روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود / ناز چشم تو به قدر مژه برهم‌زدنی

سلام 

شب خردادماهی تون پر از ستاره 

هوا یه کمی خنک تر از چند شب قبل هست 


صبح امروز با مادر جان صبحانه خوردیم و با یه کمی تاخیر از خونه اومدیم بیرون 

مادرجان قصد داشتند یه جفت کفش خیلی ساده مشکی با یه پاشنه متوسط بخرن که برای مراسم عقد اطلسی ازش استفاده کنند

البته گفتند که نمیخوان خیلی بگردن و یه کفش ساده میخوان 

برای همین سرراهمون یه کفش فروشی که سالهاست میشناسمش (خودشون تولید کنند هستند و از تولید به مصرف) سر زدیم

مادرجان سخت گیر نیستند و یه جفت کفش خریدند و با هم رفتیم محل کار

من کار داشتم و مشغول شدم 

مادرجان هم گفتند میرن که هم قدم بزنن هم یه کمی بچرخن

2 ساعتی به کارهام رسیدم و مادرجان اومدند و گفتند میخواستن ملافه بخرن ولی نظر منو میخوان

دیگه کارهام را جمع و جور کردم و با مادرجان رفتیم و ملافه و رو بالشتی براشون خریدیم

بعدش هم دوتا پارچه نخی برای پیراهن خونگی که خواهرجان برای مادرجان بدوزن!

در مسیر برگشت یه سری به تره بار زدیم و بامیه و کدو خریدیم

و در نهایت برگشتیم سمت خونه


امروز خاک یکی از گلدان های داخل سالن را عوض کردم

داشتم فکر میکردم سالها دوست نداشتم هیچ خاکی وارد محیط خونه بشه و اگه گل و گیاهی هم میخواستم توی خونه نگه دارم توی تنگ آب نگهداری میکردم 

ولی حالا ... بعد از اینکه گلدونهای خوشگل و بزرگ هدیه گرفتیم ناچار چندین تا گلدون با خاک آوردم داخل!!!!

آدمیزاد بنا به شرایط خودش را تغییر میده ... و چقدر خوبه که منعطف باشیم و خیلی سخت نگیریم

در نهایت گلدانها را آبیاری کردم و یه کمی رسیدگی...



پ ن 1: همه کامنتها را تایید کردم و خیال هممون راحت شد 

پ ن 2: همچنان باید سوال ریاضی تایپ کنم 

پ ن 3: امروز یه خانم حدود 75 ساله- برام شعر آوردند که براشون تایپ کنند... گفتند خودم سرودم!

پ ن 4: واقعا ماجراهای میزناهار خوری روی اعصابمه! توی این کشور هیچ قانونی وجود نداره؟


نظرات 5 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 7 خرداد 1404 ساعت 04:56 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
بله بسته به شرایط خیلی چیزها تغییر میکنه.
خنده ام گرفت که نوشتین با تایید نظرات خیالتون راحت شده بعد از ماجراهای این چند روز!
واقعا هنوز میز را نیاوردن؟

سلام جناب آقای دکتر
تغییر گاهی خیلی هم خوبه...
خودمم هنوز این موضوع برام عجیبه ...
میز را نیاوردن که هیچ... یه عالمه ماجرا هم باهاشون داشتیم ... از دستشون شکایت کردم ولی میدونید که چیزی که راه به جایی نبرد فریاد است....

سوگند چهارشنبه 7 خرداد 1404 ساعت 06:47 http://Zahcheragh@gmail.com

سلام ، راجع به میز ناهارخوری زنگ بزن اتحادیه و همچنین سازمان حمایت از مصرف کنندگان ... قبل از اون به خودشون اولتیماتوم بده تا ۲۴ ساعت آینده اگه کارم درست نشه به سازمان حمایت هم گزارش می دم .
ّببین یعنی سازمان واقعا پبگیری می کنه ،به شرطی که خودت هم پیگیر باشی

سلام سوگند جان
چندین جلسه خیلی طولانی با خودشون صحبت کردم و به نتیجه نرسیدم
به اتحادیه شکایت کردم ... و هنوز هیچ خبری نیست
به سازمان صمت هم شکایت کردم ولی ...
هیچکس هیچ پیگیری نکرده تا این لحظه که ده روز از شکایت ها گذشته...

جازی چهارشنبه 7 خرداد 1404 ساعت 08:01

با سلام
ادمی به یه سنی که میرسه بطور ناخوداگاه انعطاف پذیر میشه دیگه از حرص و جوش های قبلی خبری نیست دیکه از هر حرفی ناراحت نمیشه و با هر حرفی شاد نمیشه
انشالله که همیشه مهربان باشیم و مهربان بمانیم

سلام دوست خوبم
اونقدر آدمهای مسن لجباز و بدون انعطاف دیدم که باورتون نشه
الهی آمین ... مهربون بودن خیلی خوبه

زهرا چهارشنبه 7 خرداد 1404 ساعت 08:13

چقدر زندگی تو پست هاتون موج میزند . شاد و تندرست باشید

بهم لطف داری نازنینم
امیدوارم یاد بگیریم که زندگی را زندگی کنیم ... لحظه به لحظه

بهار چهارشنبه 7 خرداد 1404 ساعت 18:23

خانم تیلوی عزیز شما فقط بیشتر بنویس بس که ماشاالله مثبتی و خوش انرژی
یه خاموش که روشن شدم محض تقاضا

دلم میخواد خیلی بیشتر بنویسم
شاید باور نکنی یه عالمه پست توی ذهن و قلبم هست ... ولی نمیدونم چرا نمیشه
چقدر خوشحالم که بهم کامنت دادی عزیزم ... ممنون که همراه و همدلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد