روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

با تو زین سهمگین توفانی/ کاش یارای گفتنم باشد

سلام

روزتون قشنگ

با گرمای تابستونی چه میکنید؟




از هفته پیش دیگه نیومده بودم سرکار

هر شهری برای مراسمات سوگواری و درگذشت عزیزانشون رسومی دارند

اصفهان مراسم روزهای اول را صبح برگزار میکنند

برای همین سه شنبه صبح با مادرجان رفتیم برای مراسم

برای ناهار هم به اصرارشون رفتیم و شرکت کردیم

چهارشنبه هم مادرجان میخواستن برن باغچه و نیاز به کمک داشتند

برای همین از صبح زود دوتایی رفتیم باغچه

یه عالمه علف هرس کردیم

زردآلو چیدیم

انجیر چیدیم

نعنا و تره و جعفری چیدیم

و باز هم یه کمی غوره

خلاصه که تا بعد ازظهر کار کردیم و هلاک برگشتیم خونه

پنجشنبه صبح زنگ زدم عمه جان

عمه جانی که شمال زندگی میکنند و به خاطر مراسم اومده بودند اصفهان

البته اصفهان خونه دارند و پسرعمه اینجا زندگی میکنه

خلاصه که زنگ زدم و تعارف کردم که برای ناهار بیان خونمون و پذیرفتن

دیگه مادرجان رفتند توی آشپزخونه برای تهیه ناهار

منم حسابی خونه را تمیز و مرتب کردم

بعدازظهرش هم باز مراسم بود

بعد ازمراسم هم رفتیم سرمزار پدرجان و همه اومدند و خیلی شلوغ بود

شب هم مراسم دعای کمیل داشتند که شرکت کردیم

تا برگردیم خونه ساعت 12 شب بود

جمعه هم از صبح رفتیم خونه خواهر

از بس که فندوق و پسته بهمون اصرار کردند

باباشون هم خونه نبود

با خاله جانها همه از صبح رفتیم و تا شب اونجا دور هم بودیم

شنبه هم خواهرجان برای تعویض پلاک باید میرفت و نیاز به کمک داشت

دیگه این شد که یک هفته ست غیبت دارم...





دفعه قبلی براتون گفتم یه بلوز از روی سایت برای اقای دکتر سفارش دادم

بعد از پست باز رفتم یه نگاهی توی سایت انداختم و یه بلوز سفید دیگه هم چشمم را گرفت

بلوز اولی یه بلوز طوسی بود

خلاصه که اونم به خریدم اضافه کردم و یه جمله زیبا هم نوشتم و ازشون خواهش کردم داخل بسته قرارش بدن

روز جمعه بسته رسید دستشون

مهربونی هر شکلی که باشه قشنگه....




یه خبر دیگه هم دارم

اطلسی (دختر خاله) مدتی بود که وارد یه رابطه شده بود

البته اینطوری نیست که همه خبر دار باشن ولی مامانش میدونست و به منم گفته بود

این مدت که میگم نزدیک به دو سال بود

توی دانشگاه با یه پسری آشنا شده بود و هم رشته بودن

حالا مادرِ آقا پسر زنگ زده بود به خاله و اطلسی را خواستگاری کرده بود

خاله هم زمان بیشتری برای آشناییشون خواسته بود و حالا قرار بر این شده که در سکوت خبری خانواده ها آشنا بشن و بچه ها هم بیشتر رفت و آمد کنند تا انشاله در یک بازه زمانی یکساله تصمیمات بعدی، براساس نظرات دو طرف گرفته بشه...

اما به طور محسوسی حس میکردم که یه برقی توی چشمای اطلسی هست

برای همه آرزوی عشق و خوشبختی میکنم...








پ ن 1: دوست خوبم «حسین» نتونستم ایمیل بزنم - شماره تماس برام بزار



پ ن 2: چقدر از دوستای وبلاگیم بی خبر موندم

همین جا عذرخواهی میکنم که مهربونیاتون را نمیتونم جبران کنم

و تشکر میکنم که همیشه باهام مهربون بوده و هستید



پ ن 3: دلم برای خیلی از آدمهایی که میشناسم تنگ شده

انگار دنیای اطرافم بیقراره و اصلا نمیدونم چیکار میکنم

نیاز به یه بازنگری به زندگی دارم

اونقدر روزها دارن تند تند میگذرن که نمیفهمم چیکار میکنم


نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 11:05 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم از این به بعد غیبتهاتون فقط برای شادیها و خوشحالی ها باشه.
بعد از دو سال هنوز فرصت بیشتری برای آشنایی میخوان؟

سلام جناب دکتر
امیدوارم همه شاد و خوشحال باشن
خب اون دوسال خودشون آشنا شدند
حالا بزرگترها زمان دادند که در سایه خانواده ها، هم خانواده ها بیشتر رفت و آمد کنند و آشنا بشن و هم اونها... امروزیا فرق دارن...
فکر کنم به زودی متوجه بشین این آشنایی ها چطوریه

Perfectionist یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 13:24 http://Perfectionist.blogsky.com

سلام عزیزم
میگم، هر وقت سرت خلوت شد پیوندهای وبلاگتو مرتب میکنی؟ من از پیوندات میرم پیج های دیگه ولی خیلیاشون بسته است وبلاگ هاشون ،
موچکرممم

سلام دوست عزیزم
دلم نمیاد وبلاگهایی که نمینویسن را حذف کنم
حس میکنم شاید یه روزی برگردن
ولی حق باشماست ... امروز ببینم میتونم یه سر و سامانی بهشون بدم

سارا یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 14:39 https://15azar59.blogsky.com

سلام بر تیلو خانم گرفتار
امیدوارم همیشه گرفتاریهای شیرین برات پیش بیاد
آخرشم غر اعظم بزنم و بگم هوااااا چراااا انقدر گرم و خفه هست
یعنی فقط گیلاس و انبه و شلیل هست که باعث میشه به زمین و زمان غر نزنم و تحمل کنم

سلام سارای نازنینم
من امیدوارم همیشه در آرامش و حال خوب باشی
میدونم از تابستون و هوای گرم خوشت نمیاد... ولی تلاش کن... با همون انبه و گیلاس و شلیل و هلو یه طورایی سعی کن تابستون را تحمل کنی

لیلی یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 15:51 http://leiligermany.blogsky.com

چقدر این جوانان امروزی برای شناخت همدیگه و بعد تصمیم گیری هاشون مهلت نیاز دارند. اگر با علم به این که هر آدمی خوبی و بدی رو کنار هم داره و هیچ کس کامل نیست به طرفشون نگاه کنند شاید بتونن برای یک عمر تصمیم بگیرن.
ممنون از پروژه کادودهی که دیگه از شهرتون هم سرازیر شده به بیرون

همه چی عوض شده
همه چی یه مدل دیگه شده

پروژه کادو دهی را خیلی دوست داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد