روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عادت نوشتن

سلام 

شبتون زیبا و پرستاره 

تصمیم گرفتم حتما روزانه نویسی را از سر بگیرم و نزارم چراغ این وبلاگ بعد از اینهمه سال خاموش بشه 

اصلا گاهی برای بعضی از کارها نباید بزاریم روتین روزانه بهم بخوره 


امروز صبح زودتر از همیشه رفتم باشگاه 

طوری که ساعت 8 اول وقت باشگاه بودم و شروع کردم به ورزش

با خاله و مامان قرار داشتم و برای همین ساعت یک ربع به ده مانده، از باشگاه اومدم بیرون 

باشگاهم نزدیک خونه خاله ست ... برای همین اول خاله را سوار کردم 

بعد هم رفتیم دنبال مادرجان 

قرار داشتیم بریم برای خرید میز ناهارخوری

اول سمت خیابان آتشگاه (قابل توجه اصفهانی ها) بعد هم رهنان 

مدلهایی که مورد نظرم بود توی سایتها و پیچ ها دیده بودم و تقریبا میدونستم چی میخوام 

برای همینم حدودای ساعت 3 بعدازظهر بود که انتخاب کردیم و سفارش دادیم و بیعانه را پرداخت کردیم و تمام ...

در این میان یه میز جمع و جور خیلی کوچولو با صندلیهایی که زیرش جمع میشد و خیلی «کم جا» بودند برای خاله جان هم سفارش دادیم 

و اومدیم سمت خونه

وسط راه یادم اومد که دیروز بعد از مراسم تصمیم گرفتم برای خاله و مامان لباس رنگی بخرم تا از لباس سیاه عزای دایی جان را از تن در بیارن!

برای همین رفتم سمت یه فروشگاه که توی مسیرمون بود 

همراه خودشون رفتم و با اینکه خیلی خیلی اصرار داشتند که خرید نکنند براشون بلوز رنگی خریدم

بعد هم دیگه هلاک و خسته برگشتیم سمت خونه 

فکر کنم ساعت 6 ناهار و شام را با هم خوردیم 

البته مامان من از اون مامانهاست که عادت داره وقتی میخوایم بریم بیرون برامون میوه و آجیل میاره و توی راه از تنقلات مادرجان خورده بودیم و برای همینم طاقت آوردیم...




پ ن 1: نگم براتون که جورابهای بافتنیم چقدر خوب شدند

حالا یکی یکی برای همه عزیزام میبافم


پ ن 2: تعداد زیاد جلسات باشگاه باعث شده به کارهای دیگه م نرسم 

برای ماه بعدی جلسات کمتری برمیدارم


پ ن 3: آقای دکتر موقع برگشتن ، یه مشت آبنبات ریختن توی کیفم

هربار در کیف را باز میکنم لبخندم پررنگ میشه 

مهربونی هاش مدل خودشه و همینا دل منو برده 


پ ن 4: آقای همسایه پیامک زده که امشب تولد همسرشونه و سروصداشون را تحمل کنیم 

و من چقدر خوشحال میشم که سروصدای شادی بقیه توی خونه بپیچه


پ ن 5: امشب همه کامنتها را تایید کردم 

و چقدر مهربونیهاتون به دلم میچسبه

نظرات 7 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 23:38 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
چه کار خوبی کردین که لباس مشکیشونو درآوردین
گرچه غمشون فراموش شدنی نیست اما چه میشه کرد؟ زندگی ادامه داره.

سلام جناب دکتر
بعضی از کارها نشونه محبت و توجه هستند و من این مدل کارها را دوست دارم
واقعا همینه غمش تا همیشه توی دل آدم هست

مانی پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 01:23

تیلو جانم
لبخندت همیشه پر رنگ باد
آب نبات های یار مهربان نوش جان

میز نو مبارک عزیزم ، همیشه به شادی دورش جمع باشین

آفرین که باشگاه را منظم میری

من بافتنی خیلی دوست دارم و کمی بلدم
اما جوراب بلد نیستم

مانی

ممنون مانی نازنینم
منم برات شادی و سلامتی آرزو میکنم
هرچه از دوست رسد نیکوست... دیگه حضرت یار که جای خود دارد
متشکرم عزیزدلم
باشگاه را دوست دارم
اگه بافتنی را بلد هستید با یه سرچ ساده میتونید با چند ساعت زمان یه جفت جوراب خوشگل ببافید

رضوان پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 10:07 https://nachagh.blogsky.com/

روزانه نوشتنت (خوندن مون)عادت مونه(بر وزن :من و گنجیشکای خونه،دیدنت عادت مونه)هه هه.میز ناهار خوری مبارک تون بادا.شوکولاتو رو به منم بدین.

قربون اون آهنگین حرف زدنتون
ای جان ... عزیزمی

جازی پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 15:50

سلام
نمیدونم چرا کامنت های من برایت نمیاد در طول دو هفته گذشته بیشتر ز شش هفت بار کامنت گذاشتم الان در اتوبوس شیراز گچساران هستم و نوشتن سخت است

سلام
روزتون خوش
سفرتون بی خطر
من همه کامنتها را تایید کردم و هیچ کامنت تایید نشده ای نداریم
ولی کسی هم بهم نگفته که بلاگ اسکای داره کامنتها را میخوره ... ولی در جریان باشید که هیچی ازشون بعید نیست
دارید میرید به دخترجان سر بزنید؟

جازی جمعه 12 بهمن 1403 ساعت 20:17

سلام
نه یه خونه شیراز داشتم فروخته بودم رفتم دفترخانه سند را به اسم خریدار بزنم

سلام
خب خدا را شکر که کارهاتون پیش رفته

چکامه شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 15:48

سلام،خوبین
عاشق مامانایی که هرجا میرن آجیل وخوراکی روازقلم نمیندازنخدمتشون سلام برسونید
ازاین بافتا،جورابا،کلاه وپتوها چرا عکس نمیزارین دلمون آب شد

سلام چکامه جانم
ممنون
شما خوبی؟
عزیزمی... سلامت باشی... بله مامان جان من هنوزم منو بچه کوچولوی خودش میدونه و همه جا برام خوراکی میارن
میدونی که فعلا اینستاگرام ندارم

لیمو سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 11:22 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر پی نوشت چهارم رو دوست داشتم. من هم همینطور.

عزیزمی... یه دونه ای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد