ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام و روزبخیر
دیگه این تیلوتیلوی هرروز بنویس قدیم نمیشه که نمیشه!!!
این وبلاگم دیگه نمیتونه وبلاگ روزانه ها باشه
اخه این چه وضعی هست!!!
من که نفهمیدم چطوری اینهمه روز گذشت و نیومدم بنویسم
شنبه صبح رفتم دفتر و علیرغم میل باطنی ام اعلامیه های دایی جان را آماده کردم
اونایی که با شغل من از نزدیک آشنایی داشته باشند میدونند که یکی از پردرآمدترین کارها توی شغل ما زدن اعلامیه فوتی هست!!!
من از همون سالهای اولیه کارم چون با روحیه م سازگاری نداشت تصمیم گرفتم اصلا این کار را انجام ندم
برای همین هم کلا اعلامیه فوتی نمیزنم
اون آدمهایی که تازه عزیزی را از دست دادند پر از حال بد و حس بد هستند و مواجه با این آدمها واقعا در توان من نیست
برای همین هم این کار را انجام نمیدم
ولی دیگه وقتی دایی بهم گفتند که بزن و من یه بار توضیح دادم ... و ایشون طبق معمول قبول نفرمودند!!! مجبور شدم!!!
خلاصه که اعلامیه ها را زدم و بعدش هم یه کار کوچولو انجام دادم و در عین ناباوری...برق قطع شد!!!!
و من مجبور شدم 2 ساعت کامل بشینم اونجا و به در و دیوار زل بزنم
برگشتم خونه و اینبار لوله آب تانک روی پشت بام نشتی داشت!!!!!
اصلا از این قسمت عبور میکنم چون واقعا ازش نوشتن در توانم نیست ... چون خیلی اذیت شدم
یکشنبه مراسم توی مسجد بود
به رسم اصفهان - صبح ... از ساعت 9 تا 11
زودتر آماده شدیم و رفتیم دنبال خواهر و خاله و دخترخاله ها
جا نمیشدیم و دخترخاله ها خودشون اومدن و من خاله ها را بردم
توی مراسم هم طبق معمول من هی راه رفتم و پذیرایی کردم و خوش آمد گفتم و استقبال و بدرقه کردم
تا مراسم تمام شد...
دوشنبه خانواده همسرِ داداش قرار گذاشته بودند برای تبریک روز زن بیان خونمون
خبر نداشتند از فوت دایی
ما هم برای اینکه توی زحمت نیفتند بهشون نگفته بودیم
دیگه خرید کردیم و مادرجان هم برای شب آش کشک آماده کردند
خواهر و مغزبادوم و باباش اومدند و بعد هم مهمانها اومدند و یه دور همی کوچولو
و از آخر شب یهو حالم بد شد و دچار آنفولانزا ... شایدم سرماخوردگی... ویروس... نمیدونم چی ... شدم
بدن درد و بی حالی شدید
آب نمک قرقره کردم و ویتامین خوردم و خوابیدم
سه شنبه یه عالمه تایپ سوال امتحانی قول داده بودم
بیحال و بدحال بودم
تب هم داشتم
ولی چاره ای نبود
هی دو صفحه تایپ میکردم .. بیهوش میشدم... آب میوه و سوپ میخوردم ....و دوباره از اول!!!
تا نزدیک 12 شب برنامه م همین بود
امروز با سرفه شدید بیدار شدم
ولی حالم خیلی خیلی بهتره
فصل امتحانات هست و نمیتونم بیخیال کارم بشم
پس نشستم پای لپ تاپ
حالم بهتره
با سرعت بهتری پیش میرم
البته از برنامه هام عقبم ... ولی بهرحال مریض بودم و این طبیعیه
پ ن1: دوست وبلاگیم بهم سوال داد که براش تایپ کنم
ذوق کردم که اینقدر واقعی هستید
پ ن2: یه عالمه کامنت پر از مهربونی ازتون دارم
سرصبر جواب میدم و تایید میکنم
ممنون که اینهمه بهم حس خوب میدید
سلام
باز هم تسلیت میگم
خدا سایه مادر و دایی تونو روی سرتون حفظ کنه
سلام جناب دکتر
سپاسگزارم
خدا مادربزرگوار و بقیه رفتگانتون را بیامرزه
با سلام
تسلیت عرض می کنم خدمت شما و خانواده محترم و ارزوی مغفرت برای این مرحوم و خدا بیامرز پدر بزرکوارتان
ابن چند روز مرتب به وبلاگ سر می زدم و حدس می زدم گیر مراسم باشید ولی مریضی و سرما خوردگی را پیش بینی نکرده بودم انشالله که بهتر و سرحال شده باشید
بله همانطور که فرمودید اعلامیه ترحیم معمولا طرح و زمینه و شعر و متن ان اماده است فقط باید تاریخ و اسم مرحوم یا مرحومه و ادرس محل و خانواده های داغدار را نوشت که روی هم کمتر از سه چهار دقیقه زمان می برد و پول طراحی و چاپ را می گیرند
در خاتمه برایت ارزوی بهبودی عاجل را دارم
سلام دوست خوبم
متشکرم
خداوند پدربزرگوارتون و بقیه رفتگانتون را بیامرزه و به خودتون و عزیزانتون سلامتی و طول عمر عطا کنه
متشکرم از توجهتون
با سلام
تو تیلوی سابق نشی
ما تبدیل ات می کنیم به همان تیلو
اینقدر فشار بهت بیاریم تا باز همان تیلو طلای سابق بشی
فکر نکن کمی اکسید روی طلای وجودت نشسته اکسیده شدی نخیر اینطور نیست داری در کوره حوادث زندگی باز هم تبدیل به طلای بیست چهار عیار میشوی و باز می درخشی و باز تلالویت چشم نواز می شود
سلام دوست خوبم
بهم لطف میکنید
هیچکس نمیتونه به عقب برگرده
روزگار از ما آدمهای جدید میسازه
میتونم کاپ با تاخیرترین تبریک یلدا رو بگیرم. یلدا مااااارک عزیزدلم
تبریک را عشقه... زمانش مهم نیست ... اتفاقا اون وقت کلی تبریک بود... الان یه عالمه ذوق کردم از یه تبریک دیگه