ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
زنگ زد گفت هیچ وقت نمیای دفترم بهم سر بزنی
گفتم امروز ناهار منتظرم باش
به همین سادگی
سر ظهر زنگ زدم گفتم : مطمئنی امروز بیام مزاحمت نمیشم
گفت با آغوش باز منتظرتم
میخواستم شکلات بخرم
اما خیلی دیر شده بود... وقت نبود توی راهم هم جایی نبود باید تغییر مسیر میدادم
خلاصه بیخیال شدم و دست خالی رفتم
با استقبال گرم روبرو شدم
به آقای نگهبان سپرده بود ، دم در ماشین را تحویلش دادم و رفتم
داخل که رسیدم دست و روبوسی
چای آوردن
بعد ناهار
بعد از ناهار بستنی
بعدش میوه
یک ساعت بعدترش نسکافه و شیر
کلی حرف زدیم
کلی خاطره زیر و رو کردیم
خاطراتی که سالهای سال فراموش شده بود
ما شش سال بیشتر تفاوت سنی نداریم و توی سالهای نوجوانی من و جوانی اون .... مادوتا بهترین دوستای دنیا بودیم
توی سالهای خفقان هفتاد و هفتاد و یک ...
سالهایی که برام نوار کاست میخرید... کاست های حیدرزاده
بعدش تمام کتابهای شعر فریدون...
باهم شعر میخوندیم
با هم یواشکی میرفتیم پارک قدم میزدیم
بهترین و نزدیک ترین دوستم بود
بعد... همین قدر بگم که از سال هشتاد تا سال نود هیچ رابطه ای نداشتیم
هیچی هیچی در حد سلام همین قدر
و حالا ... باز ...
برام کتاب خریده بود
یک اسیپکر رو میزی فوق العاده خوشگل و یک کیف چرم محشر
به آقایی که مسئول خدمات بود گفت یه دسته گل از باغچه برام بچینه
و خیلی حرف زدیم
زورم عسل شد
شیرین شدم
هرچند آقای دکتر دوست نداشت برم... ولی بهم اجازه داده بود
دو بار از همونجا باهاش تماس گرفتم
و الان همه چی خوبه
و من فوق العاده خوبم...
لبخندم تا کنار گوشم کش اومده
وقتی رسیدم دفتر نماز خوندم و بهش زنگ زدم
گفتم : امروز مطمئنم که خدا داشت بهم لبخند میزد...
پ ن 1 : هیچ پی نوشتی نمیشه به این مطلب اضافه کرد جز یک لبخند
چه عموی باحالی
خییییلی
تیلووووو


من عموتو خیلی دوست دارم ...
حس خوبی بهش پیدا کردم ...چون جوری نوشتی که خوشحالیتو قشنگ حسش کردم ...
کاش صاخب یه همبرگرد !! فروشی بزرگ بودم الان یه عالمه همبرگرد مهمونت میکردم .. مجانی !!
لازم نیست صاحب همبرگرد فروشی باشی
همینطوزی مهمونم کن
چه روز خوبی
دلم میخواد بزنمت
محشر بود
خوشحالم بهت خوش گذشته
چقد خوبه آدم عمو .دایی با اخختلاف سنی کم داشته باشه
عالیه
عالی
خصوصی

آقای دکتر باسه عمو غیرتی شده بود?
خیلی فوضولم?
چون با تبلتم خصوصی را عمومی کردم که نیام اونطرف
نه کنکم اذیتش کردم که قدرم را بیشتر بدونه
إی جانم عموجاااان
انشاالله همیشه خنده رو لبا پت و پهن باشه جوری که زبون کوچیکتو بشه دید
وای
زود برم دندونام را درست کنم اینطوری میخندم آبروم نره....:-) ممنونم دوست جونم
خدا عموت نگه داره واست...
خوش گذشته بهت..خدا رو شکر..
الهی لبخند همیشه به لبهات باشه...
چقدر شما مهربونی
وااای اصلا با خوندنش به من هم کلییییی خوش گذشت...
من سال ۷۱ به دنیا اومدم :))
عزیزمی تووووووووووووووو
عموی من سالهاست که فوت کرده ولی اگر هم بود همچین ارتباط خوبی مثل شما نداشتم باهاش
کلا نمیدونم چرا از اولش هم ما تو فامیل ارتباط خوبی با هم نداشتیم
ایشالا همیشه بخندی
ما تو فامیل روایط خوبی داریم
هم فامیل مادری و هم فامیل پدری
البته فامیل پدری من یه فامیله خیلی بزرگه که من بیشتر دوستش دارم
عاقا مت تیترتو نخونده بودم، هی پیش خودم میگفتم عجب اقای دکتر خوبه! خوب چیزیه واسه خودش! چقد خوش گذشته بهت..بعد دیدم نه بابا..عموجون بودن..دکتر این وسط چیکارس اصن
باور کن دکتر از اینم بهتره
اگه مایل هستی باشه ....
چرا که نه ... ولی چجوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به سادگی
با آرزوی ایامی پراز لبخند .
گشنمه تیلو!
میفهمی؟؟؟؟
گشنهههه!!!
ای جان
خب چرااا
آفرین به این رابطه خوب. مستدام باشه
ممنون