ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیدم بدک نیست کتابهایی را که میخونم اینجا ثبت کنم ...
خدا را چه دیدی شاید به درد کسی خورد
کتابی که دیشب تمامش کردم
کتاب « لمس واژه سرنوشت»
نوشته : پاتریشیا ویلسون
بود...
از اونجایی که یه قانونی از زمان دبیرستان برای من وجود داره که دبیر ادبیاتمون بهم گفت :
هر کتابی ارزش یکبار خوندن را داره....
این کتاب جز کتابایی بود که ارزش یکبار خوندن را داشت و نه بیشتر....
سلام
صبح تقریبا گیج و خوابالود بودم
دیشب خیلی دیر خوابم برد
اما الان که سرکارم ... خوبم... سرحالم و ....
نانا رفته تهران ... جلسه و این حرفا
منم اومدم سرکار
صبح هوا عالی و خنک بود
اما باز خورشید داره به شدت تلاش میکنه که ما از گرما به هلاکت برسیم.... ما هم به جای هلاک شدن لذت این آفتاب طلایی را میبریم و میریم که یه روز بینظیر داشته باشیم
ساعت ده و نیم اومدم توی رختخواب
با نانا حرف زدم و شب بخیر گفتم
خوابم نمیومد
شروع کردم کتاب خوندن
خوندم و خوندم تا ساعت دوازده
حوصله م سر رفت
زنگ زدم نانا !!!! یه کم حرف زدیم ، خواب آلود شدم، شب بخیر گفتم
هرچی تو تختم غلت زدم خوابم نبرد
دوباره شروع کردم کتاب خوندن
بازم خبری از خواب نیست
زنگ زدم نانا!!!!!!
از خواب بیدارش کردم و حرف زدم و آرام شدم و شب بخیر.....
بازم خبری از خواب نیست....
هنوز بیدارم
ساعت دو و ربع هم گذشته......
سلام
سالهای زیادی در بلاگفا عضو بودم
روزانه نویسیها و عشق بازیهای زیادی با کلمات داشتم
اما بعد از ویرانی ، دیگه وبلاگ منو بهم پس نداد
مدتی تصمیم گرفتم دیگه ننویسیم (البته طبق عادت سالیان دراز ، روی کاغذ هر روز و هر شب مینویسیم)
اما امروز هوس کردم .... هوس داشتن مخاطب ... هوس خونده شدن
سالها نوشتم
سالها بی مخاطب...