روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تولدت مبارک

سلام

آقای دکتر ساعت هشت و نیم بهم زنگ زد

تبریک گفتم

دوست ندارم اینطوری تبریک گفتن را انگار بغض میکنم

یهو یه لبخند گنده اومد روی لبم....گفتم پاشو امروز بیا پیشم

پاشو بیا تا منم بتونم سوپرایزت کنم

برات تولد بگیرم

بهت هدیه بدم

یه لحظه یه طور غریبی لبریز عشق و هیجان شدم

انگار از توی کمرم دوتا بال داشت در میومد

آقای دکتر با یه سردی عجیبی گفت : توکل برخدا ... امروز که برنامه ریزی نکردم باشه برای بعد....



پ ن 1 : بغض کردن فایده نداره پس میخندم ... باید از غم انتقام سختی گرفت

پ ن 2 : دلم میخواد هر روز از چهل تکه براتون عکس بزارم

پ ن 3 : للی نیازمند دعاهاتون هست... یک مشکل مالی برای خانواده اش پیش اومده

پ ن 4 : به حرف ماهی گوش میدم و قضاوت نمیکنم حتما نمیتونسته بیاد... هرکس در هر روز برنامه های خاص خودش را داره... مگه الان یکی با ذوق و شوق بی حد به من بگه پاشو بیا پیش من ... من میتونم کارم را تعطیل کنم و برم پیشش؟؟؟؟؟ خب پس... هیچی نشده

تولدت مبارک.... الهی آرزوهات تند تند به اجابت برسن...

نظرات 23 + ارسال نظر
دل آرام دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 08:56

اوخی
قربون بغضت برم
چرا شما بهم نمی رسید؟ من غصه ام میشه. تو خیلی صبوری دختر


تو چرا اینهمه مهربونی؟

خانومی دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 10:18 http://aghaee09khanoomi.blogfa.com/

سلام
تولدشون مبارک باشه
بنظرم راست میگی باید از غم انتقام گرفت
میدونی خیلی کم پیش میاد یکی بخواد به خاطر یکی دیگه برنامه هاشو بهم بریزه
البته اونم بستگی داره برنامه چی باشه مثلا من یا شما می تونیم در مغازه هامونو ببندیم و بریم ولی کسی مثل آقای دکتر حتما نمیتونسته
و چقد خوبه که تو اینو درک میکنی

البته خیلی هم درک نکردم
چون کلی غر زدم

امیر... دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 10:51 http://bacheh.blog.ir

سلام ... والله چون در مورد چند شخص دارین صحبت می کنید که من نمیشناسم پس نمیتونم نظر بدم ...
ولی آقای دکتر شاید مثل من همیشه درگیر کار و .... ایناست ...
البته بازم نمیدونم ها .. حدس می زنم ... پس خیلی به دل نگیرید ...
مثل همیشه شاد باشید دیگه ...

خب شما چون مرد هستین حتما بهتر درکش میکنید دیگه...

اتشی برنگ اسمان دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 10:55

تولد عشقت مبارک خانوم
اخی عزیزم قربونت بشم أشکال نداره ناراحت نشو زودی میاد و همدیگه رو میبینید

زودی؟
الان دقیقا شصت روزه که ندیدمش...

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 11:55

اگه ازدواج کرده بودین الان پیش هم بودین. بله!

راست میگیا
ببین از این جنبه بهش نگاه نکردم

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 12:29


من که کلافه شدم انقد به شما گفتم. یعنی انقد که شما مانع میتراشین اگه قرار بود همه بتراشن خب هیچ کس ازدواج نمیکرد خب!
ازدواجه دیگه. چرا سخت میگیرین؟ چرا؟

به من چه ؟
من کجا مانع تراشیدم ... برین اینا را به آقای دکتر بگین تا بیاد پاشنه در خونه ی ما را از جا بکنه ، شاید هم شد .... چه دیدین....

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 12:46

خب من که بهش دسترسی ندارم وگرنه حتما میگفتم بهش. شما ولی فکر نکنم رودربایستی داشته باشین با هم. یه خورده بهش فشار بیارین بفهمه دنیا دست کیه!
یه کم فشار کافیه که به فکر بیفته. تا کی میخواد اینجوری ادامه پیدا کنه خب؟
یعنی به جان خودم هر مانعی میبود تا الان باید برداشته میشد!

آقا میدونی من نظرم اینه که کرم از خوده درخته...
من خودم از اون بدترم
حالا شما هم عجله نکن الان ماه رمضون نزدیکه
بعدش تابستون گرمه
بعدش محرمه
بزار سر صبر

گلشن دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 14:55

تولدشون مبارک
عیب نداره تیلو جان الان صبر کن ! صبر!
الهی آرزوش باشی و به استجابت برسی

+این پسره کیه اینجا کامنت گذاشته? بزنیمش?

کدوم پسره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نزنش گناه داره
خب وسط درساش بیاد یه دوری تو نت بزنه دیگه

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 15:46

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست!
دین ما به ما دستور میده که ازدواج رو به تاخیر نندازیم. اینا رو نباید منِ کوچولو بیام و به شما بگم!

تو دست از نصیحت کردن بر نمیداری؟
نکنه خودت یه خبرایی داری و به ما نمیگی

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 16:13

من چون خودم خیلی نصیحت دوست دارم که بشنوم همیشه هم بقیه رو نصیحت میکنم. به نظرم خیلی چیز خوبیه. نظرم رو هم به همه تحمیل میکنم. کسی هم حق اعتراض نداره.
من خودم یک پا خبرم!

ای خیر عزیز و مهربان
من و اقای دکتر فعلا در شرایط ازدواج با هم نیستیم
شرایطمون به هم نمیخوره

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 16:22

خیر چیه؟ خبر!
شما گفتین نکنه خبرایی دارم و نمیگم من گفتم من خودم خبر هستم!
این نصیحت نیست ها! فقط خواستم تعریف کرده باشم همین :
یادم میاد وقتی دامادمون اومد خواستگاری خواهرم، بابام رفت و با اون طرف که اینو معرفی کرده بود یه گوشه صحبت کرد. بعد از صحبتش اومد اینجا و از خواهرم نظرش رو پرسید گفت چطوره؟ خواهرم گفت نمیدونم هرچی شما بگین. بعد بابام گفت مبارکه.
میدونید رفته بود اون گوشه چی پرسیده بود؟ پرسیده بود که این یارو معتاد هست یا نه؟ بعد اون طرف که معرفی کرده بود گفت نه معتاد نیست. بعد هم بابام گفت مبارکه.
اگه هم بگم که اون موقع دامادمون بیشتر از 300 هزار تومن سرمایه داشت دروغ گفتم.

یا قرآن
خب این دلیل میشه که چون بابای شما اینطوری فکر میکردن بابای منم همینطوری فکر کنن....تازه از اونور هم بابا و مامان و خواهر و فک و فامیل آقای دکتر هم همینطوری فکر کننن..... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


میگما کلا تصمیم داری هرطوری هست امسال منو و اقای دکتر را بفرستی سر خونه زندگیمون
کاش هشت سال پیش دیده بودمت

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 16:39

نه من منظورم اون نبود که!
من که نگفتم باید همونجوری فکر کنن! من منظورم اینه که باید آسون گرفت.(مجبور میکنین آدم باز نصیحت کنه!). اگه آدم بخواد منتظر بمونه تا شرایطش پیش بیاد صد سال طول میکشه!
(بیشتر مجبور میکنین آدم باز نصیحت کنه!)

خب نصیحت خوب که همیشه خوبه
اما جالب این هست که در واقعیت ما اصلا و ابدا به موضوع ازدواج حتی فکر هم نمیکنیم چند سال پیش در موردش حرف زدیم و تمام شد و رفت...
باور میکنی ؟


چرا دیگه آدرس وبت را نمینویسی؟
چرا قشنگ روزی یه مطلب نمینویسی تا انرژیت هم تخلیه بشه؟

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 16:51

الان با این همه عشقی که من بین شما و آقای دکتر میبینم واقعا دارم افسوس میخورم که چرا باید این همه جدایی بین تون باشه؟
بازم خب من در شرایط شما نیستم؛ نمیتونم جزئی بگم که چیکار کنید. ولی به صورت کلی نصیحت این پیر به شما اینه که زودتر ازدواج کنید این همه عشق هدر نشه. (الان باز چهار هزار تا بهونه میارین!خخخخ).
بابا مگه چند سال میخواین زندگی کنین که 60 روز، 60 روزش بخواد به این همه دوری سپری بشه؟ ایشالا که هر چی صلاحه پیش بیاد. شما خودتون بزرگترید و بهتر میفهمید چی به چیه.

وای
این 60 روز واقعا سخته .... تو تمام این هشت سال هرگز به شصت روز نرسیده بود.... البته ما قصد داریم این رکورد جدید را جشن بگیریم
ببیند در کل من متوجه هستم که حرف شما درسته ولی در جز برای ما نمیدونم

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 16:54

آدرس وب خب حوصله شو ندارم!
مطلب هم باید بگم که دیگه حوصله ش نیست. یعنی بهتره بگم تو ترکم
ولی خب من چندان انرژی هم ندارم ها! اینجا من در حال پوسیدن هستم!خخخخ
اگر یک موجود بی انرژی تر از من تو دنیا باشه اون هم خاکستر هست که دیگه هیچ انرژی ای نداره!

واقعا؟
یعنی خاکستر اینهمه انرژی داشت و من خبر نداشتم
چه جالب
ولی به نظر من نوشتن خودش به آدم انرژی خاص میده
بهرحال سخت نگیر هرکاری دوست داری بکن که دنیا چند روزه کوتاهه
ادرس را هم چون همیشه مینوشتی گفتم وگرنه که ما ادرس داریم

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 17:00

اینجا هم شد مثل وبلاگ گلشن تو قدیما. من دیگه مزاحم نمیشم. فعلا

یعنی چی؟
مزاحم نبودی از اول هم
برو به سلامت

مدادرنگى دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 17:26 http://medadrangi65.blog.ir

خب تو باید پا میشدى میرفتى پیشش
مگه تولده اوشون نبود؟!
مرداى اردیبهشتى توى عشق خونسرد اما استوارن
روز مرد که بهش کادو ندادى،نگو واسه تولدشم قراره فقط لبخند تحویل بدى

وای فکرش را بکن
من با سخت گیریهای بابام پاشم برم یه شهر دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه میشد چی میشد
حتی رویاش هم قشنگ بود....
دقیقا لبخند که چه عرض کنم .... کلی غرغر تحویل دادم ... هیچی هم نخریدم
نه روز مرد ... نه تولد... نه سالگرد... نه ماه گرد... خوب خودش اینطوری خواسته چیکارش کنم
وگرنه من کلا اهل کادو بازی هستم

گلشن دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 17:37

این پسره رفته یه جای دیگه وبلاگ زده
ماه گردت تو حلقم

اره به نظر میرسه یه همچین کاری کرده باشه
نمیتونه ننویسه
از مدل حرف زدنش مشخصه... ای حسین آقای بلا
حالا نیست که خیلی هم به این چیزا توجه میکنه این اقای دکتر

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 17:59

این پسره وبلاگ زیاد داره! ولی خب جایی نمینویسه. نگران نباشین شما. آدرس وبلاگ هام رو همه رو دارین شما ها.

خب نگرانه
میخواد درس بخونی
ولی من نظرم فرق داره
فکر میکنم درس خوندن با روزی یک ساعت استفاده از نت مغایرت نداره
به نظرت این پسره میتونه ننویسه؟

حسین دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 18:05

میدونم نگرانه.
این پسره میتونه ننویسه. یه وبلاگ تو بلاگ اسکای دارم. یه دونه تو بلاگفا. یه دونه پرشین بلاگ و.... ولی خب هیچ جا نمینویسم. یعنی اونا متروکه ان.
درس خوندن با نت مغایرتی نداره. ولی برای من فرق داره قضیه. من خیلی خیلی بی اراده تر از اونی هستم که فکرش رو میکنید.
در کل خیالتون راحت باشه که جایی نمینویسم. درس هم میخوام بخونم. فقط منتظرم از شنبه شروع کنم!

من که از اینکه هر جایی بنویسی خیالم ناراحت نیست
این گلشن هست که برات دلواپسه
بعدشم اصلا بهت نمیاد بی اراده باشی
مگر اینکه من اشتباه برداشت کرده باشم ... به نظرم هم با اراده ای هم درس میخونی فقط برای اینکه حرص بدی میگی نمیخونم و منتظر شنبه ام و از این حرفا....

گلشن دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 18:40

نه من از همه لحاظ گفتم
من دوس داشتم روزی میرسید میتونستم یکی بزنم پس گردنش امیدوارم فعلا خواهرش از طرف من بزنه و کیف کنه

خب چرا
باهاش مهربون باش.... البته میفهمم پس گردنی از سر محبت میخوای بهش بزنی

Meredith دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 23:55 http://dr-coffe.blogsky.com

تولدشون مبارک

ممنون

خاله ریزه سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395 ساعت 08:40 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

بغض نکن عزیزم .. زندگی پره از این حسهای متناقض.. برای منم بارها و بارها پیش اومده

راست میگی
دقیقا همینطوره

حسین سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395 ساعت 19:57

این پسره همیشه ی خدا مظلوم واقع میشه. اصلا این پسر ساخته شده که مظلوم واقع بشه. گلشن خانم کتک زدن یه برادر کوچکتر کار خوبیست؟

نه کار بدی است...
گلشن خانوم دقت کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد