روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

لالایی بعدازظهر زمستونی

سلام 

عصر دلنشین زمستونیتون پر از رنگ و نور

پرده های سالن را زدم کنار و هنوز با اینکه نزدیک غروب هست سالن همچنان روشن و دلچسبه

قهوه ی عصرمون را خوردیم 

یه قرار با یه باغبان داشتیم برای باغچه که با اینکه باهاشون قرار را فیکس کرده بودم با بدقولی بهم خورد و نیومدند

قطع برقمون ساعت 2 تا 4 بود 

وقتی صبح متوجه شدم این هفته هر روز قطع برق داریم کلی حالم گرفته شد... 


صبح بعد از صبحانه و کارهای روزمره رفتم باشگاه 

با آلاله با هم رسیدیم 

2 ساعت و ربع ورزش کردم 

آلاله هنوزم میخواست بمونه... ولی من دیگه خسته شده بودم

برگشتم خونه 

نیم ساعتی تا قطع برق وقت داشتیم 

لپ تاپ را زدم به شارژ تا وقتی برق قطع شد بتونم فیلم ببینم 

یه سریال روی هاردم دارم که داداش جان بهم داده بود و هنوز ندیدمش... 

برق که قطع شد ولو شدم گوشه کاناپه و پتوی بافتنی را کشیدم روم و فیلم را پلی کردم 

باور کنید چند دقیقه هم از فیلم را ندیده بودم که به خواب دلچسب بعدازظهر فرو رفتم 

نیم ساعت بعدش بیدار شدم و لپ تاپ را خاموش کردم و بی سر و صدا به خواب ادامه دادم 

کتاب خوندن و فیلم دیدن ، تازگیها شده بهترین لالایی برای من!



پ ن 1: امروز از جلوی یه شیرینی فروشی نزدیک باشگاه رد میشدم 

یه عالمه گل بهاری خوشگل توی باغچه کاشته بودند

اینطوری حس خوب را به اشتراک گذاشته بودند


جمعه اسفندماهی

سلام 

شبتون زیبا

چند روز از اسفند با سرعت گذشت 

دیروز بعد از نوشتن پست مغزبادوم و خواهر اومدن اینجا

با مغزبادوم رفتیم دنبال قفل ساز 

چند تا قفل سازی در نزدیکیمون بود که هیچکدوم قبول نکردند بیان !!!

دوباره زنگ زدم به شوهرعمه م و گفتند میان یه نگاهی میندازن

برگشتیم سمت خونه و شوهر عمه اومد و قفل را باز کرد و یه کمی بهش ور رفت و فعلا درست شد...

اما قرار شد که یه قفل شبیه همین که هست بخرم و عوضش کنم .... 

بعد هم با مغزبادوم رفتیم خونه و بعدش هم باباش اومد و برامون آش آورده بود

دور هم بودیم و سرشب رفتند خونشون 


برای امروز برنامه های دیگه ای داشتم 

ولی خواهر گفت که با فسقلیا از صبح میان خونمون و برنامه های ما کلا بهم خورد

وقتی اونا قرار شد بیان به اون خواهر و خاله هم خبر دادیم تا دور هم باشیم

دیگه صبح با بوی قورمه سبزی مامان بیدار شدم 

یه کیک وانیلی خوشمزه پختم 

یه کمی هم سیب زمینی ریختم داخل فرایر برای فسقلیا

یه مقدار هم پیازپرورده که دستورش را توی اینستا دیده بودم درست کردم 

خواهر رفته بود دنبال مغزبادوم و همشون با هم اومدن... 

سه تا وروجک...

بعد هم خواهر و خاله و دختر خاله 

از تغییرات جدید کلی تعریف کردند و همه خوششون اومد 

البته که هنوز تکمیل نشده ... میزناهار خوری نیومده و ... 

خلاصه دور هم بودیم 

بعد از شام دیگه یکی یکی همه رفتند 

ظرفها و چدنها و قطعات اجاق گاز را چیدم داخل ماشین ظرفشویی و بهش زمان دادم برای بعد از ساعت 12 شب

سینک را برق انداختم 

جمع آوریهای نهایی را انجام دادم 

قرار بود دوتا بروشور برای مغزبادوم درست کنم ... 

گفتم اول یه پست بنویسم و بعد برم دنبال کار ...



پ ن 1: برگ انجیری مون یه برگ جدید و خوشرنگ داده که بهم یه عالمه انرژی خوب داده


پ ن 2: شب بوهایی که توی فلاورباکس کاشتم سرحال هستند و دارن قد میکشن


پ ن 3: یه کمی از لیست خریدهای عیدیم را دادم به خواهر تا زحمتش را بکشه برام اینترنتی خرید کنه

واقعا شلوغم و بعضی کارها در توانم نیست 


پ ن 4: با آلاله قرار گذاشتم برای فردا باشگاه 



دومین روز اسفند

سلام 

روزتون قشنگ 

اخ که امروز چه آفتاب دلچسبی داره 

اگه اینهمه کار نبود حتما با مادرجان میرفتیم باغچه و کلی کار انجام میدادیم

ولی خب نمیشد

صبح زودتر بیدار شدم 

دوش گرفتم 

پرده های اتاقم را در آوردم و انداختم توی ماشین 

توی همون زمان پنجره را تمیز کرد 

بعد هم فیلترهای اسپلیت اتاقم را درآوردم و شستم 

و لوستر اتاقم را برق انداختم تا حسابی بدرخشه

و در نهایت پرده ها را از ماشین درآوردم و نصب کردم 

نردبان گذاشتم و قسمت بالایی کمدم را سامان دادم و یه قسمتی از لباسای خیلی زمستونی را گذاشتم توی سبد اون طبقه بالایی

یه جاروبرقی کشیدم و تخت را گذاشتم سرجای خودش و تمام!!!!!

پروژه اتاقم تمام شد و آقای شیشه بر از راه رسید

شیشه ها را اندازه زد و برش زد م قرار شد ببره توی مغازه ش تا لبه هاش را پرداخت کنه تا دیگه حالت تیزی نداشته باشه 

تا شیشه بر رفت خرده های شیشه و اضافه هاش را جمع و جور کردیم 

تازه در حال جارو برقی کشیدن بودم که شیشه ها را آوردن

شیشه ها را گذاشتم سرجاهاشون و مشغول تمیزکاری شیشه های پر از لک شدم که همسایه پایینی زنگ زد!!!

در ورودی ساختمان یه ایرادی توی زبانه ش پیدا شده بود که بسته نمیشد

دیگه رفتم پایین و یه خرده روغن زدم و یه مقداری باز و بسته کردم شاید درست بشه ولی نشد که نشد

دیگه ساعت از یک گذشته بود و مطمئنا مغازه ها باز نبودند... برای همین باید بعدازظهر برم قفل ساز بیارم!

بعدش دیگه اومدم بالا و جاتون خالی ناهار خوردم و تصمیم گرفتم یه کمی پرده های سالن را بزنم کنار و توی رد دلچسب نور دراز بکشم و یه پست تازه بنویسم


برای اسفند باید بنویسم:

لابلای بدو بدو های اسفند آب نوشیدن یادمون نره که به پوستمون طراوت میده 

با دستهامون مهربون باشیم و حواسمون به پوست حساس و زیبای دستامون باشه 

یه لیست تهیه کنیم و برای عزیزامون هدیه های کوچولو کوچولو هم که شده بخریم و سال نو رو با حال بهتری شروع کنیم 

گل خریدن یادمون نره که بهار را باید با تازگی و طراوت شروع کرد

و در نهایت تا جایی که میتونیم توی کارهای آخر سال به همدیگه کمک کنیم...



اسفندتون مبارک

سلام 

شب زمستونی تون بخیر

دیشب بعد از اون پستی که نوشتم آقای کابینت ساز اومدند 

و به همون نام و نشان تا ساعت 2 شب اینجا مشغول کار بودند

خب کار کابینت نصب کردن و رگلاژ و درست کردنش ، کار پر سر و صدایی هست و اصلا مناسب اون زمان نیست 

تازه اگه خونه آپارتمانی باشه 

واقعا من معذب بودم و واقعا اذیت شدم 

ولی ایشون انگار نه انگار 

اونقدر حرف زد... حرف زد... اصلا منتظر نمیشد نه کسی گوش بده ... نه جواب بده ... عین رادیو حرف میزد

و منی که دیگه واقعا اعصابم خرد شده بود 

تازه آقای دکتر هم از نیمه شب به بعد پیامکی و تلفنی در حال غر زدن بودند ... و البته که حق داشتند ولی من مقصر نبودم و کاری از دستم بر نمیومد

چند بار به آقای کابینت ساز گفتم میخواین بقیه کار را بزارید برای فردا صبح؟؟؟؟

و ایشون خیلی ریلکس فرمودند نه صبح باید جای دیگه باشم و همه این وسایل را باید با خودم ببرم...!!!!

در نهایت ساعت 2 شب کارش تمام شد و رفت

البته قرار شد چسب آکواریوم و یه مدل چسب دیگه بیاره و چند تا خرده کاری انجام بده ... بعدا!!!!!!!!!!!!!!!!

من و مامان جان صبح از خواب بیدار شدیم و مشغول تمیزکاری شدیم و کابینت جدید را حسابی تمیز کردیم 

بعدش هم همه کابینت ها را به بهانه کابینت نو از اول چیدیم و کلی تمیزکاری کردیم 

دوتا کمد خیلی عمیق زیر جزیره بود که به علت عمق خیلی زیاد ، خیلی خوب، قابل دسترس نبود

حالا اون کابینتها تبدیل شده به چهارتا کابینت با عمق معمولی و دسترسی عالی...

و اینطوری انگار یه عالمه جا توی آشپزخونه باز شد

تغییراتی که توی دکوراسیون میدیم یه انرژی خوب با خودشون میارن توی خونه 

تا نزدیک ساعت 5 دستمون توی تمیزکاریهای آشپزخونه بند بود...

بعدش خواهر و فسقلیاش تماس گرفتند و گفتند به خاطر شلوغیای خونه ی ما دارن میرن خونه خاله جان مهمونی و به ما هم گفتند که بریم تا دور هم باشیم

ولی دیگه من و مامان توان مهمانی نداشتیم ... 




پ ن 1: امروز نتونستم برم باشگاه 


پ ن 2: فردا صبح با شیشه بر قرار داریم... 


پ ن 3: مامان جان پتوس ابلق خوشگلی که خیلی دوستش دارن را صبح گذاشتند یه جایی نزدیک پنچره های سالن... 

اونقدر منظره ی خوبی داشت ... انگار ساقه هاش را کشیده بود توی آفتاب و لم داده بود

کلی ازش عکس گرفتم 


پ ن 4: باید لیست بنویسم برای کارهای نوروز...

هنوزم به خاطر فسقلیها هم که شده دوست دارم جشن و شادیها پابرجا باقی بمونن