روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بادهای زمستانی

سلام 

شبتون آرام 

اونقدر باد میاد و اونقدر صداش ترسناکه ، که باید هم توی شب زمستونی آرزوی آرامش کنم

باد زوزه میکشه و پنجره ها دارن مقاومت میکنند

خدا را شکر که سرپناه داریم و در آرامش و گرمای خونه هامون نشستیم تا معاشرت کنیم



امروز صبح من هنوز توی تختخوابم بودم که خواهر و دوتا فسقلی اومدند

باهاشون صبحانه خوردم 

نزدیک ظهر بود که فندوق داشت میگفت دلم میخواد موهام صاف بشه - فندوق موهای مشکی و پر و فرفری داره 

منم گفتم : کاری نداره برات اتو مو میکشم ... 

استقبال کرد و کلی ذوق کرد

در عوض پسته موهای صاف داره ... اونم گفت دلش میخواد موهاش فر باشه ...

شوخی شوخی اتوی مو را آوردم و یه مقداری موهای فندوق را صاف کردم و نگم چقدر ذوق کرد و هزارتا عکس از خودش گرفت

یه کمی هم موهای پسته فرفری و حالت دار کردیم و اونم ذوق کرد

خلاصه سرگرم دنیای بچه گانشون بودم و توی شیطنت و شلوغیهاشون شریک...

نقاشی هم کشیدیم 

ظهر گذشته بود که مغزبادوم و خواهر و همسرش هم اومدند

دور هم ناهار خوردیم و بازم نقاشی کشیدیم

نقاشی هاشون را چسبوندم به در کمدم و تاریخ زدم و برق تو چشماشون خوشحالم کرد

عصر بود که رفتند خونه هاشون 

منم رفتم توی آشپزخونه و سینگ و اجاق گاز را حسابی برق انداختم 

ماشین ظرفشویی را هم پر کردم و منتظرم ساعت 11 شب بشه و روشنش کنم 

الان هم باید دنباله تایپ هام را انجام بدم...





پ ن 1: شکلات های خارجکی را با خواهرا تقسیم کردم 


پ ن 2: یکی دو ساعت بچه ها نقاشی میکشیدند و من و خواهرا توی اتاق من خواهرانه حرف میزدیم

خواهر داشتن خیلی خوبه


پ ن 3: مغزبادوم اونقدر بزرگ شده که میشینه باهام حرف میزنه و نظر میده ... 

خدایا ...

شکر...

نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 ساعت 23:03 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم این دورهمی ها همیشه براتون تکرار بشه.

سلام جناب دکتر
الهی آمین

آزاده جمعه 19 بهمن 1403 ساعت 01:19

سلام تیلو
من صدای نغمه های غم انگیز تو رو شنیدم خوندم که دوست نداری درباره نغمه های غم انگیزه صحبت کنی قرار هم نیست چیزی بگی تو دختر قوی و مستقلی هستی که از پس هر کار سختی بر می یاد وای قبول کن آدم های قوی و مستقل هم به استراحت احتیاج دارند به حرف زدن نیاز دارند چرا دروغ به گریه هم نیاز دارند
می دونم که همه چی خوب و خوش بخیر میگذره ولی دوست داشتم بدونی با این همه فاصله من صدای نغمه های غم انگیزت رو شنیدم و حاضرم هر کاری بکنم تا حال دلت خوب باشه روی بودن من حساب کن رفیق
تو تنها نیستی کوچولوی مهربون رنگی رنگی
بوووووس

سلام آزاده مهربونم
واقعا هنوزم پر از نغمه های غم انگیزم اما من بلدم با خودم کنار بیام
میدونم که درکم میکنی و میدونم که مثل همیشه گوش شنوای مهربون و دلسوزم هستی
ممنون که هستی

جازی جمعه 19 بهمن 1403 ساعت 14:31

با سلام
همیشه هم نغمه غم انگیز بد نیست و موجب میشه که نغمه شاد بیشتر به دل بچسبد
بقول شاعر:
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
پیر فرزانه مرا بانگ برآورد

که این حرف نکوست ،
دل که تنگ است برو خانه دوست... شانه اش جایگه گریه تو ، سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست

عشق او چاره دلتنگی توست... دل که تنگ است برو خانه دوست... خانه اش خانه توست...
باز گفتم: خانه دوست کجاست؟

گفت پیدایش کن
برو آنجاکه پر از مهر و صفاست

سلام دوست خوبم
ممنون از این شعر زیبا... کاش نغمه های دلتون همیشه شاد باشه

لیمو پنج‌شنبه 25 بهمن 1403 ساعت 11:37 https://lemonn.blogsky.com

چه جالب اتفاقا یکی از بچه های فامیل ما همیشه میگه بیا موهامون رو عوض کنیم، اینطوری شما موهاشون رو عوض کردی پس.


چه تعبیر بامزه ای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد