سلام
صبح کله سحر رفتم کلینیک دندانپزشکی
بالاخره این قورباغه زشت بد ریخت بد مزه را یه جایی باید قورت داد دیگه
کلینیک بسیار شلوغ
نوبت معاینه گرفتم
معاینه شدم
عکس هایی که باید میگرفتم را گرفتم
خانوم دکتر دیدن
بعد ......................وااااااااااااااااااای
هفت تا دندون برای ترمیم!!!!!!!!!!!!!!!!!
یک دندان نیازمند جراحی!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یک دندان نیازمند عصب کشی !!!!!!!!!!!!
یک دندان نیازمند روکش !!!!!!!!!!!!!!!!
یک دندان در وضعیت وخیم باید مراجعه بشه به کلینیک فوق تخصصی در مرکز فلان!
جرم گیری حتمی و فوری
بله خانوم دکتر فرمودن همین الان سریع برو برای جرم گیری
و دست به کار شو
امروز جرم گیری انجام شد... خیلی بدم میاد از دندانپزشکی!!!!!!!!!! منتفرم
هفته بعد هم اولین نوبت ترمیمی زده شد.... از خانوم پذیرش خواهش کردم فعلا قضیه مراجعه به کلیینک فوق تخصصی و عصب کشی را بزاره ته پرونده تا یه ذره راه بیفتم
و این هم از امروز
کارم نزدیک ساعت یازده تمام شد
داشتم برمیگشتم که دیدم آقای مزاحم داره زنگ میزنه!!!!!!!!!
من: بفرمایید
آقای مزاحم : قصدم مزاحمت نبود دیدم دفتر تشریف ندارین نگران شدم
بهتون میگم به طور نرم داره با سیاست خودش را پیش میبره................
پ ن 1 : دلم برای آقای دکتر به شدت تنگ شده
پ ن 2 : به چشم زخم اعتقاد دارین
پ ن 3 : کلی سیر و آنغوزه خوردم ... بیچاره مراجعین بعدازظهر امروز
پ ن 4 : گروه خاله ها و خواهرا و دخترخاله ها دارن قرار سینما میزارن برای فردا... و من تنها نخاله ی گروه ... گفتم که نمیام
نزدیک ظهر
آقای مزاحم اومد اینجا
خیلی ریلکس فرمودند که: تو که دل بستگی به من نداری ولی من دلتنگت بودم
در ادامه فرمودن: اگه مزاحم نیستم بشینم اینجا یه سری کارهام را انجام بدم
(داخل دفتر من میز و صندلی به اندازه کافی پیدا میشه)
بعله و اینچنین بود که ایشون یک ساعت و بیست دقیقه
بدون حرف و حدیثی
نشستن و به کارهاشون رسیدن
و من هم به کار خودم رسیدم
نه حرفی
نه حدیثی
نه تعارفی
و نه هیچ چیز دیگه ای....
پ ن 1 : من تمام سعیم را در حذف این آقای مزاحم میکنم ... اما هنوز حذف نشده
پ ن 2 : باید یه کمی بهتر از حریم خصوصی خودم مراقبت کنم
پ ن 3: بیماریم به درجه حادی از خودش رسیده
سلام
هوا یه طوریه که دلم نمیخواد چیزی بنویسم
فقط دلم میخواد نفس های عمیق بکشم و آروم بشینم یه گوشه برای خودم کتاب بخونم
مثل حالتی که چند روز خستگی روی هم جمع شده باشه... نیاز به استراحت زیاد دارم
صبح اول وقت تولد زن دایی م را بهش تبریک گفتم
پ ن 1 : تاحالا گیاه آنغوزه را خوردید؟
پ ن 2 : این روزها چقدر همه جا پر از گل شده
پ ن 3 : باید با قدرت گام های بلندتری بردارم
سلام
امیدوارم تعطیلات خوبی را گذرونده باشین
خیلی عقب موندم
میام کم کم همه ی دوستای عزیزم را میخونم
اما اول صبحی یه گزارش عکسانه میدم و میرم تا بعد
این عکس کتابهایی هست که از عمو هدیه گرفتم
اون پایینی هم اسپیکر و کیفی هست که در موردش حرف زدیم و باز از عمو هدیه گرفتم
بالایی هم کیک دابل چاکلتی هست که من برای روز عید پختم و بسیار ازش تعریف شد
گفتم در جریان روند پیشروی چهل تیکه باشین و فکر نکنین فراموشش کردم
عکس ساک پایینی هم ساک دستی هست که خواهرم برام خریده ... میخوام بساط پیک نیک روزهای قرارعاشقانه را داخلش بزارم
پ ن 1 : تمام تعطیلات را در باغچه گذروندیم و بسی خوش گذشت
پ ن 2 : موهام را دوباره همون رنگ قبلی زدم از بس که اون رنگ به دلم نشسته
پ ن 3 : یک کیک نسکافه ای نسبتا بزرگ هم درست کردم که پذیرای مهمونای زیادی بود... همراه با قهوه ... کنار گلهایی که بابا توی باغچه کاشتن... زیر سایه درختان مو...
بعدا نوشت:
دلم سوخت
برای مردی که با وانت کرفس کوهی میفروخت
و حتی بلند گو نداشت
و سرش را از پنجره ماشین بیرون میکرد و با تمام توان خودش
داد میزد:
ای خدا کرفسه کوهیه....!!!!
و هیچکس هم از خانه های بیرون نیامد و کرفسی نخرید
خیلی غم انگیز بود!!!
سلام
زنگ زد گفت هیچ وقت نمیای دفترم بهم سر بزنی
گفتم امروز ناهار منتظرم باش
به همین سادگی
سر ظهر زنگ زدم گفتم : مطمئنی امروز بیام مزاحمت نمیشم
گفت با آغوش باز منتظرتم
میخواستم شکلات بخرم
اما خیلی دیر شده بود... وقت نبود توی راهم هم جایی نبود باید تغییر مسیر میدادم
خلاصه بیخیال شدم و دست خالی رفتم
با استقبال گرم روبرو شدم
به آقای نگهبان سپرده بود ، دم در ماشین را تحویلش دادم و رفتم
داخل که رسیدم دست و روبوسی
چای آوردن
بعد ناهار
بعد از ناهار بستنی
بعدش میوه
یک ساعت بعدترش نسکافه و شیر
کلی حرف زدیم
کلی خاطره زیر و رو کردیم
خاطراتی که سالهای سال فراموش شده بود
ما شش سال بیشتر تفاوت سنی نداریم و توی سالهای نوجوانی من و جوانی اون .... مادوتا بهترین دوستای دنیا بودیم
توی سالهای خفقان هفتاد و هفتاد و یک ...
سالهایی که برام نوار کاست میخرید... کاست های حیدرزاده
بعدش تمام کتابهای شعر فریدون...
باهم شعر میخوندیم
با هم یواشکی میرفتیم پارک قدم میزدیم
بهترین و نزدیک ترین دوستم بود
بعد... همین قدر بگم که از سال هشتاد تا سال نود هیچ رابطه ای نداشتیم
هیچی هیچی در حد سلام همین قدر
و حالا ... باز ...
برام کتاب خریده بود
یک اسیپکر رو میزی فوق العاده خوشگل و یک کیف چرم محشر
به آقایی که مسئول خدمات بود گفت یه دسته گل از باغچه برام بچینه
و خیلی حرف زدیم
زورم عسل شد
شیرین شدم
هرچند آقای دکتر دوست نداشت برم... ولی بهم اجازه داده بود
دو بار از همونجا باهاش تماس گرفتم
و الان همه چی خوبه
و من فوق العاده خوبم...
لبخندم تا کنار گوشم کش اومده
وقتی رسیدم دفتر نماز خوندم و بهش زنگ زدم
گفتم : امروز مطمئنم که خدا داشت بهم لبخند میزد...
پ ن 1 : هیچ پی نوشتی نمیشه به این مطلب اضافه کرد جز یک لبخند
سلام
اقا امروز اومدم که اینهمه کار را به سرانجام برسونم
هی از من نخواین بیام وب گردی
خبر خاصی هم ندارم
جز اینکه باز یادتون نره فردا عیده... من عاشق تعطیلات با مناسب عید هستم
کیک بپزیم
چیزای مفرح و شاد و ساده برای خانواده آماده کنیم
خلاصه یادمون نره قراره خیلی خیلی خوش بگذرونیم
پ ن 1 : آقای دکتر با اون غیرتی شدنت خیلی دوستت دارم
پ ن 2 : خواهرم دیروز عصر برام ساندویچ مرغ با پنیر گودا آورده بود... محششششششششششر بود
پ ن 3 : لابلای کارهام هی بهتون سر میزنم...
سلام
پیاده روی که هیچ
تکون هم حال ندارم بخورم
دکتر رفتم
امروز را آروم و ساکت در حال کشیدن نمودار و طراحی یه مقدار تقدیر نامه میگذرونم .... باشد که رستگار بشم
خیلی خسته ام
آقای دکتر شبها خیلی دیر بر میگرده خونه و این باعث میشه...
هاهاهاها چطوره الان بیدارش کنم تا یاد بگیره.. صبح زود بره سرکار و زندگی و شبها هم زود بخوابه....
پ ن 1 : امروز خواهر و دختر خاله های خونه ی مامان بزرگ قرار گذاشتن ... با این حال هیچ جا نمیرم
پ ن 2 : خوابی دیدم که تا بی نهایت حالم را خوب کرد... امام رئوف به من لطف داره...
پ ن 3 : برنامه تعطیلات آخر هفته تون چیه؟
من از وقتی با جین آشنا شدم
خیلی از اسم گلشن خوشم اومده
تا جایی که چندین بار فکر کردم اگه یه روزی دختر داشته باشم اسمش را میزارم گلشن...
بعد امروز یک آموزشگاه برام کارآورده به اسم گلشن
هزار مدل از صبح اسمش را طراحی کردم و لذت بردم
چه حس خوبی
شما از چه اسمی خوشتون میاد...
میشه یه اسم خوب برای یک کلینیک زیبایی پیشنهاد بدین؟ لطفا کمک کنید
سلام
سرما خوردگی رفته
اما بی حالی مونده
انگار ریه هام هنوز درگیره... چون خس خس حس میکنم و البته درد در ناحیه ریه ها...
بیخیال
پیاده روی نتونستم برم از شدت بیحالی
به اندازه ده دقیقه راه رفتم و خیس عرق برگشتم دفتر
پ ن 1 :سیم کارت جدید را هنوز فعال نکردم
پ ن 2 : دیشب حرفهای بی نهایت عاشقانه ای کنار آقای دکتر داشتم... راه دور همه چیز را در کام آدم تلخ میکنه
پ ن 3 : لیوان رنگی داشتن انگیزه برای خوردن آب را در من زیاد کرده امان از کودک درون...
باید زودتر به سمت خانه برم
یک دسته گل بخرم
یک کیک کوچک
روز معلم را در خانه ی ما باید چند برابر جشن گرفت
هم مادرم سی سال معلم بوده
هم پدر سی سال در آموزش و پرورش مدیر و ... بوده ...
امشب را باید ویژه جشن بگیریم...
دستهایشان را خواهم بوسید
من هرگز به طور مستقیم در کلاس درس مادر یا پدرم شاگرد نبوده ام
هرچند از روز تولدم در محضرشان شاگردی کرده ام
اما ... خواهرها و برادرم هر کدام دانش آموزان کلاس آنها بوده اند...
روز معلم مبارک
پ ن 1 : خاله ام نیز معلم است...
پ ن 2 : عمه ام نیز ...
پ ن 3 : خواهرم ساعاتی هرچند اندک در یک دبستان تدریس علوم میکند...
پ ن 4 : سالهای زیادی للی برای من روز معلم کادو میخرید و میگفت خیلی چیزهای به من آموخته ای...
پ ن 5 : سالها پیش کسی برای کارآموزی کنار من کار میکرد... بعد... سالهای زیادی برایم هدیه میخرید ... اسمش زهره بود.. سالهاست که با هم دوستیم...
درب دفتر را بستم
پلو سبزی با ماهی داشتم (جاتون خالی)
ناهار را گرم کردم و با آرامش در حالی که با یکی از خواهرام حرف میزدم خوردمش
بعد ظرفها را شستم
چای زعفران درست کردم و داخل فلاسک ریختم
برای خودم گرمک خیلی یخ خوشمزه .... آماده کردم و آوردم گذاشتم کنار دستم
دیدم چقدر دنیا میتونه به سادگی زیبا و آروم باشه
اگه ما بخوایم
میتونیم از یک لیوان دوغ خنک لذت ببریم
از رایحه ی درخت های سنجد
از شنیدن صدای کسی که دوستش داریم
از نگاه کردن به یه نقاشی ساده
از تلفن زدن یهویی به پدر و مادرمون
از دعوت کردن یه دوست توی عصر یک روز بهاری
از چشیدن مقدار شیرینی شربت توت فرنگی
هزار تا چیز دیگه....
چقدرلذت های ساده و دم دستی وجود دارند که فقط باید بلد باشیم که ازشون لذت ببریم
شما از چی لذت میبرین؟
پ ن 1 : یکی از لذت هایی که در ذهن من و آقای دکتر جاودان شده... یک عصر بهاری ... کنار یک پنجره نشسته بودیم که نسیم، پرده ی حریر اون پنجره را به رقص وا داشته بود و ما در اون لحظه.. نگاه ... عطر... لبخند... و عشقی جاودانه را تجربه کردیم
پ ن 2 : چقدر یک تشخیص غلط میتونه دیگران را به دردسر بیندازه... قبل از عید که تبلتم را نشون آقای تعمیرکار دادم گفت اشکال از شارژر هست و ... شارژر خریدم و درست نشد که نشد... حدس میزدم ماله باطری باشه... ولی بعد از اون تشخیص به خودم گفتم حتما عمر مفید این تبلت به پایان رسیده... حالا که باطری تبلت را عوض کردم ... انگار یه تبلت نو خریدم
پ ن 3 : دلم مانتوهای نخی رنگی رنگی بهارانه میخواد...
پ ن 4 : نظر سنجی جدید را هم تیک بزنید
سلام
هنوز درگیر سرما خوردگی هستم
صبح دیرتر از خونه اومدم بیرون
بعد رفتم دفتر خدماتی از این سیم کارتهای رایگان همراه اول گرفتم
بعدش اومدم دفتر
آقای مزاحم بهم زنگ زد و تا صدای خیلی خیلی گرفته ام را شنید ... کلی گفت چیزی لازم نداری... و بعد اضافه کرد حتما میام سرت
هرچند من کلا پیچوندمش
من اصلا روی خوش بهش نشون ندادم
واقعا نمیدونم از این دردسر چطوری نجات پیدا کنم
از صبح هزار دفعه به آقای دکتر زنگ زدم ... دریغ از یک جواب
دیشب هم اونقدر دیر وقت بهم زنگ زد که توی تب و کابوس نفهمیدم اصلا چی گفتم
پ ن 1 : نیاز مبرم به دندان پزشکی دارم ... فکر کنم بیشتر از هشت ماهه...
پ ن 2 : کسی اطلاعاتی در مورد این سیم کارتهای رایگان و مزایاش داره؟
پ ن 3 : یه قرار ناهار برای فردا داشتم... دفتر عموجانم... باید کنسلش کنم با این حال مریض
پ ن 4 : پسر بچه ی شیطون داخل کوچه داره یخمک میخوره ... دلم چیزای خیلی یخ میخواد
بچه ها کسی هست که نزدیکشون درخت سنجد باشه؟
وای که عطر این درخت چطوری آدم را مسحور میکنه....
پ ن 1 : آقای دکتر با خرید این ماشین جدید ایران خودرو مخالفت فرمودن... منم که دهن بین....
(دختر شیرازی عزیز واقعا متقاعدم کرد...)
پ ن 2 : انگار تب دارم که چشمام اینهمه داغه
پ ن 3 : دیدین بعضیا چقدر انرژی منفی دارن... از در میاد تو اصلا من بداخلاق میشم.... حالا بیچاره واقعا خودش خوش اخلاق و خوش برخورده ها.. نمیدونم چرا
پ ن 4 : جمعه ها تو باغچه خیلی خیلی خیلی بهمون خوش میگذره... اما خیلی خیلی خیلی تر خسته میشیم... به نظرتون نباید شنبه ها تعطیل باشه؟
سلام
یه انگیزه ی خاصی در هر شنبه نهفته است
انگیزه ای که ما را ترغیب به شروع یه عالمه کارهای تازه میکنه
به شدت هرچه تمام تر سرما خوردم
از مغز بادوم گرفتم
طوری که احساس مرگ دارم
تب های طولانی وحشتناک
من هر وقت سرما بخورم در همون ساعات اولیه میرم دکتر
ولی اینبار نرفتم
قرص هم نخوردم
شروع کردم آب نمک قرقره کردم به طور مداوم
و هی از اسپری ویتامین سی دهانی استفاده کردم
هی گرمک خوردم
و تا جایی که ممکن بود چای نعنا پونه و آویشن دم کرده...
همچنان درگیر سرما خوردگیم
نه به سادگی به شدت
پ ن 1 : امروز رفتم ایران خودرو ... ثبت نام یه مدل ماشین کراس... مهلت تمام شده بود... ;کسی از این ماشینهای چینی مونتاژ ایران داره ... بهر حال با توجه به قیمتش...
پ ن 2 : آقای مزاحم دوباره دور و برم میپلکه... ته دلم انگار یه حسایی را بر می انگیزه...
پ ن 3 : با آقای دکتر روزهای شادی را طی نمیکنم... خیلی دارم عاشقی میکنم و خیلی کم عاشقی دریافت میکنم... اما یه عشق هشت ساله دارای ریشه های خیلی عمیقی هست... چیزی شبیه یه تک درخت بزرگ وسط یه دشت سبز
پ ن 4 : نمیدونم چه خبر شده ... سال 95 خواستگار بارون شدم ...
پ ن 5 : امروزم حال خیلی خوبی ندارم... سردرد شدید دارم
الان که دارم مشت مشت مویز میخورم عذاب وجدان گرفتم
سر ظهر
همون موقع که خواهر اومد تا با هم بریم برای ناهار...
همون موقع که تصمیم گرفتم ماشینم را نبرم و همه با بی آر تی بریم ...
همون موقع که اون یکی خواهر تو ایستگاه بی آر تی منتظر ما بود
خانومه اومد و ازم خواست که پاور پوینتی که براش درست کردم را بریزم روی دو تا دی وی دی تا ببره اداره شون تحویل بده
و بعد تاکید کرد که هر دو دی وی دی را چک کن که حتما حتما خوب رایت شده باشه و باز بشه
اعتراف میکنم که هیچکدوم از چک نکردم....
سلام
روزتون لبریز از مهر و محبت
پ ن 1 : برای ناهار امروز قراره با دوتا خواهرم ... مغزبادوم... دوتا خاله هام ... یکی از دخترخاله ها... همگی بریم ناهار یه جای مخصوص همبرگر بخوریم و من از همین الان ذوق دارم
پ ن 2 : نوتلا تمام شد... باور میکنید.... یک شیشه 750 گرمی نوتلا پااااااااااااایاااااااااااان
پ ن 3 : خدا را شکر که یه هوبی این شکلی آورده وگرنه با این غصه کنار نمیومدم
پ ن 4 : کلی قرص زینک پلاس و ویتامین دی میخورم ولی به شدت موهام میریزه... همینطوریم که چیزی باقی نمونده... نکنه کامل کچل بشم؟؟؟؟؟
پ ن 5: دیشب از سردلتنگی هی به هم دیگه حرفای بد زدیم... هی غر زدیم.. هی بی انصاف شدیم... سعی کردیم غصه هامون را بروز بدیم... بعد هم با کلی غصه دیگه هیچی نگفتیم و شب بخیر... بعد از نیم ساعت یهو در یک زمان ، هر دو با هم نوشتیم: «دوستت دارم»
سلام دوباره
اینم کار امروزم
تقدیرنامه های روز معلم هستند اینها....
پ ن 1 : آقای دکتر طوری آرومم میکنه که انگار با یه شربت بزرگ بهار نارنج مست بهار شده باشم....
پ ن 2 : بابا قارچ و گوجه فرنگی و باقالی و ملون خریدن و من اینقدر از این چیزا خوردم که دیگه به ناهار حتی فکر هم نمیکنم
پ ن 3 : آقای دکتر امروز میخواد بره حجامت... خب من میترسم
پ ن 4 : خانوم مشتری خودکار و عکسش را اینجا جا گذاشته... طبق عادت معمول همیشگی میزارم یه گوشه تا پیداش بشه.. وقتی میاد بهش میدم و میگم اینا را اینجا جا گذاشتین...هی با اصرار میگه نه بزارین این خودکاره باشه... چه قابلی داره...هرچی میگم ما زیاد خودکار داریم به کارمون نمیاد...هی اصرار بیخود و بیجا میکنه ... بعد یهو چشمم میفته میبینم خودکاره کلا تموم شده و هیچی جوهر نداره....
سلام
امروز صبح جایی وسط یک پیاده روی پر رفت و آمد و شلوغ
دلم برای خودم و تمام زن ها... مادرها... دخترهایی که از آن پیاده رو میگذشتند سوخت....
یک نفر ... نمیدونم باید اسمش را چی گذاشت
وسط یک پیاده روی شلوغ
به خودش اجازه میداد که به لطیف ترین آفریده های خداوند...
متلک های جنسی بگه
و ما همه ...
تنها کاری که میکردیم قدم هامون را تند تر میکردیم تا از اونجا قرار کنیم....
سلام
آقای دکتر ساعت هشت و نیم بهم زنگ زد
تبریک گفتم
دوست ندارم اینطوری تبریک گفتن را انگار بغض میکنم
یهو یه لبخند گنده اومد روی لبم....گفتم پاشو امروز بیا پیشم
پاشو بیا تا منم بتونم سوپرایزت کنم
برات تولد بگیرم
بهت هدیه بدم
یه لحظه یه طور غریبی لبریز عشق و هیجان شدم
انگار از توی کمرم دوتا بال داشت در میومد
آقای دکتر با یه سردی عجیبی گفت : توکل برخدا ... امروز که برنامه ریزی نکردم باشه برای بعد....
پ ن 1 : بغض کردن فایده نداره پس میخندم ... باید از غم انتقام سختی گرفت
پ ن 2 : دلم میخواد هر روز از چهل تکه براتون عکس بزارم
پ ن 3 : للی نیازمند دعاهاتون هست... یک مشکل مالی برای خانواده اش پیش اومده
پ ن 4 : به حرف ماهی گوش میدم و قضاوت نمیکنم حتما نمیتونسته بیاد... هرکس در هر روز برنامه های خاص خودش را داره... مگه الان یکی با ذوق و شوق بی حد به من بگه پاشو بیا پیش من ... من میتونم کارم را تعطیل کنم و برم پیشش؟؟؟؟؟ خب پس... هیچی نشده
تولدت مبارک.... الهی آرزوهات تند تند به اجابت برسن...
از صبح داشتم روی این دعوتنامه ها کار میکردم
رنگ بازی دوست دارم
میدونید که....
یه قسمتی از سوغاتی هام را عکس داشتم گفتم بزارم شماها هم ببینین
(تیلوتیلو در حال قیافه گرفتن)