روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اینگونه نریز از لبت انگور و عسل را

سلام 

شب تون زیبا


چقدر باد میاد

البته که با وجود اینهمه باد، هوا تمیز شده و به لطف این بادها تونستیم امروز آسمون آبی را بعد از مدتها ببینیم

ولی انگار سوز و سرما با این بادهای شدید، زیادتر شده و باز هوا زمستونی شده 



صبح که بیدار شدم حالم به طور محسوسی بهتر بود

صبحانه را با مادرجان خوردیم و تصمیم گرفتیم بریم برای مراسم همون مامان دوستم که فوت شده

نمیدونم این مراسم توی شهرشما چطوری برگزار میشه و چه ساعتهایی انتخاب میشه 

امروز مراسم صبح بود 

رفتیم و من همچنان طاقت شرکت در این مراسم را ندارم و بی اختیار اونقدر اشک میریزم که گفتنی نیست

بعد از مراسم یه سر هم زدیم به مزار پدرجانم 

اومدیم خونه و با وجود اینکه خیلی خیلی باد میومد با مادرجان تصمیم گرفتیم انباریهامون را یه کمی مرتب کنیم 

انباریهای خونه ما برعکس بیشتر خونه ها که انباری توی پارکینگ هست، روی پشت بام هست

یه عالمه کارتن و جعبه از توی انباری آوردیم بیرون و چیزی نمانده بود که باد ببرتمون!!!!!!

همینطوری که مشغول کار بودیم صدای آژیر بازیافت شهرداری (از اونا که توی کوچه ها سر میزنن) اومد و دیگه بدو بدو همه بازیافتی ها را رسوندیم به دستشون!!!

یه عالمه جا توی انباری باز شد و موفق شدیم میز پذیرایی که توی سالن اضافه بود را ببریم توی انباری

بازم یه کمی جا توی سالن باز شد 

و بعد از اینکه اومدیم توی خونه مادرجان مشغول غذا پختن شدند و منم یه کمی جارو زدم و مرتب کردم 

در نهایت هم متوجه شدیم باد کار خودش را کرده و تلویزیون سیگنال نداره... 

بعد از ناهار دو سه قسمت از سریالم را از روی لپ تاپ تماشا کردم و برای مامان جذاب نیست و این سریال را با من تماشا نمیکنند





پ ن 1: فردا مراسم خاکسپاری یکی از فامیلهای دورمون هست 

نمیخواستم برم 

قرار بود من و آلاله بریم باشگاه 

مامان و خاله با دایی جان برن... 

حس کردم مادرجانم معذب شدند... برای همین برنامه ها را عوض کردم و قرار شد فردا ببرمشون 



نظرات 8 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 6 اسفند 1403 ساعت 23:20

اول شدم آیا

بله بله

ربولی حسن کور سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 01:17 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
گاهی از حجم چیزهایی که عملا به هیچ دردی نمیخورن ولی نگهشون میداریم تعجب می‌کنم. چه کار خوبی کردین که ردشون کردین.

سلام جناب دکتر
خیلی چیزهایی که نگه میداریم به امید اینکه در زمانی ازشون استفاده کنیم را اصلا فراموش میکنیم و دیگه هیچوقت استفاده نمیکنیم
یادمه سالها پیش یه مطلبی خوندم که میگفت 80 درصد چیزهایی که میزاریم توی انباری را دیگه هرگز استفاده نمیکنیم

پت سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 03:06

فنگشویی کردید حسابی

واقعا همینه
راه برای انرژیهای تازه باز شد
هنوزم این فنگ شویی ادامه داره

مانی سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 08:01

چه خوب که بهتری عزیزم


مانی

ممنون خانم دکتر مهربون

الف پلف سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 09:50 https://alef-palef.blogsky.com

سلام . آخی بس که مهربونی ، که برنامه ات رو به دل مامان جان عوض کردی. ان شالله که از این به بعد خبر رفتن به مراسم های شاد بهمون بدی.

سلام به روی ماهت
عزیزمی
انشاله که دور و بر همه مون پر از شادی و خبرهای خوب باشه

Sara سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 11:54 https://15azar59.blogsky.com

آخ آخ چه بوی عیدی میاد از خونه تیلو اینا
اینجا شیراز هم به قول خودت باد داره میبرتمون سرد و شدید
جالب ترش اینکه سیگنال تی وی ما هم رفت اونم دو سه بار هی تنظیم میکنیم دوباره خط و خشی میشه
من نمیدونم چرا امسال اصلا حس و حوصله خونه تکونی ندارم

سارای مهربونم
به حرف دلت گوش بده ... اگه حوصله خونه تکونی نداری انجامش نده
به جاش هرکاری که دلت میگه را انجام بده
عه... من تنظیماتش را بلد نیستم و اون نصاب بدقول باید بیاد درستش کنه

شیرین ۲ سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 12:11

دلم خواست یک دختر داشتم مثل خودت

البته که حتما مامانت اونقدر خوب و عزیز هست که چنین دختر مهربان و با عرضه ای دارد

کلی کیف کنید از وجود همدیگه

ای جانم
مطمئنم هم خودت خیلی مهربونی هم همه ی اونایی که دور و برت هستند
و میدونم که قدر عزیزانت را میدونی و از وجودشون لذت میبری
ممنون از تعریفت

جازی سه‌شنبه 7 اسفند 1403 ساعت 19:34

با سلام
من که مستمع ازلد هستم و هر موقع رسبدم می نویسم اغلب هم اخر هستم ولی سعی می کنم که مرتب باشم

سلام دوست خوبم
اتفاقا شما از دوستای قدیمی و همیشگی هستید و من از همدلی و همراهیتون سپاسگزارم
ممنون از حضورگرمتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد