روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هرچه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو

سلام 

روزگارتون پر از حال خوب



امروز صبح وقتی بیدار شدم حالم بهتر بود

دیشب اونقدربدحال بودم که تصمیم داشتم بدون نوبت برم دکتر و اونهمه معطلی را به جان بخرم 

ولی صبح که بیدار شدم حالم بهتر شده بود

برای همین با مطب تماس گرفتم و برای سه شنبه بهم نوبت دادند

بعدش هم مادرجان گفتند منو برسون باغچه و خودت برو باشگاه 

رفتم باشگاه و یک ساعت و نیم یک نفس ورزش کردم و حس کردم حالم خیلی خیلی بهتر شد

برگشتم سمت باغچه و ساعت نزدیک یازده بود

مادرجان دوتا فرش کوچیک جلوی در و فرش راهرو را برده بودند باغچه که بشورن

رسیدم و فرشها را پهن کردیم روی نرده ها تا خشک بشن

دوتا شیرهای ورودی آب خراب شده بود و دیگه نمیشد بازش کرد

زنگ زدم به لوله کش که پسرخاله پدرجانم هست و ایشونم سریع اومدند

یکیش را به سادگی درست کردند ولی یکیش نیاز به وسیله خاص و شیرمخصوص داشت که قرار شد بعدا درست کنن

اون آقای افغان که یه وقتایی توی کارهای باغچه کمک میکنند هم اومدند و مشغول کاشت تره و جعفری برای مادرجان شدند

یکی دوتا از نرده های چوبی بعد از بادهای شدید این مدت از جاشون کَنده شده بودند که سیم و سیم چین بردم و تلاش کردم تا جایی که در توانم بود تعمیرشون کنم 

مادرجان اسفناج و نعنا و گشنیز از باغچه چیده بودن

یکی از همسایه های باغچه که گلخانه دارند هم برامون ریحان و شاهی آورده بودند

بعد از همه کارها با مادرجان سبزی ها را همونجا پاک کردیم و شستیم 

در نهایت هم فرشها و پادریها را برداشتیم و اومدیم خونه

امروز یکشنبه بود و روز تعطیلی داداش و خانمش... دوساعتی با اونها حرف زدیم 

بعد هم رنگ مو آماده کردم و موهای مادرجان را رنگ زدم 



پ ن 1: فردا میخوایم بریم تولد خاله جان


پ ن 2: مغزبادوم توی سن حساسی هست و یه سری رفتارها و اخلاقهای عجیب غریب از خودش نشون میده 

خوب درس میخونه 

به کارهای هنری علاقه داره و کارهای هنری جالبی انجام میده 

به کتاب خوندن علاقه داره و خیلی خیلی کتاب میخونه

ولی اونطوری که ازش انتظار میره احترام به بزرگ تر را رعایت نمیکنه 

بابای مغزبادوم رشته تحصیلیش روانشناسی بوده و تخصصش در زمینه رفتارهای نوجوان هست - در حال حاضر هم در حال تحصیل در همین رشته هست

ولی ... گویا همیشه کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره...


پ ن 3: امروز با یه دوست در مورد اولویت های فردی در زندگی حرف میزدیم

این مکالمه منو به فکر فرو برد

هرکدوم از ماها برای مسائل اقتصادی و رفتارهامون برنامه هایی داریم که با همدیگه فرق داره 

گاهی لازم نیست خیلی پولدار یا خیلی سرشناس باشیم ، فقط همین اولویت ها هستند که مسیر زندگیمون را مشخص میکنند


پ ن 4: یکی از آشناها امروز بهم زنگ زد

گفت دارن برای کسی کمک جمع میکنند چون نیاز به کمک داره!

بعد شروع کرد داستانش را تعریف کردن!

قصه ی مریضی که دقیقا توی شهرصدرا... توی همون بیمارستانی که پدرجانم بود... و دقیقا با همون بیماری!!!

انگار داغ دلم تازه شد!


پ ن 5: هسته های نارنج که گذاشتم ریشه بزنه 

اصلا نزده

تصمیم ندارن برای امسال سبزه بشن!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد