ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
شب زمستونیتون بخیر و شادی
دیروز اصلا خونه نبودم برای همینم نتونستم پست بنویسم
صبح که رفتم باشگاه و تا برگردم ساعت 2 بود
بعدش هم مادرجان ناهار پخته بودن که ببریم خونه خاله و با مهمونشون دور هم باشیم
تا آماده شیم و دوش بگیرم ساعت 3 بود رسیدیم اونجا
بعد هم نشستیم دور هم و تا برگردیم خونه ساعت یک نصفه شب بود...
مادرجان برای مهمون خارجکیشون از نعناهای باغچه آورده بودن
عمه ی خارجکی آلاله هم بهمون شکلات دادند
امروز هم صبح اول رفتم بانک
باید یه کار بانکی انجام میدادم که فعلا ماند برای بعد
بعدش هم با یکی از مشتریهام که میخواست یه جزوه ای را تایپ کنه قرار داشتم که جزوه دست نویس را ازشون گرفتم و سریع رفتم سمت باشگاه
تا ساعت 2 هم باشگاه بودم و بعدش اومدم خونه و دارم کم کم تایپ جزوه را انجام میدم
امروز از جلوی در خونه قدیمی پدربزرگم رد میشدم
خونه پدربزرگ پدریم
مادربزرگ که نزدیک به 16 سال پیش فوت شدند
پدربزرگ هم با فاصله دوما از پدرم فوت شدند
با فاصله زمانی یکسال اون خونه را فروختند
خانواده پدری من خانواده بزرگی هست
از وقتی من به دنیا اومدم خونه پدربزرگ و مادر بزرگ همین خونه بود و تمام خاطرات بچگیم با خانواده پدری توی همون خونه ست
خونه ای که به واسطه خانواده بزرگ همیشه پر از هیاهو و شور و هیجان بود
خونه ای همیشه پر از زندگی بود
توی اتاق پذیرایی که خیلی هم بزرگ بود همیشه سفره های بزرگ پهن میشد
امروز از اونجا عبور میکردم و در باز بود و حیاط کاملا مشخص بود...
حیاطی که قدیم ترها... همیشه پر از بچه و شیطنت بچه ها بود
یادم هست که عیدهای قربان پدربزرگ توی همین حیاط گوسفند قربانی میکرد و گوشه همین حیاط، دیگ میزاشتن و ناهار عید قربان را با گوشت گوسفند قربانی درست میکردند... دل و جگر و گوشت ... یه دیگ هم پلو... چقدر دوست داشتم این روزها را
برای نوروز و همه مناسبتها خونه پر میشد از هیاهو و شادی...
پدرم، پسر بزرگ خانواده بود و احترام خاص خودش را داشت ...
البته من نوه ی اول خانواده پدری نبودم ...عمه ها زودتر ازدواج کرده بودند و من نوه هفتم خانواده بودم
ما هم به واسطه پدر جایگاه ویژه داشتیم
امروز وقتی رسیدم جلوی اون خونه و دیدم درباز هست، یه کمی توقف کردم و آروم یه نگاهی انداختم داخل حیاط... دلم میخواست میشد برم لب ایوان بشینم - زیر اون نخل بزرگ توی حیاط... دلم میخواست یه بار دیگه اون خونه را پر از هیاهو ببینم هرچند اگه اون آدمها ما نباشیم ...
ولی اینطوری نبود
خونه توی سکوت بود و هیچکسی توی حیاط نبود
دیگه خبری از اون وسایل پخت و پز کنار حیاط نبود
دیگه درختهای مو روی داربست های حیاط نبودند
از اون کبوترهایی که همیشه اونجا بودند هم خبری نبود
دیگه هیچی سرجاش نبود...
پ ن 1: حال روحیم بهتره
ولی هنوزم ساعت شنی توی دلم با یه دست نامرئی دائم بعد از پر و خالی شدن برعکس میشه و اون دلشوره هست...
پ ن 2: بهم یه عالمه محبت کردید که برام ارزشمنده
یه عالمه کامنت دارم که خیلی زود تاییدشون میکنم
پ ن 3: فردا قرار هست خواهرا و فسقلیا بیان اینجا
احتمالا بازم نمیرسم پست بنویسم
پ ن 4: امروز آقای دکتر بهم میگن: اگه بازم بگم دلم تنگ شده، پا میشی بیای؟؟؟
پ ن 5: بهمن داره تموم میشه ...
لیست اسفندتون آماده ست؟؟؟؟
با سلام
یاد شعر بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم افتادم
ترا شیشه نشکن میدیدم و منبع انرژی حالا چی شده که ان شیشه نشکن ترک برداشته و ان همه انرژی شده ساعت شنی
بهترین ها را برایت ارزو می کنم
مهمان خاته است و نمیشه ادامه اش را نوشت
سلام دوست جانم
شیشه نشکن...
آدمها نمیتونن شیشه نشکن باشن... ولی من تلاشم را میکنم قوی باشم
وقتی بزرگترای یه فامیل میرن دیگه هیچی مثل قبل نمیشه متاسفانه... انگار همه چیز از رونق میفته...
امیدوارم سایه مادر بالا سرتون مستدام باشه...
مهمونی بازی هم خوبه ها....شکلات خارجکی به به...
دقیقا همینطوریه... بزرگترها دارایی های بزرگ ما هستند که وقتی میرن متوجه میشیم بیتکرار بودند...
عزیزمی
خداوند عزیزانتون را حفظ کنه
جزوه که مشتری بهت میده، میتونی عکس بگیری و بدی دیپ سیک یا چت جی پی تی. و بگی به فارسی بنویس چی نوشته در این جزوه. کپی پیست کن توی ورد. و تمام. البته یه بازنگری میخواد ولی سرعت را خیلی بالا میبره.
عزیزمی نازنینم
ممنون از راهنماییت
ولی این جزوه به شدت بد خط هست و متاسفانه با زبان محاوره نوشته و از من خواسته که فعلها را تصحیح کنم و جمله ها را اصلاح کنم
سلام
متأسفانه با رفتن بزرگترهای فامیل کل فامیل از هم میپاشه درست مثل پاره شدن نخ تسبیح.
امیدوارم باز هم بتونین با بقیه اعضای خانواده دور هم جمع بشین.
سلام جناب دکتر
چه توصیف درستی... دقیقا این دانه های تسبیح بدون نخ از هم پاشیدن...
اون جمع دیگه از همه پاشیده
سلام . اون قدر قشنگ فضای خونه رو وصف کردی که منتظر بودم بنویسی اجازه گرفتی و رفتی داخل ، انگار دوست داشتم میرفتم تو. خدا رحمتشون کنه ، آخ از این حجم خاطره های قشنگ .
کی سال تموم شد
سلام به روی ماهت
شاید اگه یه کمی حال دلم بهتر بود اینکار را میکردم و اجازه میگرفتم ولی حال دلم طوری نبود که آماده معاشرت با بقیه باشم
سلام تیلو جان خوبی؟!
اعیاد شعبانیه مبارک....برای ماه مبارک رمضان امسال هم همچنان ختم قرآن گروهی رو داریم... گفتم ازتون بپرسم ببینم تمایلی به حضور دارین؟! و اگه آره چند جز براتون بگذارم؟!
سلام مه سوی عزیزم
متشکرم
همه روزگارت مبارک و شاد
بله
چقدر بهم لطف داری عزیزدلم
جز 27 که ماله منه
البته اینکه شوخی هست ... لطف کن دو سه جز بهم بده ... هرطور صلاح میدونی
خوشحالم که بهتری تیلو جانم

فدای محبتت مانی عزیزم
وقتی جزوه را عکسش را گذاشتی، حالا جملات محاوره بهت میده چت جی پی تی. بعد بهش بگو حالا جملات را رسمی و متناسب یک متن تبدیلشون کن. اینم انجام میده :))
ممنون از راهنمایی های خوبتون
شاید سنتی فکر میکنم ... ولی اون متن که نوشته خیلی نیاز به ویرایش داره ... به خصوص که خیلی بد خط نوشتند ایشون و خیلی دست نویس نامناسبی هست
ولی مطمئنم که هرچی از هوش مصنوعی بهمون یاد بدی به دردمون میخوره
من وقتی این خونه های خوشگل رو میبینم برای شادی هایی که توشون جریان داشته خیلی غصه میخورم.
شاید هم این خونه ها خوش شانس هستند... شاید بازم توشون پر از خنده و شادی میشه
فقط ما دیگه نمیبینیم