روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

جوجه رنگی

سلام 

چی شد یهو 

داشت هوا خوب میشد 

چرا دوباره اینهمه سرد شده 

البته جالبه ... اصفهان هوا آفتابی بود... سوز و سرمای شهرهای مختلف دمای هوا را آورده پایین... ولی آفتاب بود

حالا جالب تر اینکه این وسطا یه قسمتهایی هم ابری و گاها بارونی بوده... ولی سمت ما که هوا آفتابی بود



امروز رفتم یه سری به مزار پدرجانم زدم 

یه آرامش عجیب

هوای سرد زمستونی در کنارش یه آفتاب دلچسب

و سکوت!

هیچ صدایی نمیومد و من نشستم لب سنگ قبر

خاک گرفته و سرد!

همه گلها هم خشک شدن 

یه غربت بی انتها اونجا بود

یه کمی با پدرجانم حرف زدم و قرآن خوندم 

ولی عجیب آروم شده بودم 

به محض اینکه اومدم بیرون دیدم کمی اونطرف تر از دیوار آرمستان یه جایی یه هیاهویی در جریان هست..

یه شور و شوق!

یه آقایی داشت جوجه رنگی میفروخت... 

مدتها بود همچین صحنه ای ندیده بودم 

اصلا مدتها بود جوجه رنگی ندیده بودم 

حالا جالب اینکه چند تا بچه با مامانهاشون هم اونجا بودند و با هیجان و شوق داشتند جوجه میخریدند!

رنگشون را انتخاب میکردند و طفلکی جوجه های ترسیده!

یادم اومد زندگی هنوز جریان داره ...



دیروز رفتم باشگاه و بعدش با مادرجان و خاله جان رفتیم سمت بازار مبل و دوتا کاناپه خریدیم

تا برسیم خونه عصر شده بود

بعدشم تا آخر شب مشغول تایپ هام بودم 

امروزم صبح زودتر رفتم باشگاه 

آلاله زنگ زد گفت بمون تا من بیام 

ولی من نوبت دکتر داشتم 

رفتم دکتر و از نوبتهای بی نظم و معطل شدنهای زیاد کلافه شدم 

بعدش رفتم دفتر و یه کاری را پرینت گرفتم و تحویل دادم ... 

بازم تا بیام خونه عصر بود...

یه کمی با یه دوست گپ زدم و پر از انرژی شدم 

حالا هم وسط تایپ اومدم یه پست بنویسم و بهتون بگم زندگی جریان داره... 

زندگی را به هیچی گره نزنید... 

دیگه بخوایم و نخوایم توی همین جغرافیا هستیم و یه بار بیشتر فرصت زندگی نداریم 

پس هرجوری که میتونید سعی کنید از لحظه ها لذت ببرید و هرجوری که شده لابلای تمام سختی ها زندگی را زندگی کنید



پ ن 1: از صبح هزار این آهنگ را گوش دادم 

هر موقع که میبینمت ... دست روی قلبم میزارم ... (مازیار فلاحی)

یه بار گوش بدید ... ببینید عین من عاشق این اهنگ هستید یا نه؟

میدونم شنیدینش... اما یه بارم از طرف تیلوتیلو گوش بدید





نظرات 5 + ارسال نظر
Sara یکشنبه 21 بهمن 1403 ساعت 20:27 https://15azar59.blogsky.com

سلام بر تیلویی که داره کم کم شبگرد میشه
واای لازم هست بگم من بچه بودم از جوجه رنگی چقدررررر میترسیدم اما هربار هم میخریدم
یه بار ما که خیلی کوچولو بودیم یه تصویرهایی یادمه که یه کبوتر را که بالش زخمی شده بود مامانم اورده بودن تو خونه و بهش رسیدگی میکردن و بعدشم پر دادن رفت فکر میکنم ۵ یا ۶ ساله بودم

سلام به روی ماهت عزیزدلم
من همین الانم نمیتونم بگیرمشون توی دستم
استخوناشون را که زیر انگشتام لمس کنم بدترین حسهای دنیا میاد سراغم
اتفاقا بگم که ما هم میخریدیم با اینکه ازشون میترسیدیم ... بعد بیچاره رها را میکردیم توی قفس و هی بهشون آب و غذا میدادیم...

ربولی حسن کور یکشنبه 21 بهمن 1403 ساعت 20:41 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
وقتی من بچه بودم جوجه ها رنگی نبودند.
راستش تا به حال این آهنگو نشنیده بودم ممنون برای معرفی. من از این خواننده بیشتر آهنگ همه میگن که تو رفتی را گوش میدم.

سلام جناب دکتر
زنده باشید
چطور نبودند؟ شاید هم حق با شماست .. اونوقتا رنگی نبودند... جوجه میفروختن...ولی رنگی رنگی نبودند
اونکه خیلی معروفه... همین الان پلی کردم و دارم گوش میدم ...
یه غم عجیب داره این آهنگ
ولی اونی که من گفتم یه عالمه عشق توش هست ...

جازی یکشنبه 21 بهمن 1403 ساعت 22:49

با سلام
زندگی جاری هست و اگر با دل گوش بدهی در همان سکوت نیز زندگی هست اما با چشم ظاهر دیده نمیشود
جوحه رنگی را زمان بهش می گفتند جوجه پنج زاری چون قیمت انها پنج ریال بود این سالها قیمت انها پنجاه تومن شده بود و گاهی هم همراه حوجه اردک می فروشند این جوجه ها هر جا بری دنبالت می ایند و بیشتر موقع هم زیر پایت له می شوند

سلام دوست خوبم
سکوت آرامستان را یه طور غریبی دوست دارم ... اشک ریختن اونجا... اصلا اون گوشه ی دنیا با همه جای جهان برام فرق داره
اخ اخ از اون اردکها... یه دفعه داداشم یکیش را خریده بود و اونقدر بزرگ شده بود که دیگه کم مونده بود خودمون را هم بخوره میدونید که خیلی هم کثیف میکنه و خیلی نگهداری ازش توی خونه سخته... دیگه راضی شد بردیم دادیمش به یکی از دوستانمون که باغ داشتند

حسام پور دوشنبه 22 بهمن 1403 ساعت 21:07

سلام تیلو جان
من خواننده خاموش شما هستم.لینک داروخانه در بهارستان را خدمتتون ارسال میکنم.کسانی که انسولین و داروهای کمیاب مصرف میکنن ممکنه بتونیم براشون فراهم کنیم.

سلام دوست عزیزم
متشکرم چقدر کار خوبی میکنید... انشاله که بتونیم به کسانی که نیاز به کمک دارند کمک کنیم و اینطوری شاید یه باری از دوش بیماران برداشته بشه

رضوان سه‌شنبه 23 بهمن 1403 ساعت 03:46 http://nachagh.blogsky.com

جوجه رنگی:«قصه بزرگ کردن جوجه ها »؛فکر کنم خیلی هامون خاطره داشته باشیم.

هرکدوم قصه های خودمون را داریم ... قدیم ترها قصه های مشترک زیادتر بود یا من اینطوری فکر میکنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد