سلام
هوا که عالیه
منم خوبم
صبح با شامپوی سوغاتم رفتم حمام
صبحانه هم نوتلای سوغاتی خوردم
توی کمدم دوتا کیف نو دارم که هر دو سوغاتی هستند و هنوز استفاده نکردم
چندین دست لباس نو دارم که هنوز نپوشیدم و همه هم سوغاتی و هدیه هستند
دیگه چی میخواد یک دختر از زندگیش
فردا تولد آقای دکتر هست.... تولدش مبارک
چندین سال براش هدیه میخریدم
پست میکردم
سوپرایز میکردم
ولی... الان چند ساله .... فقط تبریک ...
دلم میخواست امسال هم یک کار ویژه بکنم ... اما هیچ کاری نکردم
از اول اردیبهشت تبریک و استیکر فرستادم
امروز کلی آهنگ تولد براش فرستادم
و دیگر هیچ....
پ ن 1 : امروز بسیار شلوغم و خیلی ریلکس نشستم اینجا پای نت....
پ ن 2 : دیشب یه کمی رنگهای چهل تکه را تست کردم ببینم چکار داریم میکنیم
سلام
ببخشید که من روزهای تعطیل یهو غیب میشم....
روز و شب پدر خیلی خوبی داشتیم و چندین بار پدرم از سر شوق اشکی و بارونی شدن....
و این یعنی باید شکرگزار باشیم
جمعه را توی باغچه ای با این شکل گذروندیم
(جینگیل مینگیلا را با مغز بادوم نصب کردیم)
و صبح امروز (ساعت 5 و نیم داداشم رسید خونه)
برام نوتلا خریده بود
بلوز و شلوار خریده بود
یک کیف بسیار خوشگل خریده بود
و کافی میکس....
ازش انتظار نداشتم اینهمه خوب خرید کنه... خریدایی که همه دقیقا اندازه و با سلیقه باشن...
داداش کوچولوی من بزرگ شده
پ ن 1 : کاش تلاش کنیم برای عسل شدن روزهامون
پ ن 2 : مادرم امسال پدر نداشتن... و روز پدر خیلی سخت بهشون گذشت
پ ن 3 : یکی از آبجی ها... اون یکی شوهر خواهر و مغز بادوم به شدت سرما خوردن ...
پ ن 4 : مامانم دارن کمکم تکه ها را تکه تکه با عشق میبافن و من به همچین چیزهایی عاشقم
پ ن 5 : روز عید از دلتنگی آقای دکتر کلی گریه کردم ولی طبق معمول تمام تلاشش را کرد تا حالم خوب بشه
امروزم
کاغذ کادو را خودم طراحی کردم
دو تکه کامل و یک تکه نصفه و نیمه از پتوی رنگی رنگی بافتم
و تنهایی هام را عسل کردم ....
پست یک دوست در یک لحظه انگار کل سیستم مغز منو در هم کوبید...
معاشقه میکنیم ولی آیا عشقی رد و بدل میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه سوال سختی...
چه سوال عمیقی
حالا نه صرفا معاشقه بین دو نفر عاشق و معشوق و یا از انواع روابط زناشویی
حتی معاشقه های روزانه با گلها
با دوستای نزدیکمون
با مجازی ها.........
من را به چالش کشیدی دختر
پ ن 1 : کسی اینجا هست که مثل من از خر مگس تا بی نهایت بترسه....؟؟؟؟؟
پ ن 2 : دلم میخواست پست قبلی بره پایین و این بالا نباشه دیگه....
پ ن 3 : یک ماه از بهار گذشت ولی امسال دلم هنوز شکوفه نزده
پ ن 4 : زنگ زدم للی را برای ناهار دعوتش کردم دفتر
بعدا نوشت: للی زنگ زد و گفت نمیتونه بیاد و من به تنهایی ناهار خوردم .... تنهایی هم عالمی داره
یک تکه دیگه از چهل تکه را بعد از نماز میبافم انشاله و بعد برمیگردم سرکار
سلام
روزت پر از حسای خوب
فردا روز پدر فراموشتون نشه... یه شاخه گل.... یه لبخند بزرگ ... یه لیوان دمنوش خوشمزه .... یه گپ دوست داشتنی...
پدرها خیلی کم توقع هستند
با یه شام ساده ی دختر پز
دلشون به دست خواهد اومد....
دریغ نکنید زیبایی های دنیا از خودتون
با محبت کردن اول حال خودمون خوب میشه
من هدیه م را خیلی خوشگل کادو پیچ میکنم
کیک هم میپزم
خواهرم هم قراره غذای مورد علاقه بابا را بپزه و با کادو بیاد
اون خواهرم هم هست
و همه با هم یه شب ، سوپرایزی برای پدرمون درست میکنیم
اگه چیزای بیشتری به ذهنتون میرسه بهم بگین
پ ن 1 : امروز از صبح نمیتونستم وارد مدیریت بلاگ اسکای بشم؟؟؟؟؟؟؟؟
پ ن 2 : خیلی خیلی دلتنگم و بی دلیل هی قراره عاشقانه را به تاریخ دورتر موکول میکنم.... نمیدونم چرا با تمام دلتنگی قرار عاشقانه نمیخوام....
پ ن 3 : انگار پیله ای در دلم در حال پروانه شدن است...
پ ن 4 : داداشم عکسای خوبی از خودش برام فرستاده
بعدا نوشت: من با این پست قصد ناراحت کردن هیچکس را ندارم .. من با این پست قصد دارم به تمام کسایی که سایه پدر بالای سرشون یادآوری کنم که این نعمت بزرگ را نادیده نگیرن... خدا خودش به همه مون نظر لطفی عنایت بفرماید...
خاله ی محترم با دیدن رنگ به رنگ بافتن مربع های چهل تکه من
به مامان جان فرمودند: این چه کاریه .... اینهمه رنگ به رنگ .... قشنگ یه رنگ سیر و باز در سه چهار طیف میخریدین ... این چه کاریه... خوب نمیشه
مامان جان زنگ زدن به من: دخترم میخوای این کامواها گه میخوام برات بخرم با یه طیف رنگی بخرم؟؟؟
من: عزیزدلم - مادرجان من- خوشگله من- من خودم با همه رنگای دنیا سرشوخی دارم ... نگران نباش... قشنگ میشه
مامان جان : پس همه را رنگارنگ بخرم برات؟
من: بله - بدون نگرانی رنگارنگ بخرین
خب اولا دچار چالش شدم ...
دوما چون دور همه را بافت مشکی میزنم فکر نکنم بد بشه
سوما خب من عاشق رنگهام...
چهارما... واقعا دچار تردید شدم....
سلام
صبح دیرتر از هر روز اومدم سرکار
چون میخواستم با مامان و بابام صبحانه بخورم
اول صبح از هوای بهار کنار هم لذت ببریم
و بعد آروم آروم با هم بیایم
پس ... بیخیال کل کارهای تلنبار شده
دیروز کلی کارت های رنگی رنگی درست کردم
یک تکه از پتوی رنگی رنگی را بافتم
با خواهرم گپ زدم
با آقای دکتر حسابی حرف های عاشقانه زدیم
امروز بارون نم نم هوا را محشر کرده
قصد دارم امروزم را کنار پدرم تبدیل به بهترین روز دنیا کنم....
پ ن 1 : دیروز یک ماجرای خواستگاری خنده دار داشتم
پ ن 2 : واقعا از آقای مزاحم خبری نیست و من کلی خوشحالم
پ ن 3 : امروز مامان برام کاموا میخرن
پ ن 4 : تبلتم درست شد ... 75 دادم باطریش را عوض کردن و الان انگار حالش خوبه
پ ن 5 : داداش از ترکیه عکسش را فرستاده و ازم پرسیده شماره کفشت چنده؟؟؟؟ باورتون نمیشه اشک اومد توی چشمم.... این داداش کوچولوی منه... کسی که به دنیا اومدن و بزرگ شدنش را لحظه لحظه یادمه... کی اینهمه مرد شد که من نفهمیدم....
سلام
دوشنبه ی همه مان لبریز از شادی های بینهایت
امروز پیاده روی نرفتم
ولی حالم خوبه
انگار یاد گرفتم روزهای خودم را به طریقی شیرین کنم
پ ن1 : داداشم ساعت 2 بعدازظهرپرواز داره....
پ ن 2 : خواهرم گفته امروز میام پیشت کلی خواهرانه داشته باشیم
پ ن 3 : مامانم دیشب دلمه نوبرانه پخته بودن
پ ن 4 : دیشب تبلتم آماده ی تحویل نشده بود و همچنان بی تبلت هستم
پ ن 5 : به مغز بادوم قول دادم سرم که خلوت بشه صبحها برم دنبالش با خودم بیارمش دفتر
یه جایی نزدیکمون کامواهاش را حراج زده
منم که عشق کاموا
عشق رنگ
عشق بافتنی
میگم : مامان برام هزارتا کاموای رنگ و وارنگ میخرین؟
مامان: هزارتاااااااااا.... میشه دو میلیون تومن؟ نه نمیخرم ... میخوای چیکار اینهمه را
من: خب 500 تا میخرین؟
مامان: نه 500 تا را هم احتیاج نداری... اخه اینهمه میخوای چیکار؟
من: خب 50 تا که میخرین دیگه؟
مامان : آره عزیزم میخرم
و من دختری هستم پر از هورااااااااااااااااااااااااا
سلام
امروز روز ا///رتش.... یا نیر///وی انتظامی و یا ... نمیدونم چی چی هست...
از صبح همه ی راههای منتهی به دفتر من را بسته بودن
ساعت نزدیک هفت و ربع
بدون اطلاع رسانی قبلی
رژه و همایش و چه میدونم نمایش قدرت و از این حرفا
حالا شانسی منم همین امروز با ماشین اومدم
یه جایی با فاصله ی چند خیابون اونطرف تر ماشین را گذاشتم و پیاده اومدم
امروز قفل فرمون داخل ماشین نبود
و من در واقع ماشین را جایی وسط یک کوچه رها کردم و اومدم
واقعا ادم چی بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی میتونه بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پ ن 1 : امشب داداشم راهی تهران میشه... بلیط از اصفهان نگرفته... فردا نزدیک ظهر هم بلیط داره برای استانبول
پ ن 2 : دیشب خواهرم رفته بودن سیرک ایتالیایی که اومده اصفهان
پ ن 3 : تبلتم خیلی داغون شده ...
پ ن 4 : فکر کنم باز هم قرارعاشقانه به زمان دورتری موکول میشه
پ ن 5 : هورا به من که هدیه روز پدرم را قبل از عید خریدم و فقط باید کادو پیچ کنم و تمام
پ ن 6 : آقای دکتر عکس های دوران دانشجوییش را برام فرستاده و من فقط خندیدم
من از امروز شروع میکنم به بافتن یک پتوی چهل تکه
کسی نمیخواد با من شروع کنه؟
با هم ببافیم
شاید چیز خوشگلی از آب در بیاد و بعدا پشیمون بشیدها...
چیزی شبیه این
اما من میخوام بجای رنگ سفید از رنگ مشکی استفاده کنم
سلام
روزتون بخیر
خوبین
دیروز همش به مهمون بازی گذشت
برای تولد شوهر خواهر یک کیک خیلی خوشمزه پزیدم و بعدش هم با شکلات کاورش کردم و محشر شده بود
من حرفه ای نیستم
دقیقا آماتورم
ولی همین که کار خودم را راه میندازم راضیم میکنه
منوپاد هم هدیه دادم
داداشم هم یکشنبه عازم استامبوله... تقریبا کاراش را مرتب کرده
ممنونم از کمک هایی که کردین
پ ن 1 : میفهمم که خواهرهام ظاهرا خوبن... عمیقا نه...
پ ن 2 : مغز بادون از عسل هم شیرین تر شده
پ ن 3 : آقای دکتر سفر مشهدشون را به پایان رسوندن
پ ن 4 : کارهای روزانه م سرجای خودشون هستن و مرتب و منظم انجام میشن
پ ن 5 : دیروز هوارکیلو سبزی کمک مامانم پاک کردم
پ ن 6 : حس هایی دارم که در لغات جا نمیشن
سلام
بجه ها اول عذرخواهی کنم بابت غلطهای احتمالی
این پست را با تبلت میزارم
بعدش نیازمند کمکتون هستم
داداشم به طور عجله ای و سریع باید بره ترکیه برای کاری....
بلیط گرفته و بالطبع هتل هم داره
اما هتل را بی غذا و .... گرفته
میخوام ببینم کسی اطلاع داره که آیا میتونه از اینجا با خودش کنسرو ببره ؟
خوردنیهای دیگه چطور؟
اندازه 5 روز ترکیه (استانبول) باید بمونه
تقریبا 3 تا نصفه روزش برای کاری که باید انجام بده صرف میشه برای بقیه ی اوقاتش پیشنهادی دارین؟
میخواد یه سفر تقریبا ارزون قیمت انجام بده ... برای اونم اگه پیشنهادی دارین ممنون
از کجاها چیز بخره که بهتر باشه ....
خلاصه هرکی تجربه داره کمکم کنه
ممنون
سلام
پنجشنبه بدون قرار عاشقانه اصلا خوده خوده یک روز دیگه است...
روزتون پر از شادی های یهویی
دیشب با خواهر و شوهرخواهر رفتیم عروسی...
فردا تولد شوهرخواهر هست... و خواهر سخت مشغول تهیه مقدمات سوپرایز دونفرانه ...
من میخوام یه منوپاد بهش کادو بدم
کیک هویج هم میپزم و یه عالمه کاکائوی سفید و سیاه میریزم روش ... باشد که رستگار بشیم
فردا با مغز بادوم و همه خانواده قرار باغچه رفتن و ... داریم ...
پ ن 1 : وقتی خیلی حرف دارم و حرفی برای نوشتن ندارم ... یعنی باید آقای دکتر باشه و بهم گوش بده
پ ن 2 : هوا محشره
پ ن 3 : دلم برای یه نفر غیرمجاز تنگ شده
پ ن 4 : از کرم های دکتر پوستم به شدت راضی هستم
پ ن 5 : میوه های بهار و تابستان را به شدت دوست دارم
این پست را با ایده گلشن جون گذاشتم
بیایم بگیم هرکدوم چه بوهایی را دوست داریم
البته من که کلا ...
من:
بوی کیک تازه
بوی گلها
بوی ملحفه تازه شسته شده
بوی عطر مامانم
بوی نفس های آقای دکتر
بوی گرمک های نوبرانه
بوی کرم دستم (ارکو نم اسانس انبه و هلو)
بوی قهوه و نسکافه و کاکائو
بوی چوب خیس جنگلی
بوی دارچین
پ ن 1 : هی میام هرچی یادم اومد را اضافه میکنم
سلام
امروز هوا محشره
عالی
نم نم باران
صبح وقتی قدم زنان میومدم و کم کم هوا را مزمزه میکردم
لابلای بوی گل و بارون یه بوی خوب وانیل هم پیچیده بود
یک شیرینی پزی بزرگ توی خیابون بود که اون وقت صبح بوی وانیل را قاطی بوی بهار کرده بود
و عجیب حالم را خوب کرد
باحال خوب داشتم به آقای دکتر فکر میکردم که شماره اش افتاد روی گوشیم
فکر میکنید معجزه چیه؟
همین که خداوند در یک لحظه چنان آدم را غرق لذت میکنه که فقط احساس خوشبختی توی دلش موج بزنه ....
پ ن 1 : امشب با خواهر میریم عروسی
پ ن 2 : دیشب کرم ضد آفتابم را پدر برایم خرید
پ ن 3 : چقدر ساده میشود شاد بود
پ ن 4 : امروز تمیز کاری نکردم
سلام
روز ما اینجا ابریه
به نم نم خیلی ملایم باران
من خوبم
دنیا اصلا اینقدر ارزش نداره که بخوام خوب نباشم
پس خوبم
امروز هم طبق قراری که از اول هفته با خودم گذاشتم نیم ساعت تمیزکاری و مرتب کردن دفتر
بعدش قرآن
و الان پیش شماها
قدم زدم و هوای بهار را در آغوش کشیدم
دیشب بعد از دعوا با آقای دکتر فهمیدم با همه ی دنیا و خوشی هاش هم نمیتونم عوضش کنم
نمیخوام عوضش کنم
آقای مزاحم هم فعلا با پاسخی بسی قاطع ازم دور شده
للی هی از رابطه غلطش یه قدم میاد عقب و دوباره دو قدم تو رابطه ی خیلی غلط فرو میره... خدا رحم کنه بهمون
چهارشنبه شب قراره با خواهر برم عروسی یکی از دوستان شوهرش و این یعنی همه چی آرومه
پ ن 1 : دیروز ساعتهای زیادی با تلفن حرف زدم و احساس میکردم واقعا دیگه تحمل ندارم