من شال های رنگی رنگی سرم نمیکنم
دوست دارم روسریم راگره بزنم زیر گلویم
اما مادرم دوست دارد که شالهای خوش آب و رنگ
با طرحهای زیبا سرم کنم
و من حرفش را گوش میکنم
من مانتو و شلوار سرهم یک رنگ دوست ندارم
دوست دارم جور دیگری لباسهایم را ست کنم
اصلا دوست ندارم مانتوی گرون تومنی ، فاخر بپوشم
اما پدرم دوست دارد که من مانتوهای فاخر گرون تومنی بپوشم
و من حرفش را گوش میکنم
من ....
من خیلی چیزها را دوست ندارم
ولی دوست دارم اطرافیانم شاد باشند
برای من که مهم نیست
چه فرقی میکند روسری یا شال
چه فرقی میکند کتان یا نخی
چه فرقی دارد ....
عوضش من همیشه کیف و کفشهای ست رنگی رنگی میخرم
من غمگینم
شماها میفهمید؟؟؟؟
با آقای دکتر سر یک پیغام برای امام رضا دعوایم شده
نباید دعوا میکردیم
نه من
نه او
ولی دعوا کردیم ....
بعد هوای بهاری مرا مست کرد
دلم عشقم را خواست
دلم عاشقانه خواست
و من غمگینم
کسی این غم مرا درک میکند؟
سلام
روزتون پر از زمزمه های عاشقانه
صبح دیرتر ازهر روز بیدار شدم
دیشب رفتم دکتر پوست ... در یک اقدام تصمیم گرفتم از توی لاک اون لاک پشت پیر تنبل بیام بیرون و این روزها که وقتم آزادتره، بیشتر به خودم برسم
دوش گرفتم
چون هم کف سرم را با روغن کرچک چرب کرده بودم
و هم کلی چیز میز که دکتر داده بود به صورتم زده بودم
بعدش هم میدونید داستان خودش را داره
ماسک و کرم و ضد افتاب و ...
تا برسم دفتر از هر روز نیم ساعت عقب بودم
ولی اصلا به خودم سخت نگرفتم
سرصبر رفتم پیاده روی را انجام دادم
برگشتم
با آرامش تمام سهم شیشه ی امروزم را تمیز کردم
قرآنم را خوندم و بعد اومدم پیش شما.....
پ ن 1 : افکار اضافه را از ذهنم فعلا دور کردم و هنوز عاشقانه هام سرجای خودشون هستند
پ ن 2 : ضد آفتاب ارزان و خوب هم داریم؟
پ ن 3 : مغز بادوم چهارساله ی بی سواد من یاد گرفته برام توی تلگرام اسمم و سلام را پشت سر هم بنویسه...
پ ن 4 : حال خواهرام هر دو بهتره
پ ن 5: اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...
اگه حوصله داشتین نظر سنجی جدید را جواب بدین
سلام
روزتون بخیر
از مهربونیای همه ی دوستام ممنونم
اگه دیروز کسی را توی لیست از قلم انداختم ... من را به بزرگواری خودتون عفو کنید
روزم را از الان شروع میکنم
چند روز پیش گفتم دفتر به شدت کثیف شده و نیاز به تمیزکاری داره
از دیروز دست به کار شدم
تقسیم بندی کردم
و در حال تمیزکردن و مرتب کردن هستم
باشد که رستگار شوم
پ ن 1 : آقای دکتر دیروز حرکت کردن و رفتن مشهد... الان در حرم هستن
پ ن 2: روابط خواهرهام با همسرانشون بهتر شده...
پ ن 3 : من امسال حول حالنا نخوندم ولی انگار خدا دست به کار شده ....
پ ن 4 : خوشحالم که دوستایی مثل شماها دارم
هزار تا حرف و پست تو ذهنم آماده کردم برای نوشتن
ولی با باز کردن اینجا فقط این چیزی هست که میخوام بدونم
جین عزیز.... کجایی؟؟؟؟؟
چرا وبلاگت باز نمیشه؟؟؟؟؟؟
چرا اینهمه پست نوشتی و پاک کردی؟؟؟؟؟
دوست من .... من نگران حال دلت هستم
آنا هم گفته که باید بره....
الهام معلومه حالش زیاد مساعد نیست چون نظرات را بسته و توی لاک خودش فرو رفته
گیلدا از تنهایی عصبی شده و پرخوری میکنه
خانوم دندون هیچی نمینویسه پس معلومه که سر حال نیست
حسین آقا رفته تعطیلات
تراویس یک خط در میان هست و نیست ... مثل چراغهای چشمک زن شده
مبی اینقدر خودش را از اینجا دور کرده که اصلا نمیدونم ما را یادش هست یا نه
بانو سین اصلا از قبل ا ز عید آپ نکرده
خاله ریزه مشکلات خاص خودش را داره
از تبسم اصلا خبری نیست
نازنین همیشه تو عالم خودش سیر میکنه
خدا را شکر این میان مگهان حالش خوبه... دل آرام خوبه... بهار خوبه... آزاده خوبه.... آذرجون بدک نیست.... لاندا خوبه... دلژین خوبه... سحر در حال بهتر شدنه... دلاک که کلا یاد گرفته همیشه عالی باشه... خانومی خوبه ... و ...
امیدوارم کسی جا نمونده باشه ... همین جا بگم که من به خاطر شماها اینجا را دوست دارم...
این وضعیت دوستامه... میبینین
بعدا نوشت:
امروز حرفهای زیادی برای گفتن داشتم
ولی به خاطر شخص شما جانم گلشن خانوم... سکوت کردم
هنوزم منتظرم بیای و خبری بدی... بیای و چیزی بگی... بیای و وبلاگی را که حذف کردی برگردونی سرجاش
من دلتنگتم...
امروز به سکوتم ادامه میدم تا اگه برات ممکنه برگردی... اگر نه لااقل یه خبری از خودت بدی
وقتی خیلی حال خوشی ندارم باید با کاغذها درد دل کنم
دوباره یه عالمه جینگیل و مینگیل درست کردم برای باغچه
فردا برنامه از صبح به باغچه رفتن داریم
بابا حسابی برامون گل کاشته
گلهای میمون
شب بوهای خوش آب و رنگ
شمعدونی های بی نهایت سرحال
اطلسی هایی که ابستن گل دادن هستند
یه سری گل وحشی که اسمشون را نمیدونم و لبریز از گلهای ریز پنج پر کوچولوی رنگ و وارنگ میشن
فصل نرگس ها تمام شده
کوکب ها هم همینطور
داداشم برامون یک درختچه گل خریده (اسمش را نمیدونم)
این درختچه غرق غنچه شده
غنچه های صورتی
غنچه هایی که اگه باز بشن اشک مامان را در میارن
چون داداش آروم آروم باید بار سفر ببنده
یه عالمه آویز و ستاره درست کردم برای لابلای برگهای تازه ی مو
لابلای برگهای درخت انار
ولی امروز انگار چیزی جز خوده خوده آقای دکتر نمیتونه حالم را خوب کنه
بهم زنگ زد
به بهمونه مشتری از دستش در رفتم
همونقدر که صداش آرومم میکنه
امروز دلتنگیش دیوانه ام کرده
راضیم به رضای پروردگار
سلام
قرار پنجشنبه بهم خورد
آقای دکتر کمرش به طور ناگهانی دچار گرفتگی شده بود
و ...
صبح پیاده روی نرفتم
امروز آروم و تنها اینجا نشستم تا ببینم حضرت حق چی مقدر فرمودند....
یادتونه صبح چقدر غرغرو بودم
الان لبریزم .... شادم ... پای کوبانم ... دست افشانم
دیدم خیلی بده که فقط غر غر بیاریم برای دوستامون
پس حال خوبمون را هم میاریم اینجا
یه چهارشنبه عصر خوب
هوای خوب
خواهرم بهم گفت که اوضاعش بهتره ........ شکر خدا
للی را دیدم و کلی حرفای دوستانه زدیم و خوب شدیم
مشتریهای خوبی داشتم و الحمدلله میشه به پولای خوبی فکر کرد
فردام قراره عسل بشه به لطف پروردگار
اسپیکرم داره میخونه ساقیا می می بریز....
پس معلومه که دنیا همش رو یه پاشنه نمیچرخه
پ ن 1 : برای للی یک کیف پولی فوق العاده خوشگل (از نظر خودم با توجه به سلیقه ی اون) خریده بودم
پ ن 2 : برای للی یک کارت پستال محشر تولدانه درست کردم که وقت نشد ازش عکس بگیرم براتون
پ ن 3 : کلی عکس از لحظه های خوب داشتم که لبخند به لبم اورد
پ ن 4 : هوای بهار میتونه هر جنبده ای را به رویش وادار کنه... و من دارم قد میکشم
سلام
میخوام غر غر کنم
لطفا نخونین که حالتون بد میشه
دفترم نیاز به تمیز کاری داره شدید
اصلا لباسم مناسب تمیز کاری نیست... نه که بگم کثیف میشه یا هرچی... مناسب نیست
شیشه ها بی نهایت بد و زشت شدن ... خب من چطوری اینهمه شیشه را تمیز کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یادتونه یه نفر بود که منو تا سرحد جنون به جهنم نزدیک میکرد...
امروز باز اینجا بود
خدایا من که اینهمه دعا کردم شر مزاحم را از سر من کم کنی
خدا شاهده فقط لازمه آقای دکتر کلمه ای از این آدم بفهمه ... تا کاری کنه که اصلا آدرس دفتر من دیگه هرگز یادش نیاد....
اوضاع زندگی هیچکدوم از خواهرا مرتب نشده
دیگه واقعا کلافه شدم از اول سال دقیقا از لحظه ی شروع سال شروع شده و هنوز تمام نشده
چیزای خوب هم میتونم بنویسم:
امروز للی قراره بیاد دیدنم، میخوام هدیه تولدش را امروز بهش بدم
براش سررسید هم آوردم
کاپوچینوی مورد علاقش را با کلوچه هم خریدیم
فردا قراره عاشقانه دارم ... دلم میخواد تا فردا می بنوشم ... زیباترین جامه هایم را بپوشم
دوربین را آوردم تا یکسری از عکسهای عید و تولد مغز بادوم را پرینت بگیرم
درسته که روزهای بد زیادی داشتیم ولی لحظه های قشنگ همیشه وجود دارن
پ ن 1: من چشمهایی دارم که قادراست زیبایی ها را از لابلای تمام زشتی ها ببیند
پ ن 2 : خداوند به من احساسی هدیه کرده که قادرم در لحظات بد هم لحظه های خوب را به خاطر بیاورم
پ ن 3 : من از امروز دوباره حرف زدن با امام زمانم را آغاز کرده ام
پ ن 4 : پارسال در این روزها حال و روزم غیر از این حال و روز بود
یادتونه یه حوض کوچولو داخل اتاقم داشتم
یادتونه دو تا ماهی قرمز کوچولو از پارسال اسفند ماه مهمون اتاق من بودن
یادتونه....
امسالم برای عید دوتا ماهی قرمز تازه خریدم و انداختم توی حوض
میخواستم جمعیتشون زیاد بشه و شادتربشن
روز دوم عید یکی از ماهی قرمز جدیدا از توی حوض پریده بود بیرون و من خیلی دیر فهمیدم....
روز چهارم ماهی قرمز دومی که تازه وارد بود بی هوا مرد
و دیروز صبح که بیدار شدم طبق عادت هرروز ... بعد از مسواک زدن رفتم سراغشون که غذا بدم
یکی از عزیزای دلم مرده بود
سریع به داد اون یکی رسیدم
از اون اب خارجش کردم و بهش غذا دادم و ...
اما شب که رفتم خونه اونیکی هم مرده بود...
حالا من یه حوض خالی از ماهی قرمز دارم
که به شدت دیدنش برام آزار دهنده است
سلام
صبح بخیر
بهارتون لبریز از شادی
کفش های مامانم را پوشیدم
مامانم سخت به کفش نو عادت میکنن...
با اینکه کفش ها طبی و چرم هست بازم پاشون اذیت میشه
من اکثر اوقات کفش های نوی مامان را یک هفته ای میپوشم تا دیگه از قالب نو بودن خارج بشه و پاشون را اذیت نکنه
اینقدر از این کار کیف میکنم
من عاشق کفش نو هستم...
الان به نظرتون چون دارم با کفش های مامانم راه میرم ، میتونم مامانم را قضاوت کنم ؟؟؟؟؟
لبریز حرف و کلمه شدم
دلم میخواد با یه نفر حرف بزنم درد دل کنم
آقای دکتر امروز به شدت شلوغ بودن ... البته مهارت ویژه ای دارن در اینکه با چند تا جمله حال بد من را تبدیل به بهترین حال کنن و البته این کار را هم کردند... اما بازم دلم حرف زدن میخواد
حرف زدن طولانی
دلم للی را میخواد
خواهرم اومد امروز اینجا ولی فقط و فقط گوش دادم
اجازه دادم اینقدر حرف بزنه که فوران کلماتش تمام بشه
اجازه دادم آروم بشه
حرف زد
بغض کرد
خندید
و بعد آروم تر پا شد رفت خونشون...
کتاب همسایه ها
نوشته احمد محمود
را تمام کردم ..........
وقتی تمام شد خیلی خیلی دلم گرفت...
سلام
صبح ها آفتابی ترین و پر نور ترین پیاده رو را برای پیاده روی انتخاب میکنم
افتاب بهار را خیلی خیلی دوست دارم
میگم با این بهانه هم ویتامین دریافت میکنم و هم در خلسه ی شیرین بهارانه ی خودم رویاهام را در آغوش میفشارم
وقتی توی آفتاب شدید عینک آفتابیم را میزنم و بعد بدون توجه به انچه در اطرافم در جریانه قدم میزنم ... دچار یک احساس سبکی خاص میشم...
صبح سردم بود و یه لباس پاییزه نسبتا زمستونه از توی کمد درآوردم و پوشیدم ... شاید من زیادی زود لباسهام را بهارانه کرده بودم با این هوای امسال....
پ ن 1 : به هر دری میزنم که یادم برود ، ناملایمات
پ ن 2 : هنوز لبریز کلمه ام اما فوران نکرده ام
پ ن 3 : شبشه ها نیاز به پاک کردن دارند و من اصلا حال این کار را ندارم
سلام
از امروز برگشتم به روال قبل
پیاده روی بهارانه ی عالی را انجام دادم
اما دلم میخواست به جای این لباس بهارانه ... یک لباس زمستانه پوشیده بودم
یه کمی هوا زیادی خنک بود .... ولی واقعا بهم چسبید
الانم در آفتابی ترین نقطه ی دفتر در حالی که خورشید خانوم قصد داره از شدت نور کورم کنه نشستم و دارم مینویسم
صبح داخل بی آر تی ، یه خانومی نشسته بود کنارم
(من اهل این نیستم که تا نشستم داخل وسایل حمل و نقل عمومی، شروع کنم با کنار دستیم حرف بزنم، تازه اگه کسی هم شروع کنه باهام حرف بزنه خیلی خوشم نمیاد)
هنوز روی صندلی کامل ننشسته بود که شروع کرد به حرف زدن
: خانوم چقدر صبح زود دارین میرین سرکار
من : : | فقط نگاه و یه لبخند خیلی کم رنگ
: شغلتون چیه که اینهمه زود میرین
من: کارهای کامپیوتری انجام میدم
: من هم میرم سرکار.... هرکاری سختی خودش را داره... صبح ها میرم یه جا تو آرایشگاه فال قهوه میگریم
من: : |
: بعدازظهرها تلفنی هرکی بخواد میرم براشون فال قهوه میگیرم
من : : |
: فالهام هم خیلی خیلی درسته... اینو همه میگن
: چند روز مریض بودم ، رفتم دعا نویس ... بهم گفت برات دعا نوشتن و ..........
: طلا میخرم ... از طلا خوشم میاد و ...........
: روز مادر کادو برای مامانم ............
: به نظرم آدم باید لباس هم بخره...............
: و.............
و من همچنان در سکوت به ایشون مینگریستم... اصلا متوجه میشد که این بحث به نظر من مفرح نیست؟ من به ادامه ی این بحث مایل نیستم؟ خب اینهمه سکوت کردم....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در نهایت هم که دیدن من هیچی نمیگم فرمودن: خب شما خیلی از من بزرگتری اینا را خودت میدونی
ولی من اصلا از اون خیلی بزرگتر که نبودم هیچ... اصلا بزرگتر نبودم
پ ن 1 : دیشب گوشیم را دفتر جا گذاشته بودم ... بهم سخت گذشت
پ ن 2 : تصمیم داشتم تا آخر اردیبهشت آقای دکتر را نبینم و باهاش قرار عاشقانه نزارم... دیروز فرمودن : اصلا مهم نیست که تو چه تصمیمی داری ، من دلم تنگ شده و 5 شنبه باید بیام ببینمت، به شدت دلتنگم .... (لازمه بگم چند کیلو قند توی دلم آب شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
پ ن 3 : اوضاع زندگی خواهرم وحشتناکه... لجبازی.... و من نگرانم
پ ن 4 : هر سال یک سررسید که از همه ی سررسیدهایی که به دستم رسیده خوشگلتره میشه دفتر نوشته های اون ساله من... اما امسال یک سررسید کوچولو که ماله سال 90 هست منو شیفته ی خودش کرده... چه اشکالی داره؟؟؟؟؟
سلام عزیزانم
بعد از کلی روز اومدم سرکار و حسابی دور و برم نیاز به برنامه ریزی داره
کم کم شروع میکنم به خوندن همه تون که برام خیلی خیلی عزیز هستید
پ ن 1 : سیزده به در خوبی بود اگه در نهایت به دیشب وحشتناک ختم نمیشد.....
پ ن 2 : چقدر خوبه حس کنی کسی هست که هوات را داشته باشه
پ ن 3 : اون یکی خواهرم هم توی زندگی مشترکش دچار تنش و بحران شده...
پ ن 4 : باید از پارسال این روزها بنویسم...
وسط یک دعوای غیرعاشقانه
با بی انصافی تمام داشتیم همدیگه را نقد میکردیم
داشتیم همه ی بدی ها و کاستی ها را یادآوری میکردیم....
که یک دفعه آقای دکتر فرمودن:
« تو میدونی نقطه ثقل زندگی من هستی....»
و این لحظه ی پایان دعوا بود
حلاوت این جمله ... تمام کلمات من را شیرین کرد و .... تمام
سلام
عزیزای دلم دیگه برای تبریک سال نو خیلی دیر شده
اما برای داشتن ارزوهای بی نهایت خوب برای همتون همیشه فرصت هست
امیدوارم با اومدن بهار دلهای همتون شکوفه بزنه و بهاری و زیباتر بشه
امیدوارم همیشه و در همه فصول شاداب و سلامت و خوب باشید
همیشه حال خوب و بد نسبی هست
من برآیندم از عید روزهایی که انتظار داشتم نبود... اما من راضیم به رضای پروردگاری که از مادر مهربانتره....
ریز ریز تعریف کردن روزهای عید ... حتما شما را خسته خواهد کرد
اما در کل روزهای بهاری را گذراندم
ته دلم غم عمیقی ایجاد شده که فعلا هیچ التیامی براش وجود نداره
با آقای دکتر روزهای بهاری را میگذرونم... تصمیم داشتند که در ایام عید به دیدنم بیاین که با مخالفت من روبرو شدن.....
در تمام این روزها از اینترنت دور بودم ... نمیدونم چرا
تعطیلاتم خوب بود
خیلی حرف دارم
باید همتون را دقیق بخونم
اما سر فرصت
پ ن 1 : رفتم برای عید شیرینی خریدم که امسال شیرینی نپزم و خسته نشم.... اما روز قبل از عید حسابی پای سیب و کیک هویج پختم که باعث شد همه ی شیرینی هایی که خریده بودم بمونه.....
پ ن 2: سفره هفت سین امسالم را اصلا دوست نداشتم .... روز ششم هم جمعش کردم
پ ن 3 : خواهرم به جاهای خیلی بدی در زندگی مشترکش رسیده و همین روزهام را زهر کرده... هیچکس جز من خبر نداره
پ ن 4: به عزیزانم هدیه های زیادی دادم و هدیه های زیادی هم گرفتم که باید سرفرصت براتون بگم
پ ن 5: اقای دکتر سال تحویل خواب تشریف داشتند
پ ن 6: تولد مغز بادوم به بهترین شکل برگزار شد.... خانوادگی ولی لبریز از شادی و مهربانی
پ ن 7 : رنگ جدید موهام را خیلی دوست دارم
پ ن 8 : بیماریم به شدت عود کرده ...
پ ن9 : خیلی دلم برای دوستای وبلاگیم تنگ شده
سلام
دیشب نرفتیم باغچه خودمون
قبلا گفته بودم که شوهر عمه من باغ تالار دارن
اونا یه برنامه ای برای عموم ترتیب داده بودن
(موسیقی زنده - پذیرایی - آتش بازی - نورافشانی و .... ) با ورودی ... تومان
بعد تعداد افراد ثبت نامی به حد نصاب نرسید و خلاصه برنامه ی عمومیشون کنسل شده بود
بعد از ظهر دیروز زنگ زدن
گفتن همه فامیل هستن و ...
ما هم رفتیم اونجا
خیلی بهمون خوش گذشت
جای شما خالی
موسیقی زنده ، حتما نباید خواننده ی معروف باشه تا به آدم خوش بگذره
بهر حال به ما که خیلی خوش گذشت
امیدوارم به همه خوش گذشته باشه دیشب
نه ترقه زدیم
نه بمب منفجر کردیم
با چند تا فشفشه و شمع و نورافشانی
لحطه هامون پر از رنگ و نور شد
الانم به لطف حضرت حق سلامت و شاد و زنده ایم....
پ ن 1 : آقای دکتر به شدت سرما خورده و تمام دیروز و دیشب را در بستر بیماری بود و توی تب سوخت
پ ن 2 : تازگی از دلتنگی هیچی نمیگه... دلش تنگ نشده ... یا به خاطر من خودداری میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟
پ ن 3 : باید پاشم برم دنبال خرید... هنوز باکسهای هدیه سال نو را آماده نکردم
پ ن 4 : بهتون گفته بودم هر سال تقویم های دیواری با تاریخ های ویژه ی مخصوص خانواده درست میکنم؟؟؟؟