ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
شبتون آرام
دیشب دیر برگشتیم خونه
ولی من بدو بدو یه پست کوچولو نوشتم و طبق معمول دکمه انتشار را زدم و باز هم بلاگ اسکای !!!
هرکاری کردم منتشر نشد و بعد هم که کلا هنگ بود و هرکاری میکردم اصلا نمیشد وارد بشم و در نهایت بعد از نیم ساعتی سرو کله زدن ، خاموش کردم و رفتم خوابیدم
ولی امروز ظهر که اومدم چک کردم دیدم پست نشده و رفته داخل چرکنویس و ...
خب مثل خیلی از کارهای دیگه توی این جغرافیا کاری از دستم برنمیاد و مجبورم از کنارش عبور کنم ...
از دیروز بگم که صبح برای ساعت 8 و نیم هممون طبق قرار رفتیم خونه خاله جان !
برای تولد بازی
من و مادرجان
خواهر و دوتا فسقلیا
خاله و اطلسی
مغزبادوم و خواهر البته که برای ناهار (ساعت 2 به بعد بهمون ملحق شدند- چون مغزبادوم مدرسه بود)
دور هم بودیم و صبحانه خوردیم و حرف و حرف و حرف
یه قرار و مدارهایی برای خواستگاری اطلسی گذاشته شده و بیشتر حرفامون دور و بر همین موضوع بود
دیگه دخترا میدونن
لباس چی باشه .. میز چه شکلی باشه ... پذیرایی چی باشه ... سینی چای خواستگاری چطوری تزئین بشه و ...
البته چند باری هم همه اشکی شدند و یاد دایی جان که تازه درگذشتند کردیم که پارسال توی تولد خاله بودند!
تولد بازی همینطوری ادامه داشت و فسقلیا تا تونستند شیطنت کردند
نزدیکای ظهر یکی از همسایه های خونه تماس گرفت و گفت گاز قطع شده!
برق بود... گاز نبود!
زنگ زدم اداره گاز و حوادث و پیگیر شدم گفتند درحال تعمیرات هستند
یکی دو ساعت بعد همسایه تماس گرفت و گفت ، از اداره گاز اومدند و گفتند همه واحدها باید باشن تا تک تک چک بشه !
من لباس پوشیدم که برم یه سر بزنم به خونه - توی آسانسور بودم که همون خانم همسایه تماس گرفتند و گفتند که لازم نیست که برم
و کنتورها را از داخل پارکینگ چک کردند .. دیگه برگشتم
همون موقع از همون جایی که میز و صندلی های ناهار خوری را خریدیم تماس گرفتند و گفتند که خریدمون آماده تحویل شده!
یک چهارم پول برای زمان تحویل بود که گفتند باید همین الان بزنید به حساب تا وسایل را تحویل بدیم
دیگه پول را واریز کردم و قرار شد ساعت 6 بعدازظهر باربری مخصوص خودشون میز و صندلی را بیاره برای تحویل!
سرساعت با مادرجان رفتیم سمت خونه و اتفاقا باربری هم دقیقا سرساعت اومد!
وسایل را بردند بالا و خودشون میز را که نیاز به مونتاژ پایه ها داشت، مونتاژ کردند و رفتند
تک تک صندلیها بسته بندی داشت
هم فوم پیچ شده بود و هم سفلون و در نهایت هم هر یکی وکیوم با آرم همونجایی که خرید کردیم!
با مادرجان یکی یکی صندلی ها را باز کردیم که سالم باشه
همین جا بود که متوجه شدیم ده تا صندلی بیشتر دور میز جا نمیشه
دیگه متر آوردم و اندازه زدم و زنگ زدم به فروشنده !
بله ... زحمت کشیده بودند و میز را یه میز ده نفره به جای 12 نفره فرستادند!!!!!!
یعنی اینقدر که این میز و صندلی ماجرا و حرص داشت نمیدونم چی باید بگم!
تماس گرفتم و قرار شد فردا با کارخانه تماس بگیرند و ببیند چه کار باید کرد!!!!!!
دیگه من و مامان جان برگشتیم سمت خونه خاله جان
و البته که به بقیه هم نگفتیم که میز بازم ماجرا داشته!
واقعا چه لزومی داره اعصاب همه را بهم بریزیم؟
دیگه شب تا نزدیک 11 خونه خاله جان بودیم
چون دیر وقت بود خواهر و دوتا فسقلیا اومدند خونه
تازه متوجه شدیم که پکیچ هم بعد از ماجرای گاز صبح ارور داده!!!!
دیگه رفتم سراغش و از اول تنظیمش کردم و روشن شد و خونه آروم آروم گرم شد تا فسقلی سرما نخورن
همه رفتند خوابیدند و من اومدم نشستم پشت میز جدید و لپ تاپ را آوردم تا یه پست بزارم که ماجرای پست را هم گفتم براتون
دیگه صبح زود بیدار شدم
8 نوبت دکتر داشتم
خواهر به شدت گلودرد داشت و حالش اصلا خوب نبود
ولی باید میرفت و فندوق را میرسوند به مدرسه
ساعت 7 اومدیم بیرون
خواهر که رفت سمت کار و زندگی خودشون
منم خودم را رسوندم به دکتر...
طبق نظریه خانم دکتر قرار شد دوباره اون قرصهای تنظیم هورمون را بخورم و ادامه بدم ... ولی با یه قسمتی از درمان موافق نبودم که قبول نکردم و قرار شد بماند برای بعد... احتمالا فعلا این درمان دارویی را ادامه میدم و با یه دکتر دیگه هم توی همین مدت مشورت میکنم ... تا ببینم خدا چی میخواد
بعد از مطب رفتم سمت داروخانه ... داروهام را گرفتم
سوار ماشین شدم دیدم بنزین ندارم
سرراه بنزین زدم
دیدم ساعت هنوز 10 نشده
ساک باشگاه همراهم بودو تصمیم گرفتم برم باشگاه !!!!
رفتم و یک ساعت و ربع ورزش کردم که گوشیم زنگ خورد - آقایی بودند که برای تایید و تنظیم کارت خوان دفترکارم همیشه میان!
لطف کردند و باهام تماس گرفتند و گفتند اگه این بازدیدهای دوره ای انجام نشه ممکنه کارت خوانتون را جمع کنند!
دیگه گفتم میشه یه کمی صبر کنید تا من برسم!!! در حد 20 دقیقه!!!
لطف کردند و گفتند بله!
دیگه سریع لباس پوشیدم و آلاله تازه اومده بود باشگاه خداحافظی کردم و رفتم سمت دفتر
اون آقا زحمت کشید و بازدید را انجام داد و یه کمی با همسایه ها حرف زدم و برگشتم سمت خونه!
توی مسیر به آقایی که قرار بود کارهای سمپاشی درختهای باغچه را انجام بدن زنگ زدم که گفتند امروز احتمالا بارانی هست و چند روزی صبر کنم!
با آقای لوله کش هم تماس گرفتم که گفتند هنوز اون شیرخاص را پیدا نکردند!
به عموجان هم زنگ زدم که اگه سرکار هستند یه سرکوچولو بزنم بهشون که گفتند نیستم!
ساعت نزدیک 2 بود رسیدم خونه
بازم با مادرجان یه کمی جابجایی وسایل انجام دادیم
بالاخره وقتی وسیله تازه میاد توی خونه باید یه مدتی هی جابجایی انجام بدیم تا به بهترین چیدمان و دلچسب ترین حالت برسیم!
و اینگونه بیست و یکمین روز اسفندماهی را سپری کردیم
پ ن 1: مدیریت اون فروشگاهی که ازش میزناهارخوری خریدیم تماس گرفتند و گفتند که میز اشتباهی فرستادند
باید میز تعویض بشه ... ولی دیگه این طرف سال انجام نمیشه و میره بعد از عید!!!!!
پ ن 2: عکس های تولد خاله را نگاه میکنم
جای خالی دایی جان منو به وحشت میندازه
هرسال که میگذره یه سری از عزیزانمون دیگه همراهمون نیستند
نمیدونیم توی تولد بعدی ...
تا وقتی عزیزانمون هستند قدرشون را بدانیم !
پ ن 3: امروز دلم میخواست برم پیاده روی
نشد!
زندگی روی شونه هام سنگینی میکنه!
باید مراقب دلم باشم
پ ن 4: عکسای دیروز را که نگاه میکنم ، آثار 50 ساعت ورزش مرتب و منظم توی دو ماه گذشته را میبینم
و این بهم انگیزه میده
میدونید که من نه برای لاغری و نه برای کاهش وزن، نمیرم باشگاه
برای همین نه سایز میگیرم و نه وزن!
ولی ورزش حال دلم را خیلی خوب میکنه
سلام
میخواستم بگم چه خوب که بالاخره میز به دستتون رسید که .... امیدوارم تا پیش از عید عوضش کنن.
خوشحال شدم که رابطه تون با عموتون بهتر شده.
موفق باشید
سلام جناب دکتر
من مطمئنم خودم به این میز انرژی منفی دادم ... از اول هی حرص خوردم
باید بیخیال میشدم تا درست بشه ... بعید میدونم
وقتی اینهمه وقت بدقولی کرد تا بیاره ... حالا تو چند روز باقیمانده میز را عوض میکنه؟؟؟؟؟
شاید خیلی هم رابطه خوب نشده ... ولی من همچنان سعی میکنم سر بزنم و به روی خودم نیارم دوست ندارم کدورت ها بمونن
سلام عزیزم
خدا قوت
انشالله اصلا بهبود کامل پیدا کنید و نیاز به پزشک دیگر نباشد.
اوج بی مسئولیتی است اگر میز را قبل عید نفرستند!باید یا خسارت به شما بدهد یا زودتر عوض کند
به نظرم کوتاه نیا یید
سلام به روی ماهت
متشکرم نازنینم
الهی آمین امیدوارم همه سلامت و شاد باشند
والا میدونید که خیلی پشتیبانی قوی وجود نداره ... متاسفانه منم از مغازه خرید کردم
اگه از این مجموعه های بزرگ مثل سرای ایرانی یا شهر لوازم خانگی خرید کرده بودم پشتیبانی خیلی خیلی بهتری داشت
میز ناهار را سریع پس بفرستید و پول (قسمت دوم پول) را پس بگیرید.
ممانعت میکنن. زنگ بزنین پلیس. همونجا میزناهار یه دفعه تو انبارشون پیدا میشه!
ما این داستان را با تخت داشتیم. عرض 180 خواسته بودیم، 160 فرستادن. همین حرفها را زدن. بعد 6 ماه گفتن خوب حالا همین را بردارین ما فلان قدر تخفیف میدیم. بعد زنگ زدن به پلیس یه دفعه یه 180 تو انبارشون پیدا شد!
پس فرستادن میز برای من کلی هزینه داره
اونها هم مطمئن باشید که پول پس نمیدن
بعدش هم میز ما سفارشی بوده و نمیشه که توی انبار پیدا بشه
باید رنگش و مدلش با صندلیهایی که سفارش دادیم یکسان باشه
فعلا سعی میکنم کار به شکایت و پلیس نکشه
ولی این بی مسئولیتی واقعا اعصابم را خراب کرده
چه روز پر ماجرایی بوده
میخواستم براتون از کاهش وزن و سایزم بگم و بگم چیکار کردم، که دیدم نوشتید دنبالش نیستید.
ورزش کلا خیلی مزه میده
شما از کاهش وزن و سایز بگید
اینکه من وزن نمیکنم و سایز نمیگیرم دلیل نمیشه که از روشهای خوب استقبال نکنم
ولی اینطوری نیست که برام اونقدر مهم باشه که فقط به خاطر کاهش وزن ورزش کنم
در ضمن مطمئن باشید که روشهای خوب اینجا به درد هممون میخوره
پس لطفا بنویسید
سلام میز و صندلی مبارک باشه واقعا حالا 12 نفره می خواین نظرتون عوض نشد که ده نفره جمع و جور دره و اون دوتا صندلی اضافه رو هم بزارین یه گوشه و وقتی تعداد زیاد شد بیارین دور میز اینم فکری ها و با خیال راحت عید استفاده کنید
سلام سمیه عزیزم
میدونید میزی که باید میفرستادن فقط به اندازه 20 سانت طولش بیشتر بود
این 20 سانت باعث میشد که دوتا صندلی مرتب و منظم سرجای خودشون قرار بگیرن
بعد هم من در زمان خرید پول میز 12 نفره دادم .... اصلا دلیل اینهمه زمان بردن این بود که میز سفارشی بود
در ضمن خود فروشنده هم گفت فعلا از میز استفاده کنید و هیچ مورد نداره
گفت تا زمانی که میز 12 نفره را بیاریم و تحویل بدیم از همین میز استفاده کنید
سلام ، بدم میاد آدم مدیر ساختمونه هر چی میشه همسایه فکر میکنه به مدیر ساختمون باید زنگ بزنه! خوب خودشون زنگ میزدند اداره گاز ، یه بار برای خیلی چیز بی خودی به همسرم زنگ زدند ،همسر گفت من مدیر ساختمونم ، مبصر ساختمون که نیستم
سلام به روی ماهت
من مدیر ساختمون نیستم
فکر کنم مدیر ساختمان حقوق میگیره و موظف هست یه کارایی را انجام بده
بدون هیچ جیره و مواجبی فکر میکنن هر اتفاقی میفته من باید پیگیری کنم
حرف همسرتون خیلی خیلی درست بوده به خدا
یادتونه یه بار نصفه شب هم دعوا شده بود اومده بودن در خونه ی ما!!!!
درسته که برای سلامتی میرین ورزش. ولی مطمئن باشید کم کم اثراتشو روی بدنتون میبینید
دقیقا
همین حالا هم توی عکسها اثراتش کاملا مشهود بود
آره من هی میومدم هی صفحه سفید. برهوت. صدای جیرجیرک
عه....