ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
شبتون آروم
شب آرومتون پر از ستاره های درخشان
امروز صبح پر انرژی بیدار شدم
البته که این روزها صبح زود بیدار نمیشم و تا هر وقت دلم بخواد تنبلی میکنم چون فعلا سرکار نمیرم و کار را تعطیل کردم
ولی وقتی بیدار شدم حالم بهتر از روز قبل بود و برای صبحانه خوردم و رفتم باشگاه
بطری آب باشگاهم را مادرجان پر از آب و دانه چیا کرده بودند
یک ساعتی ورزش کرده بودم که آلاله هم اومد باشگاه
توی باشگاه وقتی با هم باشیم بیشتر خوش میگذره
یک ساعت دیگه هم ماندم و با آلاله حرف زدیم و ورزش کردیم و کالری سوزوندیم
تا برگردم خونه ظهر شده بود
گلدونهای توی پارکینگ را آبیاری کردم
بعدش هم گلدونهای توی سرسرا را
در نهایت هم یه سری به گلدونهای توی تراس زدم
بعد از ناهار هم رفتم توی اتاقم تا ادامه تمیزکاری را از سر بگیرم
میز آرایشم را برق انداختم و لوازم آرایشی که دیگه استفاده نمیکردم یا تمام شده بودند یا لازمشون نداشتم را ریختم دور
من دلم از این میزهای جدید میخواد
از اونا که پشت آینه شون به صورت ریلی جا دارند برای جا دادن وسایل
در عوض شلوغیها و وسایل روی میز پیدا نیست
تازه زیرش هم کلی دراور و کشو داره
ولی میز آرایش من از اون قدیمی هاست
از اونا که شیشه ای هستند و همه چیز پیداست و باید دائم هم تمیز و مرتبش کنیم ...
خلاصه میزآرایشم را مرتب کردم و بعدش دیگه حال نداشتم ادامه بدم
بله ... با اینکه قصد داشتم امروز دیگه پرونده تمیزکردن اتاقم را تمیز کنم ولی بازم نشد که نشد
عصر بود که آقای کابینتی اومد ... البته دو ساعت دیرتر از ساعتی که قول داده بود
بعدش هم وسایلش را آورد بالا و گذاشت توی آشپزخونه و گفت میرم و ساعت 8 شب برمیگردم برای نصب...
ای خدا ...
دیگه واقعا هیچی نمیتونم بگم ..
الان که ساعت از 8 گذشته ولی هنوز نیومده
ولی من یه گوشه ی دنج برای خودم روی کاناپه جدید درست کردم
یه لیوان بزرگ چای هم گذاشتم کنار دستم
و دارم پست مینویسم
از این زاویه ی تازه ای که میشینیم ، عصرها بازی نور روی گلدونهای سبز و شاداب کنار سالن خیلی دیدنی هست...
پ ن 1: داره برای طراحی تقویم سال جدید دیر میشه ...
باید عجله کنم
برای خودم و خانواده ...
و البته برای شماها...
سلام
پس بالاخره کابینت نو مبارک
سلام جناب دکتر
هنوزم نیومدن ... چطوری مبارک... ؟؟؟
خیلی حرصمون داد
ممنون عزیزم از پیام تبریکی تون بابت روز تولدم.در اوج شادی و نشاط بودم که توسط یه عزیز دوران کودکی ام آزار شدید دیدم،و خبر شدت گرفتن بیماری نوه و پسرم به شدت غمگینم کرد که با خود گفتم کاش به دنیا نیامده بودم و پست را موقتا برداشتم.گفتم شاید شادی هایم چشم خورده.
عزیزمی رضوان نازنینم
وجودتون عین یه خورشید روشن وسط زندگی عزیزانتون تابان و درخشان
چشم بد ازتون دور
https://jostojogar.com/provider/10825/sadrnor/
سلام تیلو جان
من دکتر حسام پور هستم و این لینک داروخانه من در بهارستان هست.
فکر کردم ممکنه آشنایان و عزیزانتون داروهایی رو مصرف کنن که کم هست و برای پیدا کردنش دچار مشکل بشن
ما میتونیم کمکتون کنیم تا حد امکان.
ممنون جناب دکتر
چقدر کار خوبی میکنید
انشاله که هرکدوم از دوستان که به کارشون میاد ببینند
انسانیت و هم نوع دوستی شما قابل ستایش هست
سلام
خواندمت ولی نمیدونم چه بنویسم
سلام دوست خوبم
همین که میخونید متشکرم
سلام
آقای کابینت ساز هر دفعه میاد تا دم خونتون بعد یه قدم وسایلش رو هول میده جلو؟ فازش چیه؟
سلام دوست جان
وای وای... یعنی هلاکمون کرد
ای خدا چقدر کابینت سازه روی اعصابه.
مرد بدی نبودها... ولی خب ... بالاخره هرکسی یه اخلاقی داره