روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بیچاره تر از عاشق بیصبر کجاست

سلام 

شبتون زیبا 


ساعت شنی هنوز توی دلم در حال فرو ریختن و پرو خالی شدنه...

همچنان و هنوز

زندگی همینه 

گاهی سوگوار میشیم برای آدمایی که نبودند و نیستند 

گاهی هم جشن میگیریم برای اتفاقی که نیستن و نمیان

همینه دیگه 

دلم نمیخواد با هیچکی در مورد این موضوع حرف بزنم ... به خصوص با آقای دکتر...

در این مورد دلداریهاشون را دوست ندارم 

اصلا انگار گارد گرفتم ... نمیخوام ... نمیشه 

میخوام خودم با خودم باشم

مگه در درون هرکدوم از ماها هزار سوگ نیست که به تنهایی از سر میگذرونیم... اینم یکی از همونا

یکی از همونایی که کسی درکمون نمیکنه ... کسی حسش نمیکنه ... 

البته که من نمیخوام کسی حسش کنه

برای همینم به هیچکس، جز ملیحه.. هیچی نگفتم 

فقط اون میدونه و کاش نمیدونست ... 

نمیخوام هیچکس بدونه

امروز للی بهم زنگ زد

دوست نداشتم باهاش حرف بزنم 

دلم خواست با عموجان حرف بزنم ... نه که براش تعریف کنم ... فقط دلم خواست ببینمش و حرف بزنم ... از آسمون ... ریسمون.... زمین ... هوا 

رفتم پیشش ... تا بغلم کرد بغض کردم ... پرسید و گیر داد... منم بغض کردم و گفتم دلم گرفته 

برگشتم خونه 

باشگاهم را رفتم 

تایپ هم داشتم که انجام دادم 

و الان ... الان... الان...

خوبم

وقتی داشتم روی تردمیل میدویدم کلمات توی ذهنم رژه میرفت و اگه یه لپ تاپ داشتم حتما مینشستم یه گوشه روی همون چمنهای مصنوعی و براتون مینوشتم 

امروز یه نگاهی به ساعت قطع برق انداختم و جوری رفتم باشگاه که با بی برقی مواجه نشم 

میخواستم صدای بلند موزیک ؛ صداهای توی سرم را بشوره و ببره ... اتفاقا شست و برد!

لااقل یه کم کمتر فکر کردم ... ولی کلمات یه سرک میکشیدند و گاهی کنترلش از دستم خارج میشد...

زندگی همینه ها

همین...

در عوض

 مادرجان یه نان خوشمزه غلات پخته بودند و خیلی خوشمزه بود

از عمو شکلاتای رنگی رنگی و خوشمزه خریدم 

با دخترخاله حرف زدیم و به یه چیز بیخودی یه عالمه وقت خندیدیم

فسقلیا برام نقاشی های خوشگل کشیده بودند و عکسش را برام فرستادند

و میدونم که زندگی هنوزم زیبایی های خودش را داره ...

هنوزم وقتی توی آینه نگاه میکنم به خودم لبخند میزنم 

هنوزم شب و روز روتین پوستیم را رعایت میکنم 

توی آینه باشگاه برای خودم قر میدم و سعی میکنم زندگی را جدی نگیرم 

و میدونم که زندگی همینه....



پ ن1: وقتی بین خودم و آقای دکتر دیوار میکشم ، روی زندگیم سایه میفته 

من برای زندگی به آفتاب نیاز دارم



نظرات 15 + ارسال نظر
بهار از کویر دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 21:19

تیلوی عزیزم سلام
با همون روحیه ی همیشگی از این بحران هم رد می شی عزیزجان فقط به خودتون فرصت بدین هیچ اتفاقی نمی افتد اگه گاهی حا لمون خوب نباشه اگه دلمون برای خودمون بسوزه اگه سر مون بکنیم زیر پتو و هی گریه کنیم .انشالله حال دلتون زود خوب می شه

سلام بهارجان
اره راست میگی
قوی بودن این نیست که گاه گاهی غصه نخوریم که
البته من نمیخوام بقیه و اطرافیانم باهام غصه بخورن... من خوبم

ربولی حسن کور دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 21:39 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم مشکل هرچیزی که هست هرچه زودتر حل بشه.
منتظر پستهای شادتون هستیم.

سلام جناب دکتر
ببخشید اگه پست هام غمگین شدند

ترمه سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 07:13

سلام
غصه و سوگواری شما کاملا طبیعی هست، انگار آدم برمی‌گرده به پشت سرش نگاه میکنه، خودش رو قضاوت می کنه ولی بالاخره ققنوس بلند میشه و بال هاش رو باز می کنه.
ما هم اینجا هستیم اگر قابل باشیم برای سوال و دلداری و همدردی و فحش به دنیا و مافیها، روی ما حساب کنید

سلام ترمه ی عزیزم
بله ... غم و سوگواری هم جزئی از زندگی هست ... همیشه یه چیزایی از دست میدیم و بعد تازه قدرش را بیشتر میدونیم
شماها عزیزای من هستید
ولی من دوست دارم اینجا همیشه حس خوب به اشتراک بزاریم

Zaer سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 10:21 http://Aramjan.blogfa.com

غم هم جزیی از زندگیه
زندگی همینه دیگه
ولی میدونم از پسش برمیای
بابت غمگین شدن نوشته هات ناراحت نباش اینها احساساتی هستند که باید بپذیریم تا زندگی راحت تر بشه.
دستهای گرم و مهربون خدا همراه همیشگیت انشاله

کاملا موافقم که غم جزئی از زندگیه
ولی نمیزاریم که این غم توی دلمون موندگار بشه
دوست ندارم حس بد بهتون بدم ... دوست دارم حسهای خوب را به اشتراک بزاریم و کنار هم حسهای خوب را تجربه کنیم

شیرین سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 10:25

سلام
کاش به دکتربگین اینطوری زودترحالتون خو ب میشه
خونه دلتون پرازنور و روشنایی

سلام به روی ماهت
میدونی حرف زدن بیشتر مواقع میتونه درمان دردهامون باشه...

الی از شیراز سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 11:15

تیلوی عزیز و قشنگم
ما تو رو با رنگها و خوشکلیات میشناسیم حتی وقتی هم غم داری بازم مهربون و رنگی هستی، چقدر خوبی تو آخه؟ دلم میخواست بودی نزدیکم میرفتیم با هم قدم میزدیم کلی غر میزدم برات
یه جایی خوندم زندگی رفتن از یک رنج به رنج دیگست اینکه چطوری با رنجها برخورد کنیم زندگیمون رو میسازه
تو اون کاری رو کن که فکر میکنی برا حال دلت بهتره خودتم از آفتاب محرم نکن آفتاب شفا بخشه
چرا این روزا اینقدر دلم هوا تو میکنه

سلام الی عزیزم
خوبی نازنینم
یادم نمیره توی روزهای سخت به دلم نور و گرمی دادی
اگه نزدیک بودیم حتما دوستای نزدیک میشدیم ... اونقدر آرومی که میتونی آدم را توی هر شرایطی آروم کنی
من قبول دارم زندگی رفتن از رنجی به رنج دیگه ست... ولی گاهی حس میکنم این فقط مخصوص جغرافیای ماست .. اینهمه رنج بیهوده ...
میدونی منم این روزها کلی یادت میفتم
حتی یه روز توی ماشین با مامان در موردت حرف زدم

ننه ناصرجون سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 11:28

من که نمیدونم مشکل چیه،ولی از ته دلم دعا میکنم به حق این روزهای عزیز هرغمی هست با یک شادی بزرگ پاک بشه و شسته بشه بره و اگر مشکلی هست خدایی نکرده حل بشه و خاطر عزیزت دیگه مکدر نباشه عزیزدلم

عمه جون ممنونم
همین که برام دعا میکنی خوبه ... مممنون
فدای محبتت

رضوان سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 12:21 https://nachagh.blogsky.com/

سلام تیلو جانم.سرتو بذار رو شونه هام و بگو شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم.
چی شده که کم آورده ای؟تو با سیلی صورتت را سرخ می کردی ؟تا با دل خونین لب خندان می آوردی همچو جام؟منو بگو که می گفتم تیلو چطور می تونه این قدر خوش حال و شاد و خندان باشد و من نمی تونم.
عزیز زیبای من به خودت فشار نیار که شاد نشان داده شوی .تو این وانفسا هیشکی بی غم نیست به قول علی بی غم(فیلم سینمایی با بازی فردین« قدیمی») دل بی غم درین عالم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد.
هر وقت دلتنگ شدی بیا تا به اتفاق بریم سیتی سنتر و بلوز های یک میلیون تومانی آف پنجاه در صد بخریم.تا فکر کنیم سود کرده ایم و خنده مان بگیره.دیروز اونجا بودم و جات خالی بود.

ای جانم
چقدر مهربونی ... چقدر خوبی...
کلی از دستت خندیدم رضوان عزیزم ... راست میگی... چه تفریحی بهتر از این ... حس سود و خرید خوب...

طلا بانو سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 13:25 Http://ourgreenlife.blogfa.com

تیلو جان، با هر خطش یه تیکه از زندگی خودم میاد جلو چشمم. هممون همینیم. هی میگفتم شاید موضوع اینه.. شاید اونه ...
خلاصه فقط برات آرزوی ارامش و تندرستی کردم. زندگیه دیگه. پر از فراز و نشیب. چه میشه کرد؟ میشه جلوی پیری رو گرفت؟ جلوی درد و رنج را گرفت؟ چه کنیم؟ جز اینکه در کنار هم باشیم، قوت قلب باشیم، ارامش باشیم کاری از دستمون بر نمیاد
بهتربن ها را برات ارزو میکنم

امیدوارم ناراحتت نکرده باشم طلای نازنینم
منم برات بهترینها را ارزو میکنم
ماها هممون کنار هم هستیم... برای هم سنگ صبوریم ... بهم دیگه انرژی میدیم... و چقدر خوبه که همدیگه را داریم

آزاده سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 13:45

تیلو جان به نظر یک پزشک بسنده نکن و از چند پزشک دیگر هم نظرخواهی کن .

همینکار را میکنم آزاده ی نازنینم
ولی گاهی لازم نیست...

فریبا سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 14:03

چه خوب خوب گفتی : مگه در درون هرکدوم از ماها هزار سوگ نیست که به تنهایی از سر میگذرونیم... کسی درکمون نمیکنه ... کسی حسش نمیکنه ...
تیلوی عزیز خودتو بغل کن

اره این سوگهایی که گاهی هیچکس حتی نزدیکترینهامون ازش خبردار نمیشن
ما زنها... ما زنها... زن بودن آسون نیست
اتفاقا خودم را بغل کردم و تیلوی درونم را نوازش کردم ... خدا را شکر بهترم

مادر خونه سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 14:27

چقد همه ی زنها نیاز دارن از ترس ،درد،تصورات ذهنیشون بگن بدون اینکه نیاز باشه کسی سعی بر کوچک جلوه دادن موضوع بشهچقد سخت میشه نگی معلومه از پسش برمیای ولی کاش می شد کسی برای حمایت داشته باشی و این موضوع کلی و فقط به تو تعمیم نمیدم تیلو جانم

اره راست میگی... ما زنها نیاز دارم به گفتن از دردها... ترسها...
و چقدر مردها برای دلداری دادن از کوچک جلوه دادن استفاده میکنن و به جای اینکه مرهم بشن بدتر آدم را عصبانی میکنند
الحمدلله من حامی دارم ... انشاله که هیچکس تنها نباشه و همه کسی را برای دوست داشتن و دوست داشته شدن داشته باشند

مامان فرشته ها چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 00:35 http://Mamanmalmal.blogfa.com

سلام قشنگم مرسی که هستی ما دلخوشیم به بودنت. اون ساعت شنی که یهووو میریزه هم تموم میشه مثل همه آن روزهایی که فکر کردیم نمیگذره و گذشت حال دلت خوش نازنینم

سلام به روی ماهت
منم به بودنتون و حرف زدن باهاتون دلخوشم
راست میگی... این نیز بگذرد...

جازی چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 02:31

رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرمِ راز است

شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَمِ جانان

کوته نتوان کرد که این قِصه دراز است
با سلام
حافظ شیرین کلام گفته:
سحرگه ره ‎روی در سرزمینی

همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

خداوند برای صیقلی کردنت این درد و این غصه را در وجودت قرار داد تا از دورد و غل و غش پاک شوی و چون شراب اربعینی در تنگنای قفس سینه بمانی تا صاف و یک دست شوی اما از سوی دیگر نیز حافظ باز گفته
رازی که نگفته و نگوییم... را بر دوست گفتن ازاد داتسته زیرا که دوست محرم راز است و خوش به سعادت دوستی که بتواند محرم راز دوست باشد و مخرم بماند
انشالله در طریقت زندگی به فناذالله برسی تا وجودت خدایی شود و خودیت به خدایی ات برسی

نمیدانم مشکل چیست و چقدر است اما گاهی همین مشکلات ظرفیت ها را زیاد می کند و ادمی را صبور می سازد که بسوزد و. دم نزند
به هر حال گذر از خوان های ناخوش ایند را با صلاح صبر و امید برایت ارزو می کنم و برای خودم نیز از خداوند می خواهم که لیاقت محرم راز بودن را عطا نماید

قدر شعرهای خوب و زیبا برام نوشتید
متشکرم
از دلداریتون هم ممنونم
براتون بهترین ها را ازخداوند خواستارم

ترانه چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 04:37

https://www.blogsky.com/images/smileys/123.pngاینهم میگذره و خوب میشی عزیزم. تحمل کن.

راست میگی ترانه جان
باید یادم بمونه که چون میگذرد غمی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد