روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یکشنبه ی زمستانی

سلام

روزتون قشنگ

زمستونتون پر از گرماهای دلچسب

مثل گرمای دستای اونایی که دوستشون دارید

گرمای آغوش کسی که بهتون آرامش میده

گرمای دلچسب کنار آتیش با دوستانتون

و هزار گرمای دیگه که فقط و فقط توی زمستون اینهمه میچسبه!!!!!

از لحظه ها لذت ببرید که فرصت کوتاه تر از چیزی هست که ما حتی فکرش را بکنیم

گاهی روتینهای زندگی میشن یه آرزو!!!!

چیزی که تا دیروز از تکرار هر روزه اش شاکی بودیم و برامون حوصله سربر بود، گاهی در چشم بر هم زدنی تبدیل میشه به سختترین و دست نیافتنی ترین آرزوی زندگی!!!

شکر گزاری ها نباید یادمون بره

حواسمون به داشته هامون باشه

برای دست یافتن به هرچیزی که میخوایم تلاش کنیم

دنیا را خدا برای ما آفریده

ما اشرف مخلوقاتیم

میتونیم هرچیزی که میخوایم را به دست بیاریم و هرچی را اراده کنیم داشته باشیم

فکر نکنید که جهان دور خورشید میچرخه ها!!!! نخیر!!!! جهان حول هرکدوم از ما ... تک تک ... گِرد ما میچرخه!!!

به خودتون و حال خوبتون اهمیت بدید

برای خودتون لحظه های ناب خلق کنید

برای خلق لحظه های ناب نیاز به چیزهای عجیب و غریب و غیرقابل دسترسی نیست

گاهی مهربونی با دستامون ... یه کرم مرطوب کننده خوشبو

گاهی یه چای خوشرنگ توی لحظه های پر از خستگی

گاهی هم یه چرت کوتاه

خلاصه که زندگی را ساده بگیریم

زندگی خیلی پیچیده و عجیب و غریب نیست

مثل عشق و دوست داشتن

اونم باید ساده بگیریم

باید ساده و صمیمی اطرافیانمون را دوست داشته باشیم و بهشون محبت کنیم



دیروز بعد از نوشتن پست برق قطع شد و واقعا کفر منو بالا آورد!

چون از روی اپلیکشین چک کرده بودم و ساعت قطع برق نبود

دیگه چاره ای نبود

نشستم کنار بخاری و آروم آروم یه کمی بازی فکری کردم

نمیدونم اسمش چیه ... یه چیز خیلی معروفه!!!! چند تا مربع و مثلث داره و یه عالمه کارت!

باید شکل ها را درست کنیم!

اینم از مزایای نداشتن گوشی دلخواه!!!!!

سردوساعت برق وصل شد

سریع جمع و جور کردم و خاموش کردم و رفتم سمت خونه

گفتم شاید تصمیم بگیرن روی ساعت اعلامی روی اپلیکیشنشون هم برق را قطع کنند و دیگه من واقعا نابود میشم!

دیگه سرراه نان سنگک خریدم

قابل توجه عمه جون!!!! که گفت بلد نیستم نون بخرم

اتفاقا من خوب بلدم

از راه که میرسم اول باهاشون سلام احوال میکنم

بعد هم میایستم توی صف!

نوبتم هم که بشه دوست ندارم کسی به نان من دست بزنه!

نان را هم همونجا تکه میکنم

سفره ی پارچه ای هم همیشه همراهم هست

یه سفره قلمکار اصفهانی با نقش و نگارهای دلچسب ایرانی!

البته یه کیسه ی پارچه ای سفید هم دارم که مخصوص نان هست

هرکدوم توی داشبورد ماشین دم دستم باشه همون را برمیدارم!

خلاصه نان خریدم

بعدش هم نزدیک خونه شلغم و لبو خریدم

و رفتم خونه

اصلا مثل کسی که کوه کنده ، خسته بودم!

ناهار را خوردم و بیهوش شدم

بعدش هم یه مقداری سوال باید تایپ میکردم که تا آخر شب وقتم را گرفت

امروز بعد از صبحانه اپلیکیشن را چک کردم و قطعی برای امروز نبود! حالا ببینم چی میشه

اومدم و هیچ کاری اینجا ندارم ...

البته ساعت 8 و نیم اومدم و کمی با همسایه ها گپ زدم

پست مینویسم و بعدش میخوام یه گوشه از دفترکارم را مرتب کنم

فردا هم صبح نوبت دکتر دارم 






نظرات 9 + ارسال نظر
رضوان یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 10:40 https://nachagh.blogsky.com/

دلت گرم به گرمای نان سنگکی که خریدی.جانت سلامت.خواب گوارای وجودت.ممنون از سفارش به شکر گزاری.خدا را شکر تو را داریم.

ای جانم
عزیزدلمی
ما هم خدا را شکر میکنیم که شما را داریم در کنارمون و اینقدر از تجارب خوبتون برامون مینویسید

جازی یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 11:18

با سلام
فکر کنم هنوز خاطرات سفر هندوســــــــــــــــــــــــتان تمام نشده بود و قول داده بودی باز هم از سفر بگین نمیدونم یادتون رفت یا منصرف شدین
به هر حال همانطور که گفتین دو نعمت مجهول که مردم قدرش را نمیدانن مگر وقتی که ان را از دست دهی یکی سلامتی است و دوم امنیت
بیایم قدر سلامتی را قبل از اینکه دیر بشه بدانیم در گروه هایی که هستیم کمتر روزی است که اعلامیه تشیع و ختم همکاری، دوستی، اشنایی و،،، را نزنند و تنها کاری که از دست مان فعلا بر می اید اظهار تاسف کردن و در مرحله بیشتر خواندن فاتحه ای یا حداکثر شرکت در مراسم اما قبلش می توانستیم سر بزنیم و جویای احوالش باشیم دلش را شاد کنیم و...
به هر حال زمان می گذرد و ما همچنان در غفلت خویش سر در گم در جا می زنیم

سلام دوست جان
والا اونقدر ماجراهای مختلف پیش آمد که دل و دماغ از سفر نوشتن از بین رفت
خدا همه رفتگان را بیامرزه
کاش قدر لحظه هامون را بدانیم

ربولی حسن کور یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 11:33 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیدونم چند درصد از بچگیم توی صف نونوایی گذشت؟!
اما هیچ وقت حال این که صبح زود برم و توی صف نون بایستم نداشتم!
امیدوارم همیشه دلتون گرم باشه.

سلام جناب دکتر
عه... من تا وقتی پدرجان زنده بودن خیلی کم خرید نان با من بود
ولی از اون موقع... همش خرید نان با من هست
یادمه زمانی که پدر جان بودند و نازم خریدار داشت ، کلی ناز ادا سر خوردن نان داشتم و اینو دوست دارم و اونو دوست ندارم میگفتم و ایشون هم به دلم راه میومد... اما حالااااااااااااااا...

لیمو یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 15:02 https://lemonn.blogsky.com/

آخ اصلا از اشرف بودن و مخلوقات حرف نزن که شاکی میشم! ما احقر مخلوقاتم نیستیم با این وضعمون برق که هی قطع میشه، یه ویروس درب و داغون هم اومده همه رو له میکنه، خودمون هم که کلی باگ داریم و مدام برای یک قسمت باید بریم دکتر. توی تایم اضافه هم خسته و افسرده ایم! دلم میخواست سوسک بودم اصلا، اون اشرفه

میدونی لیموی نازنینم
من بیشتر وقتا از دست خودم عصبانی میشم ... خیلی از این مسائل تقصیر خودمون هم هست
خیلی از این باگ ها را خودمون ایجاد میکنیم
نوچ
از سوسک حرف نزن که میدونی ازش متنفرم
شما همون لیموی خوش بو و خوشمزه ی خودمونی ... که اشرف مخلوقاتی

Zaer دوشنبه 10 دی 1403 ساعت 19:25 http://Aramjan.blogfa.com

از نوشته هاتون همیشه انرژی میگیرم و جهان رو از نگاه مهربان شما میبینم.
مرسی بابت این نگاه قشنگ.
یه خواهش: میخوام ازتون میناکاری یاد بگیرم لطفا راهشو بگید ممنون میشم

منم از حضورتون انرژی میگیرم
دیدید بلاگ اسکای کامنت شما را نخورده
بله که میتونید
یه راه تماس برام بزارید تا ببینیم چیکار میشه کرد

پت سه‌شنبه 11 دی 1403 ساعت 10:33

سلام تیلو جان
خوبید؟ سفرنامه هند رو خوندم، خیلی جالب بود. من خیلی هند دوست دارم برم، اما از بیماری خیلی میترسم (سریع آب به آب میشم). البته جنوب شرق آسیا بی مشکل رفتم اما هند شنیدم تو یه لیگ دیگه ست.
راستی، برای ویزا چه لب مرز رسوند!
در مورد این پست، موافقم که دید آدم میتونه کمک کنه از سرما هم لذت ببری

سلام دوست خوبم
البته هرکسی میخواد به هند سفر کنه این دلواپسی و این استرس پس ذهنش هست
اما تجربه شخصی من این بود که اولا از داروخانه یه مدل کپسول پروبیوتیک خریدم (البته استفاده نکردم) که به توصیه خودشون برای سفر خیلی خوب بود
دوما به توصیه ی لیدر و آژانسی که تور را ازش خریدیم مقداری نان خشک و نان معمولی و غذا همراه خودمون بردیم
شاید برای تجربه بد نباشه با جزئیات بگم که مامان مقداری لوبیا و مرغ و قارچ پختند و به صورت کنسرو توی شیشه (مثل شیشه های عسل و مربا) کنسرو کردند و با خودمون بردیم
یه مقداری هم ارده شیره - یه مقدار هم حلواارده- آجیل هم با خودمون برده بودیم
از آبی جز آب معدنی استفاده نکردیم حتی برای مسواک زدن
و بیشتر از میوه های اونجا خوردیم تا چیزهای دیگه
مثلا آناناس و پاپایا و موز و نارگیل شون خیلی خوشمزه بودو دوست داشتیم
من دوست دارم هرجا میرم غذاها را تست کنم و از غذاهاشون هم کم کم و کوچولو تست کردم و چون تند بودن غذا را دوست دارم بدم هم نمیومد... اما مقداری تندی در حدی بود که روی دستام دانه های قرمز زد و پزشک گروه تشخیص داد که مال همون فلفل و ادویه خیلی تندشون هست
برای آب به آب شدن بهمون توصیه شده بود که پیاز بخوریم
و البته توی گروه ما حتی سه تا بچه کم سن (5 ساله - 12 و 15 ساله ) هم بودند که خدا را شکر اونا هم مشکلی نداشتند
خرید کردن از سوپرها برای خوردنی ها مطمئن و سالم بود

فریبا چهارشنبه 12 دی 1403 ساعت 10:28

سلام عزیزم
ممنونم از یادآوریها قشنگت

سلام به روی ماهت
ممنون از حضورت نازنینم

Zaer چهارشنبه 12 دی 1403 ساعت 19:42 http://Aramjan.blogfa.com

یعنی کامنت منم خورده بلاگ اسکای؟!

والا هیچی ازش بعید نیست

پت شنبه 15 دی 1403 ساعت 16:49

چه کار جالبی کردند مامانتون. منم از اینا هستم که میرم سفر تا غذای محلی امتحان کنم ولی خب با این روشی که گفتید میتونم متمرکز بشم روی میوه ها که اونا رو هم خیلییی دوست دارم

ما هم وقتی میریم سفر دوست داریم غذاها و خوردنی های اون محل را بخوریم
ولی هند فرق داشت
از وقتی تصمیم گرفتیم که بریم همه بهمون هشدار دادند که از خودمون مراقبت کنیم تا دچار بیماری نشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد