روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

وسوسه های شیطانی


خواهرم یک و سال و هفت هشت ماهه که عروسی کرده و رفته تو خونه و زندگیش...

امروز داره کابینت ها را خونه تکونی میکنه...

زنگ زده میخنده میگه جایزه پیدا کردم ...

میگم چی شده ...

میگه کابینت بالای آب چکون را تا حالا باز نکرده بودم ...

مستاجر قبلی ( * لازم به ذکر هست که این خونه متعلق به خودشون هست و فقط دوتا مستاجر یکساله قبل از خواهرم اینا داشته *)   6 بسته کریستال اصل چک اونجا جا گذاشته و رفته... یک بسته آجیل خوری... یک بسته بستنی خوری پایه دار... یک دست جام ... یک دست لیوان و پارچ... یک دست فنجان و نعلبکی... میوه خوری و پیش دستی...

بهش میگم منم شریک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نصف نصف

میگه امان از حواس پرتی ... دستم را بند کردن

دارم در به در دنبال شماره ی مستاجره میگردم

اگه من بود شاید شیطونه گولم میزدا



* ذکر این مطلب به این خاطر بود که بدونید چطوری میتونه پیگیری کنه و دنبال شماره تلفن بگرده

وگرنه مستاجری که رفته به این سادگی نمیشد پیداش کرد اونم بعد از نزدیک به دوسال






پ ن1 : در قلب من به جای قلب تو می تپی

پ ن 2 :یادتون باشه من فردا نیستما.... میخوام با للی و خواهر برم خرید

پ ن 3 : بچه ها از معجزه ی روغن کرچک برای رشد مو و ناخن خبر دارید؟

پ ن 4: پس چرا امروز هیچ کس نیست

چه سوت و کور شده اینجا

هیچکس نه میاد نه میره

چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ ن 5: جای شما خالی ناهار را خوردم    (پلو با کوکوسبزی و سالاد کاهو )

پ ن 6 : الانم جسمی پر از درد اومدم سریع بشینم یه کمی کار کنم

جوانه ها

سلام

صبحتون پر از لبخندهای زیبا

من بهترم ... اما هنوز با خودم و حس هام و درونم و البته جسمم درگیرم



اول میخوام فوت پدر دندون را بهش تسلیت بگم

ممنون که تو این شرایط سخت روحی هم به فکر ما بودی و به دوستت گفتی بهمون خبر بده

دلداری در این شرایط بلد نیستم

اما میدونم که حداقل همونطوری که دلت میخواست الان دیگه پدرت از رنج رها شدن

برای دلت از خدا صبر و آرامش طلب میکنم



دوست جونای من

صبح ها که میام هرگوشه چشمم دنبال جوانه های تازه میگرده

تمام شمشادهای کنار پیاده رو ها ، غرق جوانه های سبز کوچولوی خوشرنگ شدن

دوتا درخت بید خوشگل هم سرراهم هست که تا چشم کار میکنه شدن جوانه های زیبا

شما هم مثل من دنبال جوانه های تازه لابلای باغچه ها میگردین؟




پ ن 1 : خیلی دلم میخواد به دندون زنگ بزنم ... اما به خودم قول دادم رابطه وبلاگیم را وارد زندگی واقعی نکنم

پ ن 2 : روح و جسمم با هم دچار تب شده

پ ن 3 : مهمونی دیشب خوش گذشت

حرف های ته کشیده

سلام

صبحتون پر از عطر و رنگ زیبای زندگی

حالم بهتره

اما هنوز در روح و روانم غوغاست...

تا به حال اینقدر با خودم حرف نزده بودم ...

تا مرز جنون با خودم حرف میزنم



پ ن 1: امشب میخوایم بریم خونه ی عمو که رفته خونه ی نو ... من براشون کادو و گل انتخاب کردم

پ ن 2 : من و این عمو در دوران نوجوانی با هم دنیای داشتیم

پ ن 3 : قرار خرید خواهرانه مون را گذاشتیم برای چهارشنبه

پ ن 4 : دیشب تا صبح توی بیداری خواب بودم ... تجربه کردین؟؟؟؟؟؟؟؟

پ ن 5 : صبح خیلی زود برام یه آهنگ به اسم دوستت دارم فرستاده ... میدونه چقدر دوستش دارم؟؟؟

آب بودم ...

من مطمئنم روزگاری آب بودم

از صبح آفتاب می نوشیدم

میرفتم و هیچ جا نمی ماندم

آب بودم و پر از ماهی های شیطان

آب بودم و پر از سنگریزه های رنگی رنگی

آب بودم و لبریز از صدا و شور

من روزگاری آب بودم و از چشمه ی عشق میجوشیدم

میرفتم و میرسیدم و دوباره میرفتم

هرکسی در چشمهایم مینگریست خودش را میدید

خوده خودش را ... خویشتن خویش را

من روزگاری آب بودم

روان

شاد

روشن

پر از زندگی

لبریز از حیات

می رفتم و می رفتم

تا یک جایی می رسیدم به یک مزرعه گندم

گندم ها را که میدیدم قد میکشیدم لابلای ساقه ها

و بعد با منقار گنجشک ها پرواز می کردم

و بعد از اولین بوسه با ابرها هم آغوش می شدم

من روی ابرها مینشستم و زمین را با اینهمه زیبایی نگاه میکردم

دلتنگ میشدم

باران می شدم

باز میگشتم و دوباره در صبحی دیگر

جاری تر از دیروز

به میان سبزه زار ها میخزیدم

من مطمئنم روزگاری آب بودم


شرح ;,کوتاه

دیروز


k0yo_photo_2016-02-28_05-04-00.jpg


از وسایل بازیافتی یه قوطی کوچولو تزئین کردم برای خرده ریزه ها

یک کیک هویچ پختم که مزه ی بی نظیری داشت

این ها گلهای رزماری هستن که بابا صبح برام آوردن که بوی خوب بده و من کیف کنم


پ ن 1 : بهتر میشم ... نگرانم نباشید

شب سراب

سلام

شب شراب نیرزد به بامداد خمار....


حالم خیلی حال خوبی نیست

عذر میخوام

همیشه اونایی که نزدیک تر هستند، نقطه ضعف های آدم را بهتر از هر کسی میشناسن و راحت تر میتونن آدم را بشکنن... و من به تبر نزدیک ترین آدم شکستم ...

ترمیم میشم

من به شکستن و دوباره ساخته شدن عادت کردم

اما نیاز به مدتی سکوت دارم



پ ن 1 : دلخوشی من شما دوستام هستین

پ ن 2 : میخونمتون

یادداشت 4

گاهی نباید از بهار گفت

شاید دل زمستان بشکند

آرام به بهار لبخند بزن

طوری که تا زمستان هست

نه لبخندهای بهارانه ات را ببیند

نه انتظارهای تابستانه ات را ....

در انتظار بهار و تابستان، زمستان را فراموش کردن، حس امروزی انسانهایی است که دیروز، پایان پاییز را با شب یلدا جشن گرفته‌اند....

 

 

نان خشک با ماست

سلام

این پست را از ساعت ده دارم مینویسم

هی تیکه تیکه

یکی اومد یکی رفت و نشد کامل کنم

ببخشید


امروز صبح یه کم دیر از خواب بیدار شدم و نتونستم خوب صبحانه بخورم

ساعت نزدیک نه و نیم خیلی گرسنه شده بودم

توی دفتر هیچی برای خوردن پیدا نمیشد

(البته الان که دارم ویرایش میکنم و نزدیک ساعت دوازده هست بابا و مامان برام کلی میوه و خوردنی آوردن)

اما صبح همه چی ته کشیده بود

رفتم سراغ نون خشکه

اونم رسیده به تهش

فقط یک مقدار خرده و ریزه تهش بود

منم یه فنجان آوردن ، خرده نونها را ریختم توش و دوقاشق هم ماست ریختم روش

اینقدر خوشمزه بود که نمیدونید

دوبار دیگه هم رفتم برای خودم درست کردم

همچین سیر شدم که فکر کنم ناهارم باید بیخیال بشم



دل ما رفته مهمانی...

سلام

دیشب مغز بادوم و مامانش خونه ما خوابیدن

با اینکه خیلی خسته بودم و نزدیک ساعت نه رسیدم خونه

تا ساعت دوازده با هم بازی کردیم و جیغ زدیم و خندیدیم

عاشق رقصیدن شده

میزنیم شبکه های رقص و جلوی تی وی دوتایی قر میدیم

خیلی خوبه یه کوچولوی بامزه توی خونه باشه

کلا حال و هوای همه را عوض میکنه






پ ن 1 : للی به رابطه غلط برگشته

پ ن 2 : هرچی به آخر هفته نزدیک تر میشیم قلبم تند تر میزنه

پ ن 3: صدای گنجشکها که به گوشم میرسه ، دلم بهاری میشه

هوس

میخوام از روی دست مگهان جون تقلب کنم ...

شماها هم یاری کنین

هی نیاین و برین و هیچی نگین

شماها هم از هوس هاتون بنویسید



- هوس یک چای دو نفره توی این هوای عالی

- هوس چند شاخه گل نرگس خوش عطر

- هوس یک خرید خواهرانه

- هوس یک گردش دو نفره با مغزبادوم

- هوس ملحفه های رنگی رنگی نو ... که شب عید بهم حس بینظیر و تازگی بدن

- هوس پرده های گلدار برای اتاقم

- هوس رنگ و قلم مو تا کمدهای اتاقم و کتابخانه ام را رنگ بزنم

- هوس خوردن همبرگر

- هوس قدم زدن های دو نفره

- هوس سوپ عدس و قارچ با آقای دکتر

- هوس پختن شیرینی عید




بعدا نوشت:

تاحالا دستتون را با مقوا بریدید... خیلی درد داره

dfmx_photo_2016-02-23_05-57-27.jpg

سمنو

سلام

یک خانومی قبلا پیشم کار میکرد ... سهیلا خانوم

امروز برام سمنو آورده بود

هورا هورا

هرسال این موقع که میشه برام سمنو میاره

با اینکه سالهاست از پیشم رفته

بعضیا چقدر با معرفتن

منم ظرفش را می برم خونه تا همه با هم بخوریم




یک روز تازه

سلام

سلام به همه دوستان جان

به همه ی شما که وقتای بد حالی کنارم هستین و حالم رو خوب میکنید

امروز باید یک روز متفاوت بشه

قراره امروز ، یک هدیه تازه از خداوند باشه، پس مراقب هدیه هاتون باشین


پ ن 1 : گلشن نخون ... 26 روز بیشتر تا بهار فرصت نداریم ها

کارهاتون را لیست کردین؟

به فکر هفت سینهای رنگی رنگی جدیدتون هستید؟

دستور شیرینی گرفتید؟ شیرینی خونگی یه چیز دیگه س ...

برای سبزه هات طرح و ایده پیدا کردین؟

چیزای نویی که لازم دارین را تهیه کردین؟

عیدی یادتون نره ؟ زیبایی نوروز به عیدی و هدیه دادنشه


پ ن 2 : خیلی خوشحالم که تراویس یه خبری از خودش داده



ارزشش را نداره...

یه نفر بی دلیل اعصابم را خراب کرده

تا حالا پست حذف نمیکردم ... اما امروز اینکارو کردم

تا حالا اینجا احساس امنیت و آزادی میکردم .. اما امروز حس کردم بیشتر باید دقت کنم

و تا حالا احساس میکردم اینجا دنیای مجازیه و درد دلهام را میتونم  بی پروا بگم

حرف دیگران را بدون ناراحتی بشنوم

اما انگار دنیای مجازی و دنیای واقعی نداره

همه جا آسمون همین رنگه



پ ن 1 : امروز روز خوبی بود ، اما من کلا از صبح بدون انرژی بودم

پ ن 2 : امروز رنگ بازی کردم ولی حال عکس گرفتن نداشتم

پ ن 3: امروز رنگ بازی کردم اما حال و هوام رنگی نشد

پ ن 4 : امروز بارها و بارها تو آینه به خودم نگاه کردم و با خودم حرفهایی زدم که شنیدنش را دوست نداشتم

پ ن 5 : امروز کسی ترک انداخت روی شیشه اعتمادم

پ ن 6 : خودت هم خوب میدونی من هیچ بی ادبی به شما نکردم ... نمیکنم ... به هیچکس... اما دلیل حرفهای تندت را نفهمیدم

پ ن 7: وبلاگ من ویلاگ روزانه نویسه... دقت کنید اون بالا نوشتم ... روزانه... نظرسنجیم هم در رابطه با روزانه نویسیه... نه اعتقادی را منتشر میکنم ... نه تبلیغ چیزی را میکنم ... من فقط روزانه هام را مینویسم

مزاحم تلفنی

سلام

دیشب خوب نخوابیدم

از دست یه مزاحم تلفنی

مزاحم من نیست اما مزاحم یکی از نزدیکان من شده و زندگیش را به آتیش کشیده

کسی میدونه چطوری میشه باهاش برخورد کرد؟

شماره تلفنش ایرانسل هست

زدم داخل گوشیم توی گروه های اجتماعی عکسش را میبینم یک بچه ی نهایت 16 ساله هستش

گوشیش را جواب نمیده

و فقط مسیج هایی میده که باعث بهم خوردن آرامش زندگی یکی از عزیزان من شده

مسیج با اسم و مشخصات

این آدم با توجه به عکسش نهایتا نصف این خانومی که داره مزاحمش میشه سن داره!!!!!!!!!!!!!!!!!



اگه کسی میتونه کمکم کنه

واقعا کلافه و داغونم



کی این مردم این شکلی شدن.... ؟؟؟

کی این همه بی رحم و نامرد شدیم؟؟؟؟

کی اینقدر بی فرهنگ و بی فکر شدیم؟؟؟؟

چرا بچه هامون را طوری تربیت کردیم که همچین آدمهایی وارد جامعه بشن؟؟؟؟؟



بعدا نوشت: من از دلارام عزیز تشکر میکنم

اولا بابت راهنمایی عالیش که زنگ زدم 110 و راهنمایی های به دردبخوری بهم کردن

دوم بابت حرفایی که بهم زد و خیلی خیلی دلگرمم کرد

اینجا باید تشکر ویژه بکنم از دلارم که چیزهایی را بهم یادآور شد که شاید خودم یادم رفته بود و بعد تشکر بکنم از پشتیبانی و حمایتش


معضلات لاک زدن

از این پدهای مخصوص لاک پاک کن دارم

یک شیشه هم استون دارم

یک جعبه هم پنبه ، از این گلوله گلوله های رنگی رنگی

از این بسته هایی هم که پدهای ورقی کوچولوکوچولو داره دارم

اما همیشه با لاک پاک کردن مشکل دارم

من چون نماز خوندن و زمانش برام مهمه... فقط در مهمونی ها و دور همی ها و اینجور جاها لاک میزنم

اونم تنظیم میکنم که به زمان نمازم برخورد نکنه

مثلا مهمونی پریشب... نماز مغرب و عشا را خوندم و بعد لاک زدم رفتم مهمونی و شب که برگشتم پاک کردم برای نماز صبح

خب اینجا یه نکته ای هست

پاک میکنم با کلی دقت

ولی آخرش یه کوچولو و یه ریزش ممکنه بمونه

دقت خیلی زیادی میخواد

به خصوص اون قسمت بالای ناخن که چسبیده به گوشت دست...

شما چه روشی دارین؟

شما هم مثل من باهاش مشکل دارین؟

اصلا لاک زدن را دوست دارین؟

صرفا باید زن باشی تا بفهمی لاک زدن چقدر حال آدم را میتونه خوب کنه

نزدیک به ظهر اول اسفند

بازم سلام

قرار بود از مهمانی پنجشنبه شب بگم

اول یه سری توضیح بدم

شوهرعمه ی من تالار دارن

خب به طبع پسر عمه هام هر دو همونجا مشغول هستند

و البته دوتا دختر عمه هام هم ...

عمه و شوهر عمه رفتن کربلا

چهارشنبه رفتن و قرار بود سه شنبه برگردن

اما گفتن که چهارشنبه میان

و بعدم که قبل از اومدنشون بچه هاشون اومدن دعوت کردن برای پنجشنبه

و گفتن که مامانشون ازشون خواسته که همه را قسم بدن که هیچی چشم روشنی نبرن

خب ما هم حرف گوش کن

با بابا رفتیم یه کاج مطبق خوشگل خریدم

البته اونجا من دوتا کاکتوس کوچولو هم برای خودم خریدم

بعدشم جای شما بسیار خالی به سمت تالار

شب خیلی خوبی بود

همه ی فامیل را یکجا دیدیم

و من این رو خیلی دوست دارم

کلی هم عکسهای مختلف با دسته های مختلف گرفتیم

با این مونوپادها انگار بازار عکس همیشه داغه

و بعدم که شام و برگشتیم

در کل شب بی نظیری بود




پ ن 1 : اون شب خیلی ها را دیدم که تظاهر به خوشبختی میکردن ... در حالی که مشخص بود که نیستن

پ ن 2 : اون شب خیلی ها را دیدم که در نهایت سکوت و آرامش واقعا خوشبخت بودند

پ ن 3 : لبخندهای دروغین زیادی زده شده

پ ن 4 : لبخندها و نگاه های پرمجبت واقعی زیادی رد و بدل شد

پ ن 5 : یکی از خواهرهام پیرو همون مسافرت ... در میهمانی حضور نداشت

پ ن 6 : کار قشنگی که خیلی خوشم اومد این بود که به عنوان سوغات ... برای هر خانواده یه شیشه ی کوچیک عطر حرم آورده بودند

پ ن 7 : عجب دلم هوای کربلا داره

پ ن 8: تو روزهای اسفند وقتی نمیتونم برم بیرون انگار غل و زنجیر به دست و پامه

صبح شنبه اول اسفند

سلام

روزتون... هفته تون ... ماه تون ... همه عمرتون لبریز از شادی و خوشبختی و سلامتی

اولین پست امروز مخصوص کیک اسفناج هست که عالی شد

h4j1_photo_2016-02-20_09-11-26.jpg


دستورش که توی اینترنت فراوونه

اصلا به خودتون نگید که من اسفناج دوست دارم یا ندارم که اصلا ربطی نداره

حتی مغز بادوم بد غذا هم بعد از اینکه به زور یه تیکه ی کوچولو گذاشت دهنش ... عاشقش شد

رنگش عالیه

یک کمی شکلش مثل کوکو سبزی میشه


پنجشنبه ای که قرار بود عاشقانه باشد....

سلام

وقتی خدا بخواهد ... میشود

ولی اگر خدا نخواهد..........


قرار عاشقانه لغو شد... اندوهگین بودم اما همان لحظه هم گفتم حتما حکمتی دارد که بعدا میفهمیم

به آقای دکتر هم گفتم نغمه های غم انگیز سر نمیدهم چون خودم را به خدا سپرده ام

و امروز روز خیلی خوبی بود

با اینکه قرار عاشقانه ام لغو شده بود


صبح به جای ساعت شش و نیم (هرروز این ساعت بیدار میشم)

ساعت هشت بیدار شدم

لبریز از انرژی بودم

اومدم پایین صبحانه خوردم و با مامان و بابا کلی حرف زدیم و خندیدم

با مامان قرار خرید داشتیم

نه و نیم از خانه آمدیم بیرون .... یک کار بانکی برای مامان انجام دادیم و راهی خرید شدیم

بهترین و شیرین ترین خرید عمرم بود

چون به مامانم خیلی خوش گذشت

هرجه که میخواست خرید

و تا ساعت دو و نیم با هم مادرانه و دخترانه قدم زدیم و خرید کردیم و با آرامش لبخند زدیم

مامان جایزه برای من از حراجی یک پالتوی چرم و یک بلوز گل گلی خوشگل خریدند... (شاید عکس بلوزم را گذاشتم... بعدا)

دو و نیم آمدیم خانه

من و بابا و مامان ناهار خوردیم

بابا باید برای مراسم ختم دوستی میرفتند

و من همراهشان شدم .... حالا پدرانه و دخترانه رفتیم

برعکس همیشه من رانندگی کردم (وقتی بابا باشن ترجیح میدن خودشون رانندگی کنن)

بعد از مراسم با بابا چند تا خرید خرده ریز کردیم و بعد برگشتیم

ساعت پنج بود

شب میهمان ولیمه زیارت کربلای عمه جان بودیم (این یک پست جداگانه میشود)

سریع دوست گرفتم

بلوز و دامن زمستانی خوشگل پوشیدم

نماز مغرب را هم خواندم که خیالم تا آخر شب راحت باشد

پالتوی جدیدم را پوشیدم و به میهمانی رفتیم

امروز روز بینظیری بود

شاید از نوع عاشقانه با آقای دکتر نبود

ولی آنقدر عشق درون امروز نهفته بود که الان لبریز کلمه ام

میتوانم تا صبح حرف بزنم

مسکن خوردن

انقدر که توی خوردن مسکن من سخت گیرم ... توی هیچ کاری اینهمه سخت گیر دقیق نیستم

چند روزه دندونم درد میکنه

یه مسکن گذاشتم توی کیفم که اگه یه وقت شدت درد از تحملم خارج شد بخورم

هی میگم نه هنوز میتونی

دوباره درد میگیره و من باز به خودم میگم یه کم دیگه صبر کن

وقتی خیلی زیاد میشه ، آب نمک قرقره میکنم و باز هنوز مسکن را نخوردم

هی بهش نگاه میکنم

انگار دارم به یه غول بی شاخ و دم نگاه میکنم


تزئینات باغچه


امروز خیلی حال کار کردن نداشتم

دلم ور رفتن به کاغذ و مقوا و رنگ میخواست



ما یه باغ داریم ... نمیشه بهش گفت باغ ... بیشتر یه باغچه ی کوچیکه

دلخوشی بابا و مامانه

چون عاشق سبزی کاشتن و این حرفا هستن

از اول بهار که میشه ، اونجا میشه پاتوق روزای جمعه

جای شماها خالی

هوای خوب و ...

من پارسال برای دلخوشی مغز بادوم با کاغذ رنگیهای مختلف چیز میزای خوشگل درست کردم

با هم دیگه وصلشون کردیم به درختا و داربستا و ... خلاصه همه جا را رنگی رنگی کردیم

اما خاصیت بهاره و بارون های ریز و تند و گه گاه

بعد از یه مدت این تزئینات زشت شده بودن 

بعدم که پاییز رسید و کاغذها را با خودش برد

امروز که حال کار نداشتم

به این فکر افتادم که اگه به جای کاغذ از چیزای پلاستیکی استفاده کنیم خراب نمیشن

نکته بعدی اینکه من یه عالمه طلقهای رنگی دارم که دور ریز هستن

بریده میشن و میرن توی زباله ها

امروز تمام این طلق های رنگی

تبدیل شدن به چیزای جینگل

برای آویزون شدن لابلای درختها....


gexq_photo_2016-02-18_02-21-11.jpg


البته این کار همچنان ادامه داره ....


بعدا نوشت:

از بعد از ظهر افتادم به جونه کاغذهای یک روی باطله... همه یک رو ها (یعنی یک طرف چاپ خورده یک طرف سالم) جدا کردم و به ترتیب کردم و برش زدم و همه را تبدیل کردم به دفترچه های کوچیک و بزرگ رنگی رنگی و خوشگل....

مغز بادوم برای خط خطی کردن عاشق این برگه هاس.... هم برامون نقاشی میکشه... هم نسخه مینویسه... هم شماره تلفن و هم آدرس... این شیطونک سواد دار بشه چی میشه



دوباره تر نوشت: نفهمیدم چی شد که این مطلب را حذف کردم ... ببخشید نظر دل آرام جون حذف شد....