشکرم عزیزم
داستان خوشگلت را میخونم ها... حتی چند بار... اما نمیدونم چرا چیزی نمینویسیم

محمدرضا یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 02:28 http://bitterthancoffee.blogsky.com

مبارکه ماشین نوووو

متشکرم

اناهیتا یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 09:23 http://khaterateman1369.blogsky.com/

اخی تیلو جان مبرکه فکر کنم ماشینت سفیده . چه کار خوبی کردی رفتی امامزاده


چرا حس کردی ماشینم سفیده؟

الی یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 09:43 http://elhamsculptor.blogsky.com/

این پروسه پلاکه ماشین کاملا ادم رو کلافه میکنه
یعنی قشنگگگگ درکت میکنم

واقعا از تحمل آدم خارج میشه

سعید یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 13:31 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی خوب گلم
نهههههههه من که نمیخوام ببرم
البته اگه بریدن به نیت گره خوردن و نزدیک تر شدن باشه که خوبه
زنده باشی و شاد دختر عمو


سلام پسرعموجان

خاله ریزه سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 15:15 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

مبارکه به سلامتی و خوشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد