روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اسفند از نیمه گذشت

سلام 

شب اسفندماهیتون زیبا

ستاره های دلتون روشن و نورانی


شاید این مطلب را شنیده باشید 

که از جای زخمهای آدمی، نور به درونش تابیده میشه 

هر زخمی که میخوریم یاد میگیریم که این دنیا جای قرار نیست 

یاد میگیریم زخم نزنیم...یاد میگیریم مرهم باشیم ؛ تسلی باشیم ؛ مهربون باشیم 

به وقتش هوای هم را داشته باشیم 

اینا نتایج بزرگ شدنه

برای بزرگ شدن گاه گاهی باید پوست انداخت 

پوست انداختن گاه گاهی درد داره ... رنج داره ... سختی داره ... 

اما در عوض عین نو شدن هست ... عین تازه شدن ... پر از امید و انگیزه و نور...

باید اجازه بدیم نورها به درونمون بتابن تا روشن و شفاف بمونیم 

گاهی از وجود خودمون ، از درونمون  غافل میشیم و این باعث میشه کدر بشیم ، تاریک بشیم 

خوبه که خودمون را گم نکنیم

اما عین رسیدن بهار، یهو به خودمون میایم ... سعی میکنیم چراغ درونمون روشن بشه ، سعی میکنیم بازم نور بشیم ، روشنی بشیم ، بتابیم

ماها کرمهای شبتاب نیستیم

هرکدوم از ماها یک خورشیدیم

یک خورشید روشن که میتونه دنیا را روشن کنه

و چقدر خوبه با رسیدن بهار دوباره نو بشیم 

یه عالمه اخلاقایی که باید دور بریزیم را با دقت و وسواس پیدا کنیم 

تعصبها را کنار بزاریم و با دقت خودمون را وارسی کنیم 

گاهی باید اعتقاداتمون را واکاوی کنیم 

گاهی باید اخلاقهامون را بازنگری کنیم 

گاهی هم باید دوباره و دوباره و دوباره خودمون را از نو بسازیم 

هرکدوم از ماها از هزار تا آتشفشان و زلزله رد میشیم ... هزار بار میان راه جون میدیم و دوباره عین ققنوس از وسط آتش زنده بیرون میایم

تا زمانی که پروردگارمون بهمون مهلت نفس کشیدن میده، زندگی را باید زندگی کنیم


امروز هوا خیلی بهاری طور بود

خنک ولی نه سرد زمستونی

خنک و دلچسب و بهاری

صبح زودتر بیدار شدم چون قرار بود خواهر و فسقلیا بیان 

مغزبادوم اینا هم تا ظهر میرسیدن اصفهان و سفرشون تمام میشد و قرار بود ناهار را دور هم بخوریم 

مواد کیک وانیلی را مخلوط کردم و عطر وانیل که پیچید توی خونه حس و حالمون عوض شد (ببخشید که ماه رمضونه... !!!)

پرده ها را زدم کنارتر تا نور بیشتری بیاد داخل 

خواهر و فسقلیا رسیدند 

خواهر میخواست یه خرید کوچولو بکنه - برای همین فسقلیا را سپردیم به مامان جان و دوتایی رفتیم بیرون 

خرید خواهر را انجام دادیم 

سرراه رفتم  یه تراول ماگ خوشگل هم برای تولد خاله جان خریدم 

بعدش هم نان خریدیم و برگشتیم خونه

مغزبادوم خونمون بود و کلی دلتنگش بودم... خودشم دلش تنگ شده بود

یه عالمه برام تعریف کرد و حرف زدیم

بعدم با فسقلیها کارتون دیدیم و نقاشی کشیدیم 

تا یک ساعت پیش همشون اینجا بودند

دیگه وقتی رفتند سریع جمع و جور کردیم

ظرفها را چیدم داخل ماشین ظرفشویی

یه دنیا ظرف هم با دست شستم 

مادرجان هم مشغول نظم دادن و جمع آوری بودند...

دیدم حیفه توی این هوای بهاری پست ننویسم 




پ ن 1: برای فردا برای مغزبادوم و مامان جان نوبت آرایشگاه گرفتم 


پ ن 2: همچنان با بد قولی فروشنده میزناهارخوری مواجه هستیم 

و همچنان داره امروز و فردا میکنه و من یواش یواش خیلی حرص میخورم 


پ ن 3: باآقای دکتر در مورد وبلاگ و دوستای وبلاگیم حرف میزنم 

امشب بهم گفتند آدرس اینجا را بهشون بدم 

به نظرتون اینجا باید دور از حضرت یار بمونه یا بزاریم حتی گاهی حضرت یار هم یه پست هایی اینجا بنویسن؟؟؟//



نظرات 15 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 16 اسفند 1403 ساعت 22:02

ممنون از تقویم قشنگتون بخصوص هندونه هاش
میدونم خیلی اهل روزه و ختم قران هستین چند ساله به دلیل چند تا بیماری از روزه گرفتن محرومم اگرچه سحرها بیدارم و سحری خانواده رو اماده میکنم ولی روزه حسهای قشنگو بیدار میکنه التماس دعای مخصوص دارم بخصوص که شما ساداتین

عزیزدلمی
چقدر خوشحالم که خوشتون اومده
طاعاتتون قبول
منم امسال تا اینجا که از روزه محروم هستم ... ولی دعا کردن توی این ماه خیلی خیلی خوبه... انشاله که هممون در حق همدیگه دعا کنیم
همین که برای روزه دارها سحری و افطاری آماده میکنید یه عالمه ثواب داره
خوش به سعادتتون
منم اگه قابل باشم دعاگوتون خواهم بود

سیتا پنج‌شنبه 16 اسفند 1403 ساعت 22:04

سلام و درود
به نظرم باید دور بمونه. اگر دوست داشتید یه وبلاگ مشترک بزنید مثلن که البته بعید می دونم با این مشغله بشه.
موفق و موید

سلام و شب بخیر
ممنون که نظرتون را بهم میگید
خودم هم فکر میکنیم اینجا باید برای خودم بمونه
خودم و شما دوستای خوبم...

اتشی برنگ اسمان پنج‌شنبه 16 اسفند 1403 ساعت 22:45

بنظرم دور بمونن که ی وقتایی وقتی دلت از همه دنیاااااا گرفت حتی از ایشون، جایی باشه ک بتونی راحت گریه کنی

عزیزمی سهیلای نازنینم
شماها همه سنگ صبور و عزیزای دل مهربون، برای من هستید
ممنونم از حضورتون و با این نظر کاملا موافقم

خواننده خاموش پنج‌شنبه 16 اسفند 1403 ساعت 23:22

بهتره اینجا برای خودتون بمونه، اونموقع مجبور به خودسانسوری میشید و نمیتونید حرف دلتون رو بزنید.

حرفتون درسته
هرچقدر هم به آقای دکتر نزدیک باشم اینجا بدون هیچ سانسوری خوده خودم هستم و اگه حس کنم ایشون اینجا را میخونه یقینا مجبور به خودسانسوری میشم

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 16 اسفند 1403 ساعت 23:35 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
حالا که بهشون گفتین دیگه باید همه شو بگین!
مطمئن باشید هر طور باشه پیداش میکنن!

سلام جناب دکتر
من تازه در این مورد باهاش حرف نزدم
سالهاست که میدونن من وبلاگ دارم
و سالهاست که در مورد خیلی از دوستای وبلاگی باهاشون صحبت میکنم
حتی شده گاهی وبلاگ شما را براشون بخونم
فکر نکنم به سادگی بتونن پیدام کنند

سارا جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 00:00 http://Perinparadais.blogsky.com

اینجا رو نداشته باشند بهتره. راحت میشه غیبتشون رو کنین

اخه ماها که غیبت ایشون را نمیکنیم
ولی خب اینکه امکانش را برای خودمون نگه داریم خیلی خیلی بهتره

رها جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 00:09

به نظر من بهتره وبلاگتونو نداشته باشه. البته حرف خصوصی نمیزنین که نخواهید بدونن. در کل انتخاب با خودتونه

ممنون رها جان که نظرت را بهم گفتی
منم موافقم که بهتره اینجا خصوصی برای خودمون بمونه

مهسا جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 02:39

سلام، بنظر من اصلاااااا به هیییییییچ اشنایی ادرس ندین! اگه بدین یک سایع روی متنها و حرفها میافته و گاهی مجبور بع سانسور و .... میشین هیچوقت ادرس به هیییچ اشنایی ندین. با تشکر

سلام مهسای عزیزم
اتفاقا خودم هم اصلا دوست ندارم هیچ آشنایی از اینجا خبرداشته باشه
من اینجا خوده خوده واقعیم هستم
حرفای دلم را که به هیچکس نمیگم به شماها میگم
برای همین دوست ندارم هیچ آشنایی اینجا را پیدا کنه

جازی جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 05:28

با سلام
چند روزی است مسافرتیم و وقت نشد سر بزنم الان هم قبل از بلند شدن و اماده شدن برای بازگشت امدم و عرض ادبی داشته باشم


من فکر می کنم هر کسی باید برای خودش جایی داشته باشد تا حرف دلش را بدپن دغدغه بزند و اگر شریکی داشته باشد به راحتی قبل نیست و باید یک سری از مسایل را. رعایت کند و این باب میل شخص نیست

سلام دوست خوبم
انشاله همیشه به گشت و گزار با عزیزانتون و خوش گذرونی باشید
همه دوستان همین نظر را دارند و این نظر کاملا درسته

لیلی جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 11:27 http://leiligermany.blogsky.com

اینجا برای ما و شماست.اگر کس دیگه ای بیاد احساسات متناقض میشه

کاملا باهات موافقم لیلی عزیزم
اینجا گوشه دنج و خونه امن منه
دوستانی دارم که با دنیا عوضشون نمیکنم
و اینجا باید همینطوری بمونه

شیرین ۲ جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 11:28

تیلو جان
تقریبا مطمئنم اکثر کامنت گذارها بهت توصیه میکنن که دکتر جان را وارد این فضا نکن
منهم باهاشون موافقم

اما برای رابطه شما دو تا، که متفاوت است با اکثر روابط عاطفی رایج ، به دلایل مختلف از جمله دور بودن فیزیکی، هر کار مشترکی میتونه قشنگ و اثر بخش باشه برای رابطه تون

اگر دکتر واقعا علاقمند است، باهاش گفتگو کن برای داشتن یک وبلاگ مشترک، و موضوعات طرح شده رو هم میتونید توافق کنید و یا بگذارید زمان مشخص کنه

بعد اگر خواستی وبلاگ عمومی باشد، توصبه ام اینه که طوری باشد که ندونن مال توئه، ،مگر در زمان طولانی
ولی میتونی وبلاگ رمز دار داشته باشی که رمز را به دوستان انتخابی تون بدهی

نوع رابطه ات با دکتر جان، از اون چیزهایی است که خیلی ها ممکن است بنا به دلایل مختلف و با حسن یا سو نیت، باعث آزردگی خاطر شوند و رابطه تان را تحت الشعاع قرار بدهند. خیلی ها فهم درک رابطه متفاوت را ندارند، ولو ایتکه همینحا هم خیلی ها تو را سوال پیچ کردند که قطعا در حضور دکتر لزومی ندارد این اتفاق بیفتد.

ولی شوق داشتن یک کار مشترک در فضای مجازی، اتفاق قشنگی میتونه باشه برای روابط لانگ دیستنس و امثالهم

میتونین اونجا از روزمرگی ها، علائق مشترک و یا حتی نوع رابطه تون بگین، اما مستقل از تیلو تیلوی شناخته شده. البته با احتیاط و به آهستگی

دوام و طراوت رابطه تون ارجحه به هر چیز

سلام شیرین عزیزم
همیشه کامنتهای دقیق و کارآمدی میزاری
باید ازت تشکرم کنم
حرفات همش درست و دقیق هست
فعلا بهتره که اینجا برای خودم بمونه
در مورد کار مشترک و وبلاگ مشترک باید سرفرصت با آقای دکتر حرف بزنیم و ببینیم به چه نتیجه ای میرسیم
هرچند قدیم ترها این مدل کارها را امتحان کردیم
اما حالا با مشغله های هرکدوممون نمیدونم بازم بخوایم همچین کاری را تکرار کنیم یا نه

مه سو جمعه 17 اسفند 1403 ساعت 15:49

سلام...
میدونی شخصی نگه داشتن یا عمومی کردن وبلاگ کاملا به روحیات شخص بستگی داره... من به عنوان کسی این حرف رو میزنم که خب بعد از یه مدت کوتاه از آشنا شدن با مستر اچ، آدرس وبلاگم رو بهش دادم...و خب هیچ مورد پنهانی ازش نداشتم...حتی رمز ورودم هم بهش گفته بودم ولی هیچوقت هیچوقت وارد مدیریت وبلاگم نشد و گفت دوس دارم حریم شخصی خودتو داشته باشی... و حتی یادش هم نیست اطلاعات ورودیم چی بود....
وبلاگمم قبلترها گه گاه میخوند...ولی میدونم که این سالهای اخیر حتی بازش هم نکرده...
توی خونه هم یه دفتر دارم گهگاهی خاطره مینویسم از قندکمون... ولی حتی اونم با اینکه جلو دستش هست برنمیداره بخونه چون گفتم گاهی داخلش غر هم زدم....
من با نظر دوستان کاملا موافق نیستم...مخالف هم نیستم...و این رو بسته به شخصیت هر فرد و نوع روابطی میدونم که بینشون حاکم هست... گاهی با پارتنرت حد و مرز مشخصی داری و یه سری مسائل خانوادگی هست که دوست نداری بدونه...یه سری روحیاتت هست که لزومی به دونستنش نیست...پس دور باشه و از وبلاگ خبری نداشته باشه بهتره...
ولی گاهی اونقدری از ریز جزئیات حال خودت و خانواده تون حرف میزنید که داشتن آدرس هم هیچ تغییری در حال موضوع نداره..
به هر حال امیدوارم بهترین تصمیم رو با توجه به روحیه خودت بگیری....

سلام مه سوی عزیزم
آفرین
خیلی کامنت و نظر خوبی نوشتی
میدونی من و آقای دکتر چیز پنهانی از هم نداریم
اتفاقا چند سال پیش که یهو رمزهام را فراموش کردم (اون موقع که هنوز امکان سیو رمزها روی گوگل وجود نداشت) من و آقای دکتر تمام رمز ایمیل و گوشی و رمزهای بانکیمون را به هم دیگه دادیم
همین الان هم هروقت میخوایم یه رمزی یا مطلبی فراموشمون نشه دقیقا یا برای همدیگه مسیجش میکنیم یا توی واتساپ میفرستیم واسه همدیگه
اینجا هم قبلا اینو گفته بودم، یه مدتی به دلایلی که الان دوست ندارم توضیح بدم برنامه و رمزهای دوربینهای مدار بسته محل کار آقای دکتر روی گوشی من بود
یعنی اینکه واقعا چیزی از هم دیگه پنهان نداریم
من خودم بارها گفتم که از وبلاگم و دوستای وبلاگی و حرفای وبلاگی برای آقای دکتر حرف میزنم
اما ...
وبلاگ یه جایی هست برای نوشتن از هرچیزی... گلایه ... شادی ... غم ... غرغر...گاهی حتی بدون ترس از قضاوت از اشتباهاتم اینجا مینویسم ...
وبلاگ یه گوشه ی امن هست که ربطی به اینکه من چیزی را بخوام پنهان کنم یا نکنم نداره ... دوست دارم یه خونه خصوصی باشه برای من و دوستام

شاید اگه اینطوری بگم واضح تر باشه ، شما دوستای نزدیکت را از همسرت پنهان نمیکنی، حتی گاهی رفت و امدهای خانوادگی وجود داره، اما حرفای دخترونه ای که میشینیم و درگوشی میگیم گاهی برای هیچ مردی قابل درک نیست...
فعلا تصمیم گرفتم که اینجا بمونه برای من و دوستای وبلاگیم

اتشی برنگ اسمان شنبه 18 اسفند 1403 ساعت 13:34

تیلو خوشگلم
اسم من سهیلا نیستاااا

وای ... ببخشید
چرا اینطوری فکر میکردم همیشه؟؟؟؟؟؟
معذرت خواهی

رزا شنبه 18 اسفند 1403 ساعت 14:19

تیلوی عزیز فقط میتونم بگم خیلی ماهی و خیلی عالقی دوست دارم ندیده مهری نسبت بهت توی قلبم حس میکنم

ممنون رزای مهربونم
منم از تک تک دوستایی که اینجا هستند انرژی میگیرم
ممنون که هستید

مادر خونه یکشنبه 19 اسفند 1403 ساعت 14:08

ترجیح میدم حتی اگه من تنها مخاطب تیلو باشم،
فقط برای منو‌تیلو بمونه
هرچند دل و دلبر هر دو عزیزن

ای جانم
سلام عزیزم
به سلامتی برگشتین؟ میام سربزنم ببینم نی نی عزیزمون در چه حاله؟
الهی همیشه شاد و سلامت باشید
بهم لطف دارید
بله اینجا بمونه برای خودمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد