-
لمس واژه سرنوشت
یکشنبه 25 مرداد 1394 12:24
دیدم بدک نیست کتابهایی را که میخونم اینجا ثبت کنم ... خدا را چه دیدی شاید به درد کسی خورد کتابی که دیشب تمامش کردم کتاب « لمس واژه سرنوشت» نوشته : پاتریشیا ویلسون بود... از اونجایی که یه قانونی از زمان دبیرستان برای من وجود داره که دبیر ادبیاتمون بهم گفت : هر کتابی ارزش یکبار خوندن را داره.... این کتاب جز کتابایی بود...
-
امروز ...
یکشنبه 25 مرداد 1394 09:08
سلام صبح تقریبا گیج و خوابالود بودم دیشب خیلی دیر خوابم برد اما الان که سرکارم ... خوبم... سرحالم و .... نانا رفته تهران ... جلسه و این حرفا منم اومدم سرکار صبح هوا عالی و خنک بود اما باز خورشید داره به شدت تلاش میکنه که ما از گرما به هلاکت برسیم.... ما هم به جای هلاک شدن لذت این آفتاب طلایی را میبریم و میریم که یه...
-
نیمه شب و بی خوابی
یکشنبه 25 مرداد 1394 02:19
ساعت ده و نیم اومدم توی رختخواب با نانا حرف زدم و شب بخیر گفتم خوابم نمیومد شروع کردم کتاب خوندن خوندم و خوندم تا ساعت دوازده حوصله م سر رفت زنگ زدم نانا !!!! یه کم حرف زدیم ، خواب آلود شدم، شب بخیر گفتم هرچی تو تختم غلت زدم خوابم نبرد دوباره شروع کردم کتاب خوندن بازم خبری از خواب نیست زنگ زدم نانا!!!!!! از خواب...
-
اولین بار در بلاگ اسکای...
شنبه 24 مرداد 1394 18:26
سلام سالهای زیادی در بلاگفا عضو بودم روزانه نویسیها و عشق بازیهای زیادی با کلمات داشتم اما بعد از ویرانی ، دیگه وبلاگ منو بهم پس نداد مدتی تصمیم گرفتم دیگه ننویسیم (البته طبق عادت سالیان دراز ، روی کاغذ هر روز و هر شب مینویسیم) اما امروز هوس کردم .... هوس داشتن مخاطب ... هوس خونده شدن سالها نوشتم سالها بی مخاطب...