روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

ساقیا، ساقیا با دل ما راه بیا....

سلام 

شب زمستونیتون پر از ستاره های چشمک زن و رنگی

خوب هستید ؟

روز و شبای زمستونیتون را چطوری میگذرونید؟

امروز صبح قبل از 8 رفتم سرکار

نگم براتون از سرما... 

اخ اخ ... تازه به خاطر اینکه میخواستم بعدشم برم باشگاه خیلی لباس نپوشیده بودم و حسابی یخ زدم 

کارها را پرینت گرفتم و تحویل دادم 

بعدشم دوتا کار دیگه انجام دادم و ساعت ده و نیم اومدم بیرون 

مادرجان برام تخم مرغ آب پز گذاشته بودند که توی ماشین خوردم و بخاری ماشین را زیاد کردم تا یه کمی گرم بشم 

بازیافتی هایی که مادرجان گذاشته بودند توی ماشین را بردم تحویل دادم 

بعدشم باشگاه 

امروز با آلاله باشگاه بودیم 

حسابی ورزش کردیم 

وقتی دوتایی هستیم میخندیم و ورزش میکنیم و لابلاش هی دخترونه حرف میزنیم 

از کرم و شامپو و لباس

از اینکه فلان سرم رو بخریم و نخریم و به روتین مون چی اضافه کنیم و چی کم کنیم ...

دخترا میدونن این حرفا چقدر خوبه و مزه میده 

وقتی کنار هم هستیم از فسقلیا هم حرف میزنیم... خلاصه که خوش گذشت

بعدش برگشتم خونه 

مادرجان تنهایی رفته بودند باغچه سر زده بودند

درخت توت خیلی خیلی بزرگی که توی باغچه داشتیم ، سایه می انداخت روی قسمت زیادی از باغچه 

سپرده بودیم به یکی از کارگرهای اون اطراف و اومده بود و زحمت بریدنش را کشیده بود...

مادرجان غصه شون شده بود... ولی ... 

بگذریم ...

غصه ها هستند

ولی بهتره ازشون ننویسیم

از خوبی ها بنویسم 

از حال خوب

از لحظه های خوب

لحظه های خوب ارزش ماندگار شدن دارند... لحظه هایی که آدم حالش خوبه و میتونه لبخند روی لب بقیه هم بیاره 

پس از همونا مینویسم 

از این مینویسم که شب بوهایی که مادرجان کاشتند حسابی قد کشیدند و یواش یواش منتظریم تا گل بدند 

اهان مامان جان امروز از باغچه هم برام گل نرگس آوردند و امان از بوی نرگس... 



پ ن 1: وقتایی که برق نیست توی باشگاه سوسکیا را میزارم توی گوشم ... 

اینطوریه که این روزا اهنگای بیشتری گوش میدم ...