روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اى شمع مسوز که شب دراز است امشب

سلام

روزتون زیبا 


امروز صبح یه کمی دیرتر از همیشه بیدار شدم

مادرجان را رسوندم باغچه

اومدم سرکار

یک تایپ عجله ای انجام دادم و اومدم سراغ وبلاگ...

ولی ساعت یازده برق قطع شد...

توی پیچ اینستا براتون عکس گذاشتم که بساط میناکاری را دوباره راه انداختم ... برای همین حرص نخوردم و نشستم سر سفال و نقش زدن!

ساعت یک برق اومد

دیگه تایپ را میبرم خونه ولی گفتم یه پست بنویسم

چون طبق پیش بینی جناب دکتر ربولی پنجشنبه و جمعه از پست خبری نبود!!!!!!


پنجشنبه صبح تا ظهر را به تمیز و مرتب کردن خونه گذروندم

از ظهر به بعد هم ماسک و حمام و آرایش و انتخاب لباس

ساعت 5 راه افتادیم سمت خونه خاله

خاله و آلاله و مغزبادوم را هم با خودمون بردیم

رسیدیم اونجا و متوجه شدیم برق قطع شده!!!!!

دیگه هوا تاریک شده بود و کلافه شده بودیم که برق وصل شد

وسایل سالن شون و کل فرش ها را جمع کرده بودند کامل و صندلی و میز و لوازم پذیرایی را کرایه کرده بودند

یه جایگاه خوشگل هم برای عروس داماد گرفته بودند که خیلی خوشگل بود

روی تمام میزها شیرینی و میوه و بشقاب های پذیرایی چیده شده بود

سرساعت 8 که قرار بود خانواده داماد بیان، از راه رسیدند

یه گروه دف و نی هم با خودشون آورده بودند که خیلی زیبا با آهنگ وارد شدند

خنچه ها را (نمیدونم درستش همینه یا نه!!!) با گل تزئین کرده بودند

شیرینی و انگشتر و لباس و نبات و کله قند و ...

یه دسته گل خیلی بزرگ جداگانه و یه باکس شیشه ای خوشگل پر از مینی کیکهای خوشگل نامزدی!

لباس عروس صورتی بود و بیشتر گلها و تزئینات هم سفید و صورتی

خلاصه که با ساز و دهل وارد شدند و زدند و رقصیدند و شادی کردند

کل کشیدند و یه عالمه نقل و شکلات پاشیدند روی سر عروس و داماد (کار خیلی خیلی بدی که همه جا را به گند میکشه)

تعداد خانواده داماد خیلی زیادتر از ما بود!

اونا حدود 25 نفر بودند که البته از قبل اطلاع داده بودند و کاملا هماهنگ شده بود

مراسم با رسومات خودش برگزار شد

البته به نظر من بهتره که بله برون خیلی خلوت و خصوصی و بین دوتا خانواده برگزار بشه ... ولی خب نظرشون این بود و خوب هم بود

چند ساعتی هم مراسم بزن و برقص برپا بود!

خانواده داماد یه ریشه های شمالی داشتند که این باعث شده بود که مراسم بزن و بکوب یه کمی بیشتر از حد اصفهانی!!! باشه

خلاصه که در نهایت هم انگشتر را دست عروس خانم کردند و نامزد شدند

ساعت حدود 12 بود که مهمانها رفتند

داخل سالن اونقدر نقل پاشیده بودند و روی نقلها مراسم پای کوبی برگزار شده بود که ....

با رفتن مهمانها هممون دست به کار شدیم

پسرخاله ها میز و صندلی ها را جمع کردند و منتقل کردند به حیاط خونشون

مامان و خاله ها شیرینی و میوه ها را جمع کردند و ظروف کرایه را شستند و در این فاصله منتقل شد به حیاط

ما هم اول جارو زدیم ... بعد جارو برقی و در نهایت تی...

دیگه من و دوتا پسرخاله با سه تا تی، مشغول شدیم ...

فکر کنم بالای ده بار کل سالن را تی زدیم و تی شستیم و دوباره و دوباره ...

و در نهایت بعد از یک ساعت و نیم همه جا برق میزد

وسایلشون را که توی اتاق دپو کرده بودند آوردند و فرش پهن شد و مبلها چیده شد و تمامممممممممممم!!!!

کار که تمام شد متوجه شدیم شوهر خاله رفته و شام خریده

دیگه جاتون خالی ساعت دو نصفه شب نشستیم دور هم شام خوردیم ... لازمه بگم چقدر خوش گذشت؟

تا برگردیم خونه و سرراه مغزبادوم و خاله اینا را برسونیم ساعت نزدیک 4 بود

هممون به خواب ناز فرو رفتیم


صبح بیدار شدم ساعت 10 و نیم بود

صبحانه خوردیم و اونقدر هوا محشر بود که حیف بود خانه بمانیم

زنگ زدم خاله و آلاله و قرار چهارباغ گذاشتیم...

فیلم چهارباغ بارونی را هم براتون گذاشتم اینستا

tilitilo.1404

جاتون خالی ساعت نزدیک 3 ناهارمون راهم همونجا توی هوای بینظیر... وسط گل و سبزه و صدای قشنگ گنجشکها خوردیم

خواهر تماس گرفت بریم خونه خاله... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و همگی پیش به سوی خونه خاله... کلی عروس جان و خاله خوشحال شدند

و عصر جمعه را باز هم دور هم و به بحث و تبادل نظر در مورد نامزدی گذروندیم

تا برگردیم خونه ساعت نزدیک 10 شب بود

شاید برای همینم امروز دیرتر از همیشه بیدار شدم و اومدم ...







پ ن 1: نامزدی عین تمام جشن و مراسمهای دیگه حاشیه های لج درآر و حرص دهنده هم داشت



پ ن 2: در نهایت برای مراسم نامزدی کت قرمز و شلوار و تاپ مشکی - شال مشکی و قرمز- کفشهای پاشنه بلند قرمز و کیف دستی قرمز پوشیدم



پ ن 3: ساعت 4 صبح که از مراسم برگشتم آقای دکتر را بیدار کردم

یک ساعت کامل حرف زدم و تعریف کردم

چون وقتی هیجاناتم زیاده ایشون باید بهم گوش بدن

و البته خب این رابطه که ماله امسال و پارسال و ده سال نیست ... دیگه منو میشناسن...

میدونستن من برگردم باید این کار را بکنن...

تازه روز بعدش ازشون آزمون هم میگیرم که مطمئن بشم با دقت به من گوش دادن و توی خواب منو گول نزدن!!!!!